رمان آتش شیطان پارت12 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت12

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_12

انگار از رفتارم متعجب بود، که دست اون هم توی مسیر خشک شده و برای برداشتن لیوان مردد بود.

 

سعی کردم با نفسی عمیق، کمی از اون استرس و حال بدم کم کنم و حرفه ای تر، برخورد کنم!

 

کم نبودن آدمایی که از دستکش چرمی استفاده می‌کردن!

پس باید به همشون مظنون میشدم؟؟

 

با لبخندی مصنوعی، دوباره لیوان رو تعارف زده و به سرجام برگشتم.

 

ناخداگاه دوباره چشمام میخ دستکش هاش شده بود و دنبال رد و نشونه ای از تشابه می‌گشت!

 

نگاهم رو همونجا نگه داشته و پرسیدم:

_ امروز وقتی داشتم میومدم سرکار، ماشین دمای هوا رو ۳۴ درجه نشون میداد!

 

انگار متوجه منظورم نشده بود که اونطوری گنگ، بهم نگاه می‌کرد.

 

ادامه دادم:

_ هوا یه مقدار برای پوشیدن همچین دستکش هایی گرم نیست؟؟

شما همیشه عادت دارین از دستکش چرمی استفاده کنید؟!

 

به پشتی کاناپه تکیه داد و برای چند دقیقه، فقط بهم خیره موند.

 

من هم سعی کردم با تمام حس بدی که از چند دقیقه پیش، تمام بدنم رو فراگرفته بود، مبارزه کرده و نگاهش رو نگه دارم‌!

 

با اخم هایی درهم و بی حوصله، جواب داد:

_ من از نوجوونی به پوشیدن دستکش تو هر شرایط آب و هوایی عادت دارم‌‌ خانوم!

قطعا شما هم به صنف کاری من آگاه هستید، پس چرم بودن دستکش های بنده، نمی‌تونه چیز عجیبی باشه که اینطوری ذهنتون رو درگیر کرده!

 

حواسم به جمله اولش پرت شده بود.

از نوجوونی به پوشیدن دستکش عادت داشته؟؟

 

من که هیچ رفتار وسواس گونه ازش ندیده بودم تا علت این اخلاقش رو، یه بیماری تلقی کنم!

 

نمی‌تونستم مستقیما به روش بیارم و حال و احوال بیماریش رو جویا بشم.

 

باید سوال و جواب هام رو برای وقتی که کمتر به این موضوع حساس شده بود، نگه دارم.

 

من به همین راحتی نمی‌تونستم بی‌خیال این موضوع بشم.

_ من عذرخواهی میکنم، بهتره که برگردیم به بحث اصلیمون.

من واقعا برای تراژدی که براتون پیش اومده متاسفم جناب محب؛ اما برای کمک بیشتر، بهتره که ریز اطلاعات رو هم داشته باشم!

 

سری به تایید تکون داد، که کاغذ و خودکاری از روی میز برداشته و شروع به نوشتن کردم‌.

 

تو همون حین مکالمه رو هم ادامه دادم:

_ کمی از شریکتون بگید!

 

حالت خودمونی تری به خودش گرفت.

آرنج دست هاش رو روی زانو هاش، ستون کرده و دستاش رو توی هم قفل کرد.

 

_ چیز خاصی نیست‌.

یکی از هم دوره های دوره کارشناسیم بود که وقتی کارگاه رو برای اولین بار زدم، سرمایه گذارش شد. بچه پولداری که هیچ استعدادی نداشت و فقط میخواست پول روی پولش بذاره!

اول موافق شراکت نبودم و درصدی باهم کار می‌کردیم، اما وقتی یبار کارگاه ورشکست شد، مجبور شدم باهاش شریک بشم.

شرط گذاشت فقط در ازای شراکت، کارگاه رو نجات میده!

 

نفسی گرفت و به نگاهی خیره به پارکت ها، ادامه داد:

_ فقط من نبودم که برد و باختم خیلی مهم نباشه، ۲۰تا کارگر محتاج، اونجا مشغول به کار بودن و همه چشم و امیدشون به من بود!

منی که اون زمان تنها داراییم همون کارگاه درب و داغون و یه ماشین قدیمی بود!

شراکت رو قبول کردم و با چنتا ایده خلاقانه و محصول جدید، تو کمتر از یه سال سرمایش رو ۲برابر کردم.

احسان عاشق این موفقیت روز به روزمون بود و دوست داشت قدمای بزرگ تر برداریم.

منم به بلند پروازی خودش بودم، اما جوانب عقلی رو هم همیشه درنظر داشتم.

اگه به اون بود تا الان چندین بار، گور کارگاه رو کنده بود!

 

به پشتی کاناپه تکیه داد.

کمی دیگه از لیوان آبش نوشید.

هنوز هم دیدن دستکش های چرمیش برام عجیب و استرس آور بود.

 

سعی کردم دیگه بهشون نگاه نکنم و روی نوشتن خودم، متمرکز بشم.

 

_ بالاخره کارگاه کوچیکمون رو تبدیل به یه کارخونه با کلی خط تولید جدید کردیم!

تو همون روزا بود که سحر بهم جواب مثبت داد و مشغول کارای عقد و عروسی شدیم.

 

_ شریکتون و همسرتون، قبلا همدیگه رو ملاقات کرده بودن؟؟

منظورم اینه که قبل از شما، باهم آشنایی داشتن؟!

 

کمی فکر کرد و و حینی که سرش رو به نشونه نه تکون میداد، گفت:

_ فکر نمیکنم!

اونا اولین بار تو شب عروسیمون همدیگه رو دیدن.

رفتارشون هم از همون موقع تا قبل از مرگشون، هیچ رفتار مشکوکی نمیداد..

 

(یهویی دلم خاست پارت بذارم براتون 😍🙂،)

خیلی مهربونم، نه؟ ؟ 😌😌😌 ،😂 😂 😂 😂

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا

  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو مقصر میدونن، پدرش طلاقشو غیابی از مبین میگیره، حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس به صورت pdf کامل از مهسا زهیری

    خلاصه رمان ماهی دو اقیانوس :   یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبنده‌ای در مورد تولد و هویت و گذشته‌اش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشه‌ای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همه‌ی مصیبت‌های خودش و بقیه می‌بینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همه‌ی اتفاقاته،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

خیلیم عالی دمت گرم.

میم
میم
1 سال قبل

واییی من بازم میخوام

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون دختر مهربون❤

آهو
آهو
1 سال قبل

ندی جون این رمان روخودتون نوشتید یعنی نویسندش شمایید؟داستانش جالبه من رمان حورا رومیخوندم ولی ازوقتی گفتن لاله بارداره دیگه به خودم قول دادم نخونم والان رمان شماروجایگزینش کردم😂

بانو
بانو
1 سال قبل

وای وای مهربون کی بودی شما🤣🤣🤣

خدایی داستان جالبه زود به زود پارت بزار

آهو
آهو
1 سال قبل

خیلی😂

،،،
،،،
1 سال قبل

قربون توننه مهربون دستت دردنکنه😘😘😘

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

کجایی ننه دلم تنگت بود😭😭😭

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

تورودیدم خوب شدم میگم سایت چش شده کسی پیداش نی

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x