رمان آتش شیطان پارت 78 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 78

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

با اینکه خواسته عجیبی بود، اما دیگه باهاش مخالفتی نکردم.

 

دایان هم تو تخت بهم پیوست و مشغول بوسیدن نقطه به نقطه بدنم‌ شد.

 

کنار هر بوسه ای که می‌کاشت، چندین بار هم قربون صدقه‌ام می‌رفت، جوری که غرق لذت بودم و قشنگ حس می‌کردم رو ابرام!

 

واقعا حس لذت بخش و شیرینی بود.

دایان جوری با مهارت همه چیز رو دست گرفته بود که گاهی نفسم رو بند میاورد.

 

سرش رو خم کرد.

کنار گوشم‌ رو خیس بوسید و همونجا زمزمه کرد:

 

– این مرحله جدیدی از رابطمونه، بهم اجازه ورود بهش رو میدی؟!

 

با آه غلیظی که از گلوم خارج شد، سرم رو به تایید تکون دادم، که با حجم بزرگش غافلگیر شدم.

 

تمام مدت حواسش بود که خیلی بهم فشار وارد نکنه و هرجا که حس می‌کرد تحملش برام سخت میشه، دست نگه میداشت و با بوسیدن و حرف های عاشقانش، کمی تسکینم میداد.

 

 

بالاخره هردو به اوج رسیدیم.

دایان سرش رو به شونم تکیه داد و سعی کرد تنفسش رو منظم کنه.

 

دستام رو دور گردنش حلقه کرده و بوسه ای روی شقیقه خیسش زدم.

 

نگاهم از گوشه شونه پهنش، به پاتختی و دستکش هاش افتاد.

 

دوباره یاد لحظه ای که ازش خواستم دستکش هاشو دربیاره و تعللش افتادم.

 

بیشتر تو بغلم فشردمش و اینبار بوسه ام‌ رو روی کتفش، کاشتم.

 

بالاخره از روم کنار رفت و کنارم جاگیر شد.

دستش رو از زیر کتفم رد کرده و بدن‌ برهنم رو به آغوش کشید.

 

سرم‌ رو به بازوش تکیه داده و روی سینه سفتش، با دستم خطوط فرضی کشیدم.

 

بوسه ای روی پیشونیم کاشت و عینک‌ رو از روی چشمام برداشت.

 

با صدایی که از همیشه بم‌ تر و خشدار تر شده بود، پرسید:

 

– اذیتت که نکردم عزیزم؟!

 

 

سرم رو بالا تر اورده و بهش نگاه کردم‌.

 

– نه اصلا!

 

دوباره هردو سکوت کردیم

هرکدممون به نوعی تو افکار خودمون غرق بودیم.

 

– تابش؟

 

– جونم؟!

 

– دستام… دستام اذیتت نکرد؟!

 

پس بگو فکرش درگیر چی بود!

 

 

– معلومه که نه!

دایان من همچین آدمی نیستم!

وقتی یه حرفی رو بزنم تا آخرش پاش وایمیستم.

وقتی گفتم تورو همون جوری که هستی دوست دارم، دروغ نگفتم یا تعارف نزدم!

دلم نمیخواد دیگه شخصیت من رو با سحر مقایسه کنی!

اون آدم هرچی که بود و نبود دیگه برای تو تموم شده.

چرا با فکر به گذشته اینقدر خودت رو آزار میدی؟!؟!

 

 

تمام مدتی که داشتم ازش گله و شکایت می‌کردم، در سکوت بهم گوش میداد.

 

وقتی حرفام تموم شد، سخت تر من رو تو آغوشش فشرد و گفت:

 

– حق باتوعه عزیزم من معذرت می‌خوام.

بهتره یکم استراحت کنی.

 

– شب اینجا میمونی؟!

 

– اره نمیخوام امشب تنهات بذارم.

البته همون موقع حدس زدم که امشب موندگار میشم، صولت رو فرستادم که بره.

دیگه بیشتر از این نمی‌تونستم مقاومت کنم.

 

 

بی حرف سرم رو روی بازوش گذاشته و عطر مردونش رو استشمام کردم.

 

سحر کاری با روح و روان این آدم کرده بود که تو اتاق خواب و تخت خواب، بدون دستکشش، دیگه خبری از اون غرور و اعتماد به نفسش نبود!

 

کی باورش میشه آدم پر آوازه و معروفی مثل دایان که هر کسی حسرت زندگی و موقعیتش رو می‌خوره، تو بطنش همچین مرد شکسته و رنجوریه!؟؟!

 

یه آدم چقدر میتونست به شوهرش از همه نظر ضربه بزنه که سحر زده بود؟!

 

چرا یه یجای سالم تو روح این مرد زخمی نذاشته بود؟!

از هرجایی که تونسته بود، با تمام توانش ضربه زده بود.

