رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 73

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

#پارت_73💥🔥

 

 

 

داشتم دفترچه رو ورق میزدم که نگاهم به صفحه های علامت گذاری شده، افتاد.

 

– صفحه هایی که به آقای دایان اشاره شده و شک مارو بر انگیخت، برای سهولت علامت گذاری شده.

 

داشتم صفحه ای که سحر از یه ناشناسی که دائما تعقیبش میکنه، نوشته بود رو می‌خوندم.

 

تو همون حال پرسیدم:

 

– خط نگاری انجام شده؟

 

وقتی جوابی از امیر نشنیدم، سرم رو بالا اوردم که لبخند محوش رو دیدم.

 

وقتی نگاهم رو دید، جواب داد:

 

– بله!

صحت نوشته ها بررسی شده و درسته.

حتی دوربین مدار بسته خونه و چنتا از مغازه های اطراف، شخصی که مقتول بهش اشاره کردن رو ثبت کرده.

شخص ناشناسی که با کلاه و ماسک در تعقیب خانوم الوندی هست!

اما متاسفانه نتونستیم هویت شخص تعقیب کننده رو پیدا کنیم!

 

نفس عمیقی کشیده و دفترچه رو بستم.

 

– اول اینکه هنوز قتل خانوم الوندی ثابت نشده، پس نمیشه بهشون برچسب قاتل و مقتول چسبوند!

دوم اینکه حتی اگه اتفاقاتی که برای خانوم الوندی افتاده و سوظن های های ایشون، واقعیت داشته باشه که من به صحت نوشته های ایشون مشکوکم؛ نمیشه اثبات کرد که اون تعقیب ها کار موکل بنده بوده!

هیچ مدرکی جز سوظن های یه زن خیانتکار که اگه الان زنده بود، محکوم بود؛ نیست!

تو این دفترچه نوشته متوجه بی محلی ها و کم توجهی های همسرش شده، که اون رو هم نمیشه به ادعای ایشون ربط داد!

همه میدونیم که آقای محب یه شرکت بزرگ برای اداره کردن دارن ک سرشون حسابی شلوغه.

میتونید استعلام سفر های کاری یا برنامه و قرار های کاریشون رو از شرکتشون بگیرید تا متوجه برنامه فشرده ایشون بشید!

ممکنه خانوم الوندی از روی حس گناهی که از بابت خیانتشون داشتن و اون فرد تعقیب کننده، به همسرشون مشکوک شدن و شروع به پر و بال دادن به خیالاتشون کردن.

 

 

با دست به دفترچه اشاره کرده و گفتم:

 

– اگر دقت کنید اولین صفحه ای که علامت زدین مربوط به ناشناسی بود که خانوم الوندی چند بار خارج از خونه دیده بودن و ترسیده بودن.

احتمالا بعدا نتیجه گیری کردن که ممکنه این تعقیب ها از جانب موکل بنده باشه و ایشون متوجه خیانت قبیح خانوم الوندی شدن.

 

 

نفسی گرفتم.

گلوم چنان خشک شده بود که حس میکردم چند سالی هست که آب نخوردم!

 

ادامه دادم:

 

– و در آخر هم شاکی یا پدرزن سابق موکل من، ممکنه با خوندن دفترچه خاطرات دختر مرحومشون احساساتی شده باشن و به حدس و گمان دخترشون بها داده باشن؛ اما وقتی مدرک محکمه پسندی دال بر گناهکاری یا قاتل بودن موکل من نیست، از شما و بقیه پلیس هایی که روی پرونده کار میکنن، خواستار تحقیقات بیشتر هستم!

 

 

تو تمام مدتی که من مشغول دفاعیه بودم، امیر در سکوت و تمرکز تمام، به حرفام گوش کرد.

 

گاهی چند نکته ای رو هم تو برگه زیر دستش یادداشت می‌‌کرد و دوباره موشکافانه، بهم خیره میشد.

 

وقتی سکوت کردم، اون هم خودکار رو گذاشت و با همون نگاه هاییش که طرف مقابلش رو اسکن می‌کرد، بهم خیره شد.

 

بالاخره بعد از چند دقیقه سکوتش رو شکست.

