🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥
#پارت_72🔥❤️🔥
– به من اعتماد داری؟!
نفس عمیقی کشید و سرش رو به تایید تکون داد.
– پس نگران هیچی نباش!
درسته یکم عجله ای شد، اما ما از قبل آماده این بازجویی بودیم!
من هم پروندت رو تکمیل کردم و میتونم به خوبی از پس سوالای بازپرس بربیام.
اما نیازه که تو خونسردیت رو حفظ کنی تا همه چیز به خوبی تموم بشه.
اگه بتونیم تو همین جلسه تمومش کنیم، کارمون به دادگاه و قاضی هم نمیرسه اصلا.
احساس کردم که کمی آروم تر شد چون تشویش نگاهش کمتر شد و کم کم اخم هاش رو باز کرد.
سرش رو کمی به سمتم خم کرد که به تقلید از اون، منم به سمتش خم شدم.
با صدای آرومی گفت:
– کاش میتونستم همینجا بغلت کنم و محکم ببوسمت!
لبخند ریزی زده و با شیطنت گفتم:
– دیر نمیشه!
بعد از بازجویی میتونی میزان علاقت رو نشون بدی!
اون هم لبخندی زد و زمزمه کرد:
– پس بزن به حسابم خانوم وکیل!
هردو با لبخند کوچکی بهم نگاه میکردیم که با صدای صاف کردن گلوی صولت به خودمون اومدیم.
هردو بهش نگاه کردیم که به سمت دایان خم شد و پرسید:
– قربان به منشیتون بگم که کارای امروزتون رو کنسل کنه؟
سری به تایید تکون داد و جوابش رو داد:
– بگو قرار ملاقات هارو کنسل کنه و جلسه هیئت مدیره رو هم بندازه یه روز دیگه.
آخر تایم هم بره حسابداری و تسویه حساب کنه!
– قربان میخواید…
– نه نمیخوام!
همچین آدم سهل انگار و سر به هوایی به درد کار کردن تو شرکت من نمیخوره صولت!
به مشیری بگو زودتر دنبال یه منشی جدید و زرنگ بگرده.
اگه دوباره یکی مثل این آدم استخدام کنه، این بار اونو توبیخ میکنم!
– بله حتما.
سپس به سمت بیرون حرکت کرد تا هماهنگی هایی که دایان خواسته بود رو انجام بده.
از تصمیمی که دایان گرفته بود، میشد فهمید که آدم سخت گیریه و به هرکسی فرصت دوباره و مجدد نمیده.
جوری که اشتباه هرکس رو تبدیل به آخرین اشتباه اون آدم میکنه!
تو همین افکار بودم که در اتاق رو به رو باز شد و سربازی بیرون اومد.
– آقای محب بفرمایید داخل.
با دایان از جا بلند شدم.
قبل از اینکه جلوم رو بگیره، خودم رو به عنوان وکیل دایان معرفی کردم.
باهم وارد اتاق شدیم.
سعی داشتم اسم پلیس رو از روی تگ اسمش بخونم که سرش رو بالا اورد و باعث شد نفس راحتی بکشم!
من این مرد رو میشناختم.
قبلا هم تو یه پرونده دیگه باهاش کار کرده بودم و حسابی درگیری داشتیم!
البته نه از نوع چندان بدش!
اون هم بلافاصله بعد از دیدن من، خودکار توی دستش رو روی میز انداخت و خنده بلندی سر داد.
– من اگه میدونستم وکیل مدافع تویی میدادم به یکی دیگه پرونده رو!
– مشتاق دیدار امیر خان!
وقتی صمیمانه و با اسم کوچک صداش کردم، دایان متعجب نگاهی بهم انداخت.
چشمام رو به معنی چیزی نیست باز و بسته کرده و به سمت میز امیر قدم برداشتم.
پرونده دایان رو روش گذاشتم و حینی که به صندلی ها اشاره میکردم، رو به دایان گفتم:
– بفرمایید جناب محب.
امیر مشغول خوندن برگه تو دستش بود و بعد از اون هم یه نگاه سرسری به پرونده ای که بهش دادم، انداخت.
با همون سر پایین از دایان پرسید:
– استعلام هویت انجام دادین جناب محب؟
– خیر گفتن منتظر شما باشیم.
– بسیار خب مشخصات فردیتون رو بفرمایید.
اسم؟….
دایان یکی یکی به سوالای بازپرس جواب داد.
برخلاف چند دقیقه پیش، دیگه خبری از عصبانیتش نبود و خونسردی ذاتیش، برگشته بود!
وقتی سوالات تموم شد، امیر هم خودکار رو کنار گذاشت و دستاش رو تو هم قلاب کرد.
برخلاف لحظه ورودمون، دیگه از خوش روییش خبری نبود و به پوسته سفت و سخت پلیسیش، برگشته بود!
رو به دایان پرسید:
– شما میدونین این جلسه احضار و بازجویی برای چیه؟!
– شکایت پدرزنم.
چشماش رو کمی چین داد و حرف دایان رو تصحیح کرد:
– برای اتهام قتل همسرتون اینجا هستید جناب!
بلافاصله جواب دادم:
– هیچ اتهامی متوجه موکل من نیست!
ایشون همون هفت ماه پیش بازجویی و تبرعه شدن!
مدارک دال بر بی گناهیشون هم داخل پرونده ای که بهتون دادم موجوده.
امیر نگاهی به پرونده انداخت و چند ورقی رو خوند.
از سمت راستش یه دفترچه بالا اورد و اول نگاهی به دایان انداخت و سپس به سمت من برگشت.
– مدرکی که شاکی ارائه دادن رو دیدین خانوم احمدی؟
طبق این مدرک، موکل شما متهم ردیف اول هستن!
نفس عمیقی کشیده و پرسیدم:
– میتونم مدرکتون رو ببینم.
” البته “ای زمزمه کرد و دفترچه رو به دستم داد.
همون لحظه هم توضیح داد:
– مثل اینکه این دفترچه خاطرات مقتول بوده که طبق چیز هایی که نوشته، مدعی بوده که آقای محب متوجه خیانتشون شده و با تغییر رفتار جناب محب، مقتول حسابی ترسیده.
خیلی از صفحه ها از کسی که دائما تعقیبش میکنه و باعث ترسیدنش میشه حرف زده.
و اینکه مطمئن بوده اون آدم رو همسرش، یعنی آقای دایان محب اجیر کرده!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ننه ندا دوس داری عکس فرزندتو ببینی؟
این دنبال هم افتادنا کارای آزاد بود که
قضیه خیلیی مشکوک و جناییِ به راحتی نمیشه تشخیص داد چی به چیه
وای ینی دایان قاتله😰😨
واقعن همچین مدرکی سنده برای دادگاه؟
به حق چیزای نشنوفته