رمان آتش شیطان پارت 77 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 77

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان» 🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

به سرم زد از آزاد راجع بهش بپرسم.

این آدم فضول که آمار همه چیز رو داشت و میدونست، قطعا راجع به این موضوع هم یه اطلاعاتی داشت!

 

رو یه قسمت از فیلم که قیافه مرده بیشتر مشخصه، نگه داشته و ازش عکس گرفتم.

 

عکس رو برای آزاد فرستاده و زیرش نوشتم:

 

” اینو میشناسی؟! ”

 

منتظر به صفحه گوشی خیره بودم.

هنوز چندی نگذشته بود که صدای زنگ آیفون بلند شد.

 

جواب دادم که نگهبان اومدن دایان رو اطلاع داد.

بهش گفتم از این به بعد هروقت این آقا اومد، بهش اجازه ورود بده.

 

تو آینه راهرو سریع نگاهی به صورتم انداختم.

موهام رو کمی مرتب کرده و تیشرتم رو تو تنم صاف تر کردم.

 

با نواخته شدن صدای زنگ ورودی، در رو باز کردم.

دایان بود که با لبخندی، پشت در ایستاده بود.

 

با تعارف من وارد خونه شد و به سمت کاناپه حرکت کرد.

دقیقا به سمت کاناپه ای رفت که دفعه پیش روش، مشغول بوسیدن همدیگه بودیم.

 

انگار اون هم به همین موضوع ‌فکر کرد که لبخندش پر رنگ تر شد.

 

همونطور ایستاده، کیسه ای که دستش بود رو بالا اورد و به سمتم گرفت.

 

– اینم ظرفت خانوم وکیل.

شسته و تمیز!

 

به سمتش حرکت کرده و حین گرفتنش، گفتم:

 

– دستت درد نکنه، لازم نبود بشوریش.

امیدوارم حدالعقل خوشمزه بوده باشه!

 

کیسه رو ول نکرد و بجاش، منی که نزدیکش ایستاده بودم رو با اون جلو تر کشید.

 

دستش رو دور کمرم حلقه کرد و گفت:

 

– خوشمزه بود!؟

عالی بود دختر!

دست‌پختت مثل اون دفعه محشر بود.

 

خنده ای کرده و گفتم:

 

– من برای هرکسی آشپزی نمی‌کنمااا!

قدرشو بدون!

 

لبخند کجی زد و حینی که نگاهش رو به چشمام میخ کرده بود، جواب داد:

 

– معلومه که قدرتو میدونم!

تازه پیدات کردم، مگه میتونم بذارم حالا حالا ها از دستم در بری؟!

 

بی حرف لبخندی زدم که ادامه داد:

 

– چقدر عینک بهت میاد خانوم وکیل.

خیلی جذاب و سک‌؛ سی شدی!

 

ابرو هام رو بالا انداخته و با خنده گفتم:

 

– اولین نفری هستی که بهم میگی با عینک سک‌؛ سی شدم!

 

تره ای از موهام رو نوازش کرده و به پشت گوشم هدایت کرد.

 

با صدای بم شده ای گفت:

 

– تو توی همه حالاتت برای من جذاب و سک‌؛ سی خانوم وکیل!

اونقدری که دلم میخواد بذارمت تو یه ظرف شیشه ای و فقط بهت نگاه کنم.

حتی لمست هم نکنم که مبادا خط و خشی روت بیوفته.

 

با سر انگشتاش خیلی نرم پوست گونه و گوشم رو لمس کرد.

 

– نمیخوام سیاهی های من روی تو هم سایه بندازه و جلوی درخشیدنت رو بگیره تابش؛ تو کارت فقط تابیدنه!

 

 

 

 

آب دهنم رو قورت دادم.

حس میکردم گلوم جوری خشک شده که انگار یک هفته‌است که آب نخوردم!

 

من هم دستم رو روی گونش گذاشته و گفتم:

 

– با هم همه سیاهی هارو پاک میکنیم.

باهم تمیز میشیم و می‌درخشیم دایان!

 

 

همزمان باهم، سر هامون رو بهم نزدیک کرده با ولع به جون لب های همدیگه افتادیم.

 

جوری پر شور و حرارت می‌بوسیدیم که انگار این آخرین کاریه که قراره تو زندگیمون انجام بدیم!