 

– بهرحال تحقیقات همچنان ادامه داره.

چون برای لحظه قتل، آقای محب دلیل موجهی دارن، تو این جلسه تبرعه میشن

اما اگه صحت سوظن خانوم الوندی اثبات بشه، روند تحقیقات عوض میشه.

 

 

نگاه خیرش رو به دایان داد و ادامه داد:

 

– آقای محب تا اطلاع ثانوی شما حق خروج از کشور و تهران رو ندارید.

ممکنه دوباره برای بازجویی و توضیح بعضی مسائل بخوایمتون، لطفا در دسترس باشید وگرنه به منزله عدم همکاری با پلیس و تحقیقات، برداشت میشه.

ممنون میشم که کمال همکاری رو با ما داشته باشید.

 

 

وقتی از جاش بلند شد، من و دایان هم همزمان بلند شدیم.

پرونده دایان رو از دستش گرفتم.

 

تا دم در بدرقمون کرد و لحظه آخر گفت:

– تو بمون تابش کارت دارم.

 

از اخم های تو هم رفته دایان متوجه شدم، از اینکه امیر منو با اسم کوچکم صدا کرده و کارم داره، خوشش نیومده.

 

– شما اول بفرمایید جناب محب.

منم چند دقیقه دیگه میام خدمتتون.

 

وقتی از در خارج شد و در رو پشت سرش بست.

به سمت امیری که دستاش رو تو جیبش فرو برده بود، برگشتم.

 

– قضیت با این پسره چیه؟

 

– وکیل و موکل!

 

– یادت رفته من پلیسم؟

از ده فرسخی میفهمم کی چیکارست!

فکر کردی مثل یکم پیش میتونی بلبل زبونی کنی و منو گول بزنی؟؟

 

شونه ای بالا انداخته و گفتم:

 

– فعلا چیز خاصی نیست.

اما ممکنه بعد از این جریانات، وارد مرحله جدیدی بشیم.

 

سری به طرفین تکون داد و بعد از یه نفس عمیق، گفت:

 

– تابش این پرونده ای نیست که بخوای خودت رو درگیرش کنی!

من عجیب به این پسره مشکوکم.

کل ماجراش باگ داره!

چطوری متوجه نشدی؟؟

در ضمن میدونی پدرزنش کیه؟

برای چی با این آدما دمخور شدی؟؟

 

 

– تو نمیخواد نگران من باشی امیر، کارم رو بلدم.

بعد هم تو چطور پلیسی هستی که بجای مدرک معتبر به احساساتت متکی میشی؟

 

– بهش میگن شم پلیسی خانوم کوچولو!

من اگه خوب رو از بد نشناسم و تشخیص ندم که بدرد لای جرز دیوار میخورم!

بعد هم نگفتی

میدونی پدرزنش کیه؟!

 

 

چشمام رو تو کاسه چرخوندم.

– حالا کیه مگه؟!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
11 ماه قبل

این احساسات درگیر تابش براش دردسر می‌شه.
دایان هم عجیب آدم شناسه برای ایجاد روابط. به موقع تو دانشگاه با احسان دوست و رفیق شده، به موقع یک زن مناسب برای پشتوانه انتخاب کرده، به موقع وقتی بارش رو بسته زنش در حین خیانت بهش همراه دوست و شریکش می‌میره. به موقع وکیل خانم پیدا می‌کنه و خیلی به موقع عاشق هم می‌شوند.
کلاً این پسره دایان محب مشکوکه.

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

تابش خیلی زود به دایان اعتماد کرد همشم روی احساساتش بود
اولش وکیل محتاطی بود ولی الان هرکس هرچی میگ باور نمیکنه و فقط سنگ دایان و به سینه میزنه

الناز
الناز
11 ماه قبل

وای باز پارت بده هیجانی شده

بانو
بانو
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

جون ننه ندا چرا اونجوری نگا میکنی؟

آخ ننه مهربون میدونم که امروز قرار سه تا پارت بدی 😘

Mobina Solite
Mobina Solite
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

ننه ندا جونم میسه پارت بزاری 👻👻شیرنی خیلی دلمون میخواد 😝🥺🥺

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x