رمان آوای نیاز تو پارت 186

4.3
(3)

 

 

بی تفاوت نگاهم میکرد و منتظر بقیه حرفم بود که ادامه دادم

_دکترش گفته زیاد مهمون این دنیا نیست، خودشم انگار فهمیده وقت زیادی نداره… چند وقت پیش ازم خواست بیام دنبالت ببرمت پیشش… اولش نیشخند زدم درست مثل خودت که میدونم تو دلت داری نیشخند میزنی به این حرفم اما… وقتی گفت اگه هنوز دنبال مادرتونید باید دوتاتون بیاید تا حرفام و بشنوید وا رفتم!

 

نگاه بی تفاوتش از بین رفت و غم زده شد…خیره بهم نگاه میکرد که ادامه دادم

_می‌دونستم با زنگ و پیام مسئله رو جدی نمیگیری برای همین پیغام پسقوم نفرستادم و خودم اومدم… هر چند دیر اما اومدم

اومدم تا بگم اگه نیای… نه من

وَ نه تو حرفایی که باید بشنویم و دیگه از هیچ آدم دیگه نمی‌شنویم و از اون مهم تر شاید دیگه مادری رو هم نبینیم

 

چرا هیچی نمی‌گفت!؟

کلافه ولی صادقانه ادامه دادم

_وقت نداریم هر آن ممکن یه حسرت دیگه به حسرتامون اضافه بشه…

 

با پایان جملم نیم نگاهی به آوا انداختم که خیره نگاهم میکرد و می‌دونستم حسرت داشتنش تا عمر داشتم تو دلم میموند!

 

_من باید فکر کنم

 

نگاهم کشیده شد به فرزان که بالاخره دهن باز کرد

_وقتی برای فکر تو نمونده

 

هیچی نگفت که دوباره نگاهی به آوا انداختم… نگاهی که پر گلگی بود… پر حرف و داد و اعصبانیت بود تا بگه تو مگه نیومده بودی همدم من باشی؟

آب رو مَنِ آتیش باشی؟! پس چی شد؟

با مکث نگاهم و ازش گرفتم و بدون هیچ حرف دیگه ای برگشتم و سمت در اتاق قدم برداشتم و خارج شدم!

 

×

 

 

نگاهم به آتیش فندکی بود که هی روشن و خاموشش میکردم و درونم دقیقا همین طوری بود… آتیش… با این تفاوت که کسی نبود خاموشش کنه

 

_نمیاد؟!

 

سرم و بلند کردم و تازه متوجه حضور آیدین شدم و لب‌ زدم

_نمیدونم

 

_چته از وقتی اومدی خیلی تو خودتی

 

_همیشه باید داد و بیداد کنم که نشون بدم سالمم؟

 

_دقیقا وقتی این جوری میری تو خودت یعنی یه موضوع بدتر از بد اتفاق افتاده!

 

جوابی ندادم و فندک تو دستم و روشن کردم و خیره موندم به آتیشش که ادامه داد

_نگفتی فرزان چی گفت میاد یا نه!؟

 

_جوابتو دادم، نمیدونم… من خبرم و دادم دیگه برام مهم نیست بیاد یا نه… اگه بیاد چه بهتر نیادم مهم نیست… مهم اینه کاری که باید میکردم‌ و کردم!

 

_یعنی برات مهم نیست اگه‌نتونی مادرت و پیدا کنی؟!

 

فندک و خاموش کردم و نگاهم و بهش دادم و مصمم گفتم:

_دیگه نه

 

شوکه شد که ادامه دادم

_من عادت کردم به بی کَس بودن… بی خانواده بودن… پس پیدا شه نشه برام دیگه مهم نیست…اون موقعی که باید میبود نبود… الانم دیگه بود و نبودش فرقی نداره

 

سکوت شد و نگاهم و ازش گرفتم

انگار دلم زخمش سرباز کرده بود… اما هیچی نگفتم…عادت داشتم تو خودم بریزم…عادت

 

×××

 

 

آوا*

در اتاقش و بدون در زدن باز کردم‌… دست به جیب از پنجره به بیرون داشت نگاه میکرد… وارد شدم و لب زدم

_فرزان؟!

 

نگاهش و به نگاه قرمزم که قطعا پی میبرد باز اشکی شده داد ولی هیچی نگفت که جلو تر رفتم و خیره به گیتار روی میز با بغض لب زدم

_دیگه هیچ وقت گیتار نزن

 

هیچی نگفت و شاید دلخور بود… چون وقتی جاوید رفت پشت سرش بعد مکثی و بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاقم و تا این وقت شب فقط و فقط گریه کردم‌ و گریه… اونم‌ به خاطر رنگ نگاهی که دوباره دیده بودمش… نگاهی که فکر میکردم دارم فراموشش میکنم اما فراموشی در کار نبود و فقط خودم و گول میزدم و بس

وَ الان می‌خواستم‌ تموم کنم این تفکرا و خیالاتی که تو ذهنم بود… اونم به هر روشی و به هر شکلی!

