رمان آوای نیاز تو پارت 220 - رمان دونی

 

 

×××

 

آوا*

 

نگاه سنگین پر اخمش بد اذیتم میکرد و غذا از گلوم پایین نمی‌رفت!

یعنی آیدین بهش گفته بود؟!

با این نگاهای خیره پر اخمش هیچ بعید نبود که آیدین بهش گفته باشه… نگاهش رو تنم بالا و پایین می‌شد انگار دنبال یه چیزی بود که حقیقت و بهش ثابت کنه!

نفهمیدم چی شد و انگار فقط می‌خواستم از شر این نگاه خیرش راحت شم که با ببخشیدی از سر سفره بلند شدم و سمت در خروجی قدم برداشتم!

از خونه بیرون زدم و همین که روی ایوون ایستادم هوای آزاد وارد ریه هام شد نفس عمیقی کشیدم و زیر لب زمزمه کردم

_آروم باش آوا… شاید اصلا نفهمیده

 

_چیو نفهمیدم؟

 

هینی از سر ترس کشیدم و برگشتم سمت نگاه قرمزش و بدنم ناخواسته شروع به لرزش کرد و ادامه داد

_شاید اصلا نفهمیده؟ منظورت من بودم!؟

 

نمیدونم چرا حس ترس تو وجودم جدیدا خیلی خودنمایی میکرد که به علاوه لرزش بدنم نفس نفسم میزدم… عکس العمل من و که دید اخماش بیشتر توهم گره خورد و نگاهش کم کم رو شکمم لَغزید!

وَ این یعنی فهمیده باردارم و فرزان چرا نمی‌یومد؟

مگه ندیده پشت سرم جاوید اومده!

با وجود تیشرت گشادم توی تنم بازم صد در صد متوجه همه چی شده بود و برای همین پشتم و بهش کردم اما صدای پا و صدای نفساش اونم دقیقا کنار گوشم باعث شد چشمام و محکم ببندم

هیچی نمی‌گفت و فقط نفس عمیق میکشید و انگار اونم از فهمیدن حقیقت می‌ترسید شایدم بِلعکس!… شاید اگه تو همین تایم می‌گفتم بچه ی تو داره تو وجودم رشد میکنه الان نفساش از عصبانیت و ترس این جوری تند نمیشد‌ولی من هنوز برخلاف باور فرزان دو دِل بودم!… چشمام و باز کردم و همون طور که بغض تو گلوم شکل گرفته بود خواستم پله هایی که جلوم روم بود و پایین برم و فاصلم و با این مرد هر چند آشنا ولی انگار غریبه حفظ کنم اما نمیدونم چی شد شاید واسه لرزش بدنم بود که پام پیچی خورد و داشتم می‌افتادم که دست مردونش دور شکمم حلقه شد و مانع افتادنم شد!

با این اتفاق چشمام از ترس گرد شد و اشک از چشمام سُر خورد!… قطعا دیگه مطمعن شده بود باردارم!… شاید حتی لمس شکمم توسط دستاش عمدی‌بود

هنوز دستاش دور شکمم بود و حالم واقعا بد شده بود و تو همون وضعیت با چشمای گریون سرم و بالا آوردم و نگاهم و به نگاه خون نشستش دادم!… دندوناشو به قدری روهم میفشرد که صداش به گوشم میرسید و از لای دندوناش غرید

_یه چیزی بگو!

 

فقط نگاهش میکردم که فشار دستش رو شکمم زیاد شد و از ترس این که بلایی سر بچم بیاد دستم و رو دستاش گذاشتم و با گریه نامفهوم گفتم:

_نه… بچم… ول کن!

 

نگاهش با پایان جملم یخ شد و دستش از دور شکمم با مکث افتاد و خیره تو چشمام این بار سرد گفت:

_چطور تونستی؟

 

هیچی نمی‌گفتم انگار لال شده بودم و تو همین حین صدای فرزان بود که مثل ناجی برام عمل کرد

_آوا؟!