 

دایان کیسه رو پشت سرش، روی مبل انداخت و دست دیگش رو هم دور کمرم حلقه کرد.

 

تو یه حرکت من رو بالاتر کشید، جوری که مجبور شدم پاهام رو دور کمرش حلقه کنم تا نیوفتم.

 

سخت مشغول همدیگه بودیم و انگار از دنیای اطرافمون به کل، فاصله گرفته بودیم.

 

برای ثانیه ای ازم جدا شد و با نفس نفس پرسید:

 

– اتاقت کدومه؟!

 

با دست به اتاقم اشاره کردم که دوباره و پر شور تر، مشغول بوسیدنم شد.

 

احساس سوزش و درد تو لب هام می‌کردم، اما نمی‌تونستم ازش جدا بشم یا بخوام که تمومش کنه.

کششی که بینمون بود، انکار ناپذیر بود!

 

حس کردم به سمت اتاقم شروع به حرکت کرده.

در رو با پاش هل داد و تا وقتی که منو روی تخت انداخت، لحظه ای ازم جدا نشد.

 

با نفس نفس خودم رو روی تخت عقب کشیدم و به دایانی که با نگاهی طوفانی و خیره، مشغول باز کردن دکمه هاش بود؛ خیره شدم.

 

جوری بهم زل زده بود که انگار خطایی کردم و منتظره تا تنبیهم کنه.

 

لبم رو زیر دندون کشیدم.

نبض میزد و حس می‌کردم حسابی متورم شده.

 

رو زانو هام ایستادم و حدودا هم قدش شدم.

تو دراوردن پیراهنش کمک کردم که به سمت گردنم حمله کرد.

 

هرجایی که به دستش میرسید رو میبوسید و می‌مکید و گاز می‌گرفت.

 

سرم رو به عقب خم کرده بودم و نمی‌تونستم تنفسم رو منظم کنم.

 

پیرهنش رو کند و تو یه حرکت، تیشرت منو هم از سرم دراورد.

دستم رو به سمت عینکم بردم تا برش دارم

 

دستش رو روی دستم گذاشت و با صدای مخموری گفت:

 

– بذار بمونه!

دوست دارم کل امشب این به چشمات باشه!

 

(نوچ ،خجالت کشیدم این پارتو گذاشتم 😥

حیا ندارن که😂)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شماهمه علی،خواهرِه علی،دوس دخترش...ما خد اسلان😎😏
شماهمه علی،خواهرِه علی،دوس دخترش...ما خد اسلان😎😏
1 سال قبل

یههههههه پارت دیگ جای حساس بودددد لطفااااااا😭🙏🙏نددددییییبیی؟مامانییییی؟لطفنی؟!

همتا
همتا
1 سال قبل

آی آی آی تابش بلا

Aylin
Aylin
1 سال قبل

توبه توبه استغفرالله اینا دیگه چیه ؟! 😄😁😯

بانو
بانو
1 سال قبل

وا. منم خجالت کشیدم از خوندن این پارت🤣

آهو
آهو
1 سال قبل

حیاکجابوده 🤣 🤣 🤣 🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

خدا رو شکر که تو پارت دادی ندا جان فکر کردم در رمان دونی بسته شده از بس سر زدمو هیچی نبود

Mobina Solite
Mobina Solite
پاسخ به  neda
1 سال قبل

میشه امروز باز درباره تابش و دایان پارت بزاری

camellia
camellia
پاسخ به  neda
1 سال قبل

واییی.دستتت درد نکنه.😍😘😘😘😘😘😘

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
1 سال قبل

مهربون خودمی مادر😘😘😘

Mobina Solite
Mobina Solite
1 سال قبل

ننه ندا لطفااا یه پارت دیگه لطفاااا 🥺🥺🥺جای حساس بود لطفااااا امروز دوتا بزار فردا کوتاه بزار لطفا😭

camellia
camellia
پاسخ به  Mobina Solite
1 سال قبل

چرا کوتاه بزاره.😥

Mobina Solite
Mobina Solite
پاسخ به  camellia
1 سال قبل

گولش زدم وگرنه ننه ندا دلش نمیاد کوتاه بزاره😁😁😁

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x