رمان آوای نیاز تو پارت 113 - رمان دونی

 

 

ساکت نگاهش کردم و از جدیت کلامش که تو خونسردی بیانش می‌کرد تعجب کردم

ادامه داد:

_از امروز این ساعت بیدار میشی!

سر میز با من صبحونه می‌خوری چون بعدش خدمه که میان مسئولیت همشون با تو… این یعنی مسئولیت خونمو گذاشتم رو دوشت ببینم جربزت چقدره

 

 

چشمام‌ گرد شد و اون حرفش تموم نشد:

_وَ وای به حالت اگه اتفاقی بیفته و چیزی کم و کسر بشه تو خونم!

مشکلیم داشتی به عدالت خانم که الان دیدیش بگو راهنماییت می‌کنه… از ساعت سه به بعدم یکی برای آموزش زبان خارجت میاد دو ساعت باهاش کلاس داری هر روز

 

 

درک‌ نمی‌کردم و کم مونده بود جیغ بزنم

_این کارا واس چیه اونوقت؟! به نظرت من حوصله این کارا و…

 

 

اجازه حرفن نداد و تو صورتم توپید

_حوصله داری نداری به خودت مربوطه! می‌خوام تغییرت بدم و ازین که زندگیت و بیهوده بزاری تو یه اتاق و فکر و خیال کنی نجاتت بدم… وَ این که این جا خونه من‌ و هیچ کسی توش الکی شبش و صبح نمی‌کنه و وقت هدر نمیده مخصوصا که اون فرد داره اسم من میره روش و باید در حد من باشه پس خودت و در حد من کن

 

 

از جاش بلند شد و من مات زده فقط نگاهش می‌کردم که اشاره ای به میز کرد

_جات بودم می‌خوردم وقتی می‌دونستم تا بعد از ظهر حتی فرصت سر خاروندم ندارم

 

 

فقط با تعجب نگاهش می کرم و مثل همیشه سر در نمی‌اوردم از حرفاش مخصوصا که هنوز دوست داشتم بخوابم و خسته بودم

به قول معروف تو حال عادیش نمی‌فهمیدم‌ چی میگه چه برسه الان که هنوز خواب و بیدار بودم.

بی توجه به نگاهم راهش و کشید و رفت و من فقط به این فکر می‌کردم زندگی من از کجا به کجا کشیده شده!

 

 

پوفی کشیدم و بی توجه به حرفای فرزان سرم و گذاشتم رو میز و چشمام و بستم ، چون واقعا خواب تنها چیزی بود که می‌خواستم

چشمام غرق خواب شد بی خبر ازین که فرزان برام چه نقشه هایی کشیده

 

 

 

با احساس تکون دادنای شونم توسط یه نفر کلافه و خسته چشمام و باز کردم

با اخم به خانمی که فرزان عدالت خانم صداش زده بود روبه رو شدم که بدتر از من اخماش و کشید توهم و گفت:

_وای از دست تو دختر هنوز خوابی همه کم کم دارن میان تو هنوز خوابی؟… پاشو ببینم!

 

 

چشمام و محکم باز و بسته کردم و با حالت گریه گفتم:

_بابا عدالت خانم خوابم میاد ترو به خدا حال ندارم ولم کنید اون روانی یه چیزی گفته واس خودش من الان حوصله خودمم ندارم!

 

_پاشو پاشو ببینم چی چیو خوابم میاد؟!

بعدشم جلو آقا فرزان این طوری حرف نزنی که تیکه بزرگت میشه گوشت!

پاشو من دارم می‌رم شهرستان خودمون و نیستم یه چند روزی تو این چند روز آقا فرزان تو رو کرده مسئول خدمه و از‌ اون جایی که داری مسئولیت من و به عهده می‌گیری باید بهت بگم‌ حواست باشه که آقا فرزان پوستت و میکنه خط رو دیوار خونش بیفته

 

 

توجه ای نکردم که بلند تر حرف زد:

– الانم تا یک ساعت دیگه می‌خوام راه بیفتم برم پس پاشو اول سر و وضعت و درست کن دختر… آدم وحشت میکنه نگاهت میکنه پاشو تا بعدش بگم چی به چیه باید چیکار کنی… زود باش

 

 

دستم و کشید که به زور از جام بلند شدم و چنگی به موهام از حرص زدم.

تو دلم هر چی دری وری بلد بودم به فرزان دادم و به زور دنبال عدالت کشیده شدم

 

 

×××

 

جاوید

 

امضایی به برگه روبه روم زدم و رو به دختر ریزه روبه روم گفتم:

_به پرونده شرکت شکیبا زودتر رسیدگی کنین تاحالا هیچ کدوم از مشتریای ما این طوری معطل نشده بودن یکم بجمبین دیگه

 

_چشم اقای آریانمهر …اگه کاری نیست برم دیگه؟!

 

سری به معنی اره تکون دادم که با اجازه ای گفت و سمت در رفت ولی هنوز خارج نشده بود که یهو برگشت سمتم و گفت

_راستی تبریک میگم!

 

 

با شنیدن کلمه ی تبریک که از صبح از زبون هر کارمندی شنیده بودمش و یادآور جشن مضخرف دیشب بود صورتم مچاله شد و سرم تو مانیتور جلوم کردم و سرد گفتم:

_مچکر

 

 

صدای بسته شدن در که اومد نفس عمیقی کشیدم و سرم و بلند کردم که همون لحظه در دوباره باز شد و نگاهم به آیدینی خورد که باز بدون در زدن وارد شد و از طرفی دیرم کرده بود و اگه زنگ زدن من بهشم نبود اصلا قصد اومدن نداشت.

 

 

نگاه زوم‌ من و که دید در و بست و گفت:

_بابا چمی‌دونستم فردای روز عروسیت میای شرکت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

ههههه فردای روز عروسی جاوید، آیدین قصد نداشته بره سرکار

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل
پاسخ به  همتا

آیدینه دیگع 😂

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  همتا

کاش کاچیه عروسم میدادن آیدین بخوره 😄 😄

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x