رمان آتش شیطان پارت 98 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 98

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

آزاد چیزی از اتفاقی که امشب قرار بیوفته خبر نداشت!

خیالم از دوربین هایی که تو خونه هم کار گذاشته بود راحت بود، میدونستم دارن چیزی رو نشون میدن که من می‌خوام!

 

دوربین ها رو خیلی وقت پیش تونسته بودم پیدا کنم.

جایی بود که عقل جن هم بهش نمیرسید!

 

تو تمام آینه های خونه، یکی از کتاب های قفسه بالای کتاب خونه و ‌ساعت دیواری هال و اتاق خواب!

 

با کمک یکی خواسته بودم برنامه کاری آزاد رو دربیاره.

تایم هایی که میدونستم سر کاره و سرش شلوغه، فیلم های یه هفته رو ضبط می‌کردم.

 

تونسته بودم به سروری که فیلم هارو ازش می‌گیره برسم، اما نتونتسم سرور اصلی رو پیدا کنم تا بتونم با مدرک محکمه پسند، ازش شکایت کنم!

 

بجاش فیلم هایی رو ضبط می‌کردم و با کمک یکی از دوستام که تو کار تدوین فیلم بود، ازش می‌خواستم فیلم هارو ادیت کنه.

 

اینطوری هروقت آزاد به پرتال دوربین ها وصل میشد تا از من خبر بگیره، فقط فیلم هایی رو می‌تونست ببینه که من می‌خواستم!

 

درسته فعلا مصلحتی باهاش دست صلح داده بودم، اما هیچ وقت نمی‌تونستم بهش اعتماد کامل پیدا کنم!

 

حالا که اطرافیانم به من به چشم ابزاری و سو استفاده نگاه می‌کنند، چرا من نکنم؟!

 

اصلا از همون اول هم یکی از دلایلی که برای پرونده دایان مشتاق بودم همین بود؛ شهرت!

 

دایان آدم شناخته شده ای بود و طبیعتا حل پروندش، همون میزان شناخت رو برای وکیلش داشت!

 

حالا فکر کن همین موضوع برای سرهنگ معروف و بازنشسته دولت پیش میومد!

 

رسوایی و پرده برداری از جنایتاش، مثل انداختن یه تشت مسی از رو یه ساختمون بلند بود!

 

همون‌قدر مهیب و هولناک،

همون‌قدر پر سرو صدا!

 

دیگه وقتش بود احساسات صورتی رو کنار بذارم و کمی واقع گرایانه به اطرافم نگاه کنم.

 

حالا نوبت من بود که از دایان و آزاد، اونجوری که می‌خوام و لازم دارم، استفاده کنم!

 

 

 

 

 

 

 

نگاهی به ساعت انداختم.

حدودا دو ساعت و ربع از بیهوش شدنش می‌گذشت.

دیگه احتمال میدادم هر لحظه بیدار بشه!

 

از چایی ساز برای خودم چای ریخته و به سمت میز برگشتم که دیدم سرش داره تکون ریزی می‌خوره.

 

پشت صندلی جاگیر شده و منتظر بهش خیره شدم.

سرش رو کمی گیج، به سمت و چپ و راست تکون داد و کمی بالا اورد.

 

حالا میتونستم بهم خوردن پلک هاش رو هم ببینم.

سعی داشت بازشون کنه اما لجوجانه روی هم میوفتادن.

 

بالاخره بعد از چند ثانیه سرش رو کامل بلند کرده و با چشمای کاسه خونش، خمار بهم خیره شد.

 

با صدای بی جون و خراشیده ای، اسمم رو زیر لب صدا زد.

خواست تکونی به خودش بده که انگار تازه متوجه بسته بودنش شد.

 

لحظه ای از تقلا ایستاد.

اینبار انگار هوشیار تر شده بود که متعجب بهم نگاه می‌کرد.

 

نگاه خنثی و سردم، خیره به چشماش بود.

لیوانم رو بالا اورده و کمی از چاییم رو نوشیدم.

 

دایان سرش رو پایین انداخت و وقتی طناب هایی که با مهارت و محکم، اونو به صندلی بسته بودن رو دید، خودش رو محکم تر تکون داد.

 

تو همون حین هم صداش بلند شد:

 

– تابش؟

این چه کاریه؟ چرا اینطوری کردی؟!

تو منو بیهوش کردی که بعد ببندی به صندلی؟

چی توی سرت میگذره که همچین کاری کردی؟!

 

از تقلا خسته شد.

با نفس نفس به من و آرامش پوشالیم خیره شد.

 

در سکوت لیوان چاییم رو تموم کردم.

آرنج دست هام رو روی میر قرار داده و گفتم:

 

– خوش برگشتی جناب محب!

 

– تابش این مسخره بازیا چیه؟؟

بیا بازم کن مثل دوتا آدم متمدن حرف میزنیم!

 

هومی کشیده و حرفش رو تکرار کردم:

 

– هوووم… آدم متمدن!

شاید بشه از اون راه هم وارد شد، اما من اینو ترجیح میدم.

تو مهره های خودت رو داری منم مهره های خودمو.

فقط چون میزان کثیف بودن بازی تو بیشتره، ترجیح دادم یکم از خط پایان دورت کنم!

 

 

مبهوت بهم نگاه کرد و اسمم رو زیر لب گفت.

شاید توقع این روی منو نداشت!

 

یا شاید هم بازی جدیدش بود.

بهرحال دایان بازیگر قهاری بود!

 

بعد از چند دقیقه که هردو تو سکوت و فقط با نگاه های خیره بهم نگاه می‌کردیم، صاف تر نشست و با پوزخندی گوشه لبش گفت:

 

– پس فهمیدی!

 

«اینم یه پارت دلی برا عشقا

ولی‌ بازم نگین موندیم خماری پارت بده ،😂

چون جاهای حساسه رمانه همه پارتاش خماری داره!»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

خیلی زیبا بود
مرسی عزیزم

ساناز
ساناز
1 سال قبل

آقااا دیگ داشت از تابش بدم میومد ک خودشو درست کرد باریکلا دخترم ⁦👌🏻⁩

....
....
1 سال قبل

خیلی کوتاه بود:) 💔 یه پارت دیگه؟

نوشین
نوشین
1 سال قبل

واقعا تابش باهوشه

Sara
Sara
1 سال قبل

مرسی❤️

camellia
camellia
1 سال قبل

خماریم بد جور خانم ندا.ولی باز دستت درد نکنه که یه کم رسوندی😎😉😍

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

دستت طلا کاچی بهتر از هیچی😂😂

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل
پاسخ به  neda

💕 💕 😂 😂 😂

الهام
الهام
1 سال قبل

موندیم تو خمارییی🥺😂

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x