 

جلو تر رفتم و روبه روش ایستادم که خیره شد به چشمام و من با بغض ادامه دادم

_نمی‌خوام… من‌ نمی‌خوام اون درگیر زندگیش باشه و من این جا به یادش اشک بریزم… مَن… من…‌باید فراموشش کنم!

 

هیچی نمی‌گفت و فقط نگاهم میکرد که سری به‌ چپ و راست تکون دادم و چشمام و بستم و تو یه تصمیم آنی لبم و رو لباش گذاشتم!

 

اما یک ثانیم نشده بود که دستش و گذاشت رو شونمو هولم داد عقب

وَ سرشو عقب کشید…سردرگم و با نگاه اشکی نگاهش میکردم‌ که بعد مکثی اخم غلیظی کرد و لب زد

_برو بیرون آوا

 

گیج شدم

_ام..اما…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 013928 0412

دانلود رمان خطاکار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان برای مریم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۴۳۰۶۲

دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه…
IMG 20230127 015547 6582 scaled

دانلود رمان آدمکش 3 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو…
3

رمان جاوید در من 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود.
wp3551985

دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش…
IMG 20230123 230208 386

دانلود رمان آبان سرد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام…
IMG 20230128 234015 1212 scaled

دانلود رمان رقصنده با تاریکی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش…
127693 473 1

دانلود رمان راز ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارزو
ارزو
1 سال قبل

شت آخرشو گند زد که نباید اینجوری میشد

Shaghayegh
Shaghayegh
1 سال قبل

اوا اصلا کار درستی نمیکنه که به خاطر اینکه جاوید و از یادش ببره میخواد با فرزام فراموشش کنه در این حین این فرزان هستش که بازیچه میشه نتیجه بدی میده این جمله

panah
panah
1 سال قبل

وقتی میگم با زور میخواین بهم برسونینش میگین نه الکی الکی فقط عشق و مسخره میکنین کسی که عاشقه اول از همه باید اینو بدونه که اگه 10نفر بهتراز معشوقش پیدا شد نره سمتش بعد این بین این و فرزان مونده انگار هرکدوم شد شد فقط یکیش باشه حالم از اوا بهم خورد

نیکو
نیکو
1 سال قبل

زیادی داره مسخره پیش میره کاش نویسنده بیشتر دقت کنه ن هرچی اومد تو ذهنش بنویسه آخه بعد گریه برای جاوید باید بیاد فرزان رو ببوسه و بگه دیگه هیچ وقت گیتار نزن چه ربطی داره آخه اون ک خودش نمیزد تو گفتی بزن بزن😐💔

علوی
علوی
1 سال قبل

سلام. ببخشید این یه اول گم شده نداره؟؟
«بی‌تفاوت نگاهم می‌کرد و منتظر بقیه حرفم بود که ادامه دادم»
اما تو پارت قبل کلاً هیچ حرفی نزده بود
«سیاوش با نگاه خیره ای بهم بی چون و چرا عقب گرد کرد که صدای پیرزنی که دوباره سرو کلش پیدا شده بود بلند شد»
منتظر حرف پیرزن بودیم ما.
یه چکی می‌کنی فاطمه جان؟؟!

علوی
علوی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ممنونم که پیگیری می‌کنی. ❤️❤️❤️

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فاطی بیا کارت دارم

Yasna
Yasna
1 سال قبل

من نمیدونم وقتی هنوز تو فکر کس دیگه ای هستید بوسیدن بقیه چه معنی داره 😐من حس بدی میگیرم حتی اگه از مداد کسی دیگه استفاده کنم،اون وقت موندم چطور راحت خیانت می کنید،هر چند اون ادم بد باشه بدترین کار دنیا رو هم انجام داده تو هم باید هم مثل اون حیوون شی خیانت کنی؟!
آخر این پارت واقعا شوکه شدم!

نیکو
نیکو
پاسخ به  Yasna
1 سال قبل

واقعا داره مسخره پیش میره ازونجایی ک ترشی میخوره معلوم نیس حاملس یا ن چند ماه با جاوید زندگی کرد بعد ک جدا شد تو فکرشه ب یادش اشک میریزه فرزان رو میبوسه حداقل درود ب شرف فرزان ک هلش داد😂💔

Yasna
Yasna
پاسخ به  نیکو
1 سال قبل

تازه تعجبم میکنه که چرا فرزان هلش داد🤣🤣🤣

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x