 

نگاهم و به جلو در ورودی دادم که فرزان با اخم تو درگاهش ایستاده بود!… جاویدم نگاهش و داد به فرزان نیشخند زنان شایدم با نفرت گفت:

_مبارک باشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

جواب فرزان: خواهش می‌کنم. جداً افتخار بزرگیه عموی جانان جان بودن! البته اگه نمی‌خوای باباش باشی هیچ تعارف و مشکلی نیست. مامانش رو عقد می‌کنم، به اسم خودم براش شناسنامه می‌گیرم و می‌افتم به منت‌کشی از مامانش که کوتاه بیاد و داداش بی‌معرفتم رو فراموش کنه و برای جانان من یه داداش که من باباش باشم به دنیا بیاره.
به تمام روزهای خوش بچگی‌مون قسم مثل بابات بی‌جنبه نباشم و هرگز خودسوزی نکنم. البته اگه یه روزی هم اومدی دنبال جانانم، فکت و جفت قلم پاهات رو خرد می‌کنم!! خلاصه اینکه تا تو خونه مامانیم انتخابت رو بکن. از ایفای نقش برادر شوهر و عموی خوب حامی زن و بچه برادر بی‌معرفت بودن خسته شدم. خیلی راحت می‌تونم بابا و خواستگار مامان باشم

yegan
yegan
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

خدا از دهنت بشنوه 🙂 🙂 😍 خیلی دوشت داشتم جوابشو ولی فک کنم نویسنده انقد عاقل نیس ک مث شما چنین ذهن خوبی داشته باشه و اون تنها هدفش حرص مخاطب رو درآوردنه با داستانش

yegan
yegan
1 سال قبل

الان یهو میبینیم اینجا فرزان بی شعور شده و مثل همیشه عاقل نیس و در جواب جاوید میگه ممنون 😂 😂 😑
وایییی خدا اون از این اون از دلارای نمیکشم دیگعععع

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط yegan
همتا
همتا
پاسخ به  yegan
1 سال قبل

دقیقا
ولی بنظرم بخواد با این کارش ی کم جاوید گنداخلاق و لجبازو سر عقل بیاره

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  همتا
1 سال قبل

این آوا که تو لجبازی بی نظیره دوست داره فرزانم مزه کنه الاغ

yegan
yegan
پاسخ به  همتا
1 سال قبل

اوهوم.ولی من دوست دارم بفهمه خودش بابای بچه آواس ن فرزان!

مری
مری
1 سال قبل

نویسنده جان به احترام خواننده ۶ا که دارن ازت میخوام یه پارت دیگه هم بزاری امروز یه پارت بده بعضی جاها گذاشتن خواننده داخل خماری اصلا قشنگ نیست چون خیلی پارت ها کم محتوان با داریم با کم محتوایی سازش میکنیم و رمانتیک رک می‌خونیم تو هم اینجا با دل ما راه بیا

مری
مری
1 سال قبل

نویسنده جان این همه گفتیم زیاد کن محتوای پارت ها رو نکردی حداقل الان که خیلی حساس شد یه پارت دیگه به احترام خواننده ها که دارن درخواست میکنن بزار واقعا بعضی جاها گذاشتن خواننده داخل خماری اونقد هم جذاب و خوب نیس یه پارت بده بینیم جاوید چیکار میکنه ممنون

Asal
Asal
1 سال قبل

یه پارت دیگه هم بزار لطفا😭

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
1 سال قبل

چه قشنگ حالا تا فردا چیکار کنیم یه پارت دیگه لطفا

علوی
علوی
1 سال قبل

این هدیه بود؟ سر ساعت چک کنیم یکی دیگه هم می‌دی؟؟ 🥰🥰🙂🙂🙂

اوااا
اوااا
1 سال قبل

دستت طلا .توروخدا یه پارت دبگه بزار امروز خواهش میکنم

camellia
camellia
1 سال قبل

ببخشید.ولی این یه پاداگرافه,نه پارت.واقعا با روح و روان آدم بازی می کنید.😥

...
...
1 سال قبل

ممنون که زود پارت گذاشتی
♥️♥️ 🙏 🙏

Setareh
Setareh
1 سال قبل

ممنون بابت رمان خوبت عزیزم
میشه یک پارت دیگه بدی خواهش

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x