 

جوری که من نمی‌دونستم چطوری میتونم این ویرونه هارو دوباره ترمیم کنم و براش مرحم باشم!

 

 

 

صبح زودتر از دایان از خواب بیدار شدم.

بعد از یه‌ دوش کوتاه، راهی آشپزخونه شدم تا برای هردومون صبحونه آماده کنم.

 

وقتی نگاهی به گوشیم انداختم و پیام و مسخره بازی جدیدی از آزاد ندیدم، کمی متعجب شدم.

 

اون کسی نبود که همچین موقعیتی رو برای اذیت کردن من از دست بده!

 

مشغول چایی دم کردن بودم که با صدای دورگه دایان، به سمتش چرخیدم.

 

فقط شلوارش رو پوشیده بود و بالاتنش هنوز برهنه بود.

 

– میتونم از حمومت استفاده کنم؟

 

– البته!

تو برو من برات حوله تمیز میارم.

 

سری تکوم داد و دستی تو موهای بهم ریختش کشید.

با این قیافه، حدالعقل ده سال از سن الانش جوون تر دیده میشد!

 

بعد از رفتن دایان، یه حوله تمیز جلو در حموم رو چهارپایه براش گذاشته و دوباره به آشپزخونه برگشتم.

 

هم پنیر و کره و مربا در اوردم، هم دوتا تخم مرغ نیمرو کردم که از هرکدوم که میلش کشید بخوره.

 

دنبال نون تازه بودم که پیداش نکردم.

سریع حاضر شده و تا سر خیابون رفتم تا نون سنگک تازه بخرم.

 

حدود یه ربع رفت و برگشتم طول کشید.

وقتی کلید انداخته و وارد خونه شدم، دایان رو وسط خونه دیدم که با حوله دور شونه هاش، مشغول ور رفتن با گوشیش بود.

 

 

– کجا رفته بودی دختر؟!

 

– گفتم تا از حموم میای برم نون تازه بخرم.

بیا بخوریم تا از دهن نیوفتاده.

 

هردو مشغول خوردن بودیم و دایان هر از گاهی با گوشیش مشغول میشد.

 

وقتی سرش رو بالا اورد و نگاه منو به گوشیش دید، توضیح داد:

 

– دارم با صولت هماهنگ میکنم که تا نیم ساعت دیگه بیاد دنبالم.

اگه بخوای میتونیم سر راه تورو هم برسونیم.

 

سری به نفی تکون داده و گفتم:

 

– نه با ماشین خودم میرم اینطوری موقع برگشت اذیت نمیشم.

 

دیگه اصراری نکرد و هردو مشغول خوردن شدیم.

سوالی که از دیشب تو مغزم وول می‌خورد رو دوست داشتم بپرسم.

 

مثل اون که صادقانه حرفش رو زد، منم بزنم!

لقمه تو دهنم رو جویده و با نفس عمیقی پرسیدم:

 

– از اینکه باکره نبودم متعجب یا ناراحت نشدی؟!

 

«اینم‌یه پارت یهویی واسه فرزندانم ♥️🤗»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
1 سال قبل

بابا ایول🤣🤣

برا من سوال این چرا باکره نبود؟؟
والبته میتونستم حدس بزنم چون باکره نیست رابط رو خیلی زود قبول کرد بدون هیچ اعتراض…

علوی
علوی
1 سال قبل

ممنون مادر جان!!
والا یه قابلمه ماکارونی چه تأثیری داشت!!؟

camellia
camellia
1 سال قبل

ممنون از خوش قولیت.😘

شماهمه علی،خواهرِه علی،دوس دخترش...ما خد اسلان😎😏
شماهمه علی،خواهرِه علی،دوس دخترش...ما خد اسلان😎😏
1 سال قبل

یعنی چی پارتا تموم شدن؟ امروز نویسنده دوتا گذاشته ؟

P:z
P:z
1 سال قبل

ای بابااا😂
شرمنده مون کردی که ندا جونمم😍❤

P:z
P:z
1 سال قبل
پاسخ به  neda

واییی نگو ندااا
واقعا پارتا داره تموم میشه؟؟
چند پارت مونده به نویسنده برسیی؟؟😭

P:z
P:z
1 سال قبل
پاسخ به  neda

هعی هعی
چی بگم

حالا تو با ما میخونی یا با نویسنده پیش میری کلکک؟؟😁😂😂😂😂😂

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون عزیزم کارای یهوییت پرتکرار دلبندم😂😍

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نگو تو رو خدا یعنی چی هر رمانی طرفداراش زیاد میشه پارتا قطع میشن

Aylin
Aylin
1 سال قبل

واقعا مرسی که همیشه تمیز و مرتب پارت میذاری ندا جون 💙💚💜

Mobina Solite
Mobina Solite
1 سال قبل

مرسی ننه ندا سوپرایز کردی مارو 🥰🥰🥰

دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x