رمان آوای نیاز تو پارت 239 - رمان دونی

 

 

×××

 

کش و قوصی به بدنم دادم، برگه های رو میز و برداشتم و از دفترم زدم بیرون!… سمت میز منشی جاوید رفتم و با لبخند گفتم:

_اینارو مطالعه کردم با اکثر موارد موافقم جز یه چند مورد که خودم بعدا به آقای آریانمهر اطلاع میدم اینارو فقط به دستشون برسون

 

سری تکون داد و برگه هارو تحویل گرفت

_زنگ میزدین خودم میومدم می‌گرفتم با این وضعیتتون هی این مسیر و میرید میاید خوب نیست

 

_نه بابا خشک شدم پشت اون میز

 

لبخندی زد و خواستم عقب گرد کنم برم اما با صدای کفش پاشنه بلندی نگاهم به سمت آسانسور برگشت و با دیدن دختری جوون و خوش قیافه و خوش پوش که سمت منشی قدم برمی‌داشت کنجکاو سرجام ایستادم!… همین که به منشی رسید لبخندی زد و گفت:

_سلام عزیزم لطف کنین به آقای آریانمهر اطلاع بدید شهرزاد خانم اومدن

 

اخمی بین ابروهام نشست و سوال تو ذهنم و منشی پرسید

_جسارتا برای قرار کاری اومدین چون آقای اریانمهر به هیچ وجه قرارای دیگرو تو تایم کاری‌…

 

هنوز جمله منشی تموم نشده بود که دختره یا همون شهرزاد پرید وسط حرفش

_شما زنگ بزنید بگید… خودشون متوجه میشن

 

منشی سری تکون داد و تلفن روی میز و برداشت ولی این وسط من با نگاهم سرتاپای دختری که تا حالا ندیده بودمش و میکاویدم!… نگاهم روش سنگینی کرد و باعث شد نگاهی به من بکنه

نگاه خیره با اخمم و که دید لبخندی مصنوعی زد و سرش و طرف دیگه ای برد!… هنوز خیره بهش بودم و حس خوبی ازش نداشتم که صدای منشی باعث شد اخمام بیشتر تو هم گره بخوره

_خانم شکیبا ببخشید معطل شدین… آقای آریانمهر گفتن تشریف ببرید منتظرتونن

 

دختره لبخند ملیحی زد و سمت دفتر جاوید قدم برداشت و من روبه منشی گفتم:

_این کی بود!؟

_نمیدونم والا

 

خیره به در دفتر جاوید برگه هایی که خودم رو میز منشی گذاشته بودم و برداشتم

_خودم می‌برم

 

چیزی نگفت که سمت دفتر جاوید قدم برداشتم و روبه روی در ایستادم و چند بار در زدم… نمیدونم این حس سرکشانم از کجا پیداش شده بود که بدون اجازه ورود جاوید در و باز کردم و با لبخند وارد شدم!

شاید می‌خواستم ادعا مالکیتی که نداشتم و بکنم! نگاه جفتشون روم بود و تعجب و از نگاه جاوید میشد خوند ولی با مکث یکم اخم کرد و گفت:

_خانم برومند!؟

 

وارد شدم و در و بستم… سمت میزش قدم برداشتم و برگه هارو گذاشتم رو میزش

_هم مطالعه شدن هم امضا

 

سری تکون داد و انگار توقع داشت برم اما من نگاهی به اون دختره که اسمش شهرزاد بود کردم و ادامه دادم

_معرفی نمیکنین!؟

 

شهرزاد نگاهی بهم کرد و بعد نگاهی به جاوید، می‌دونستم در نظرش الان یه آدم فضول به نظر میام اما مهم نبود!

این وسط من دستام داشت مشت میشد از شنیدن کلمه ای که دوست نداشتم بشنوم..‌. کلمه ای مثل دوست، رفیق، نامزد اما با شنیدن صدای جاوید دست مشت شدم آزاد شد و لبخندی زدم

_خانم شکیبا قرار شریک کاری بشن… ثبت سفارشامون زیاد شده از پس همشون تنها برنمیام

 

سری تکون دادم و دست دراز کردم روبه شهرزاد گفتم:

_خوشبختم آوا برومند هستم جز سهام داران شرکت

 

با شنیدن این جمله از جاش بلند شد و بهم دست داد… خوشبختمی از میون لب هاش خارج شد و از قیافه توهم رفتش معلوم بود از حضورم زیاد خوشحال نیست و دوست داره با جاوید تنها به ادامه صحبتاش ادامه بده!

نمیدونم شاید حساس شده بودم شاید اصلا نباید دخالت میکردم و به من دَخلی نداشت اما هر طور فکر میکردم باید یه کاری این وسط میکردم!… هر چی نبود در حال حاضر مادر بچه جاوید بودم… همین که دستم و از دستش بیرون کشیدم گفت:

_عزیزم سختت نیست حامله میای سرکار!؟

 

لبخندی رو لبم شکل گرفت چون دقیقا بهونه ای که می‌خواستم و دستم داد.‌‌.. نیم نگاهی به جاوید کردم

_نه وقتی رئیس شرکت حواسش همه جوره بهت هست… با اجازه

 

دیگه مُهلت حرف ندادم و سمت در دفتر رفتم و خارج شدم حتی دوست نداشتم عکس العمل جاوید و ببینم!

 

×

 

نگاه کلافه ای به دیوارای دفترم که مثل خوره افتاده بود به جونم کردم و باز از سر جام بلند شدم و شاید برای دهمین بار از دفترم بیرون زدم و سمت منشی جاوید رفتم که با دیدن من هنوز دهن باز نکرده مثل دفعات قبل گفت:

_نه خانم برومند خانم شکیبا هنوز داخله!

 

دستام مشت شد و اخمام پیچید تو هم و منشی با تعجب گفت:

_اگه چیزی شده و کار واجب دارین بگید زنگ بزنم به آقای آریانمهر

 

_ن…نه چیز مهمی نیست

 

سری تکون داد و از جاش بلند شد

_پس من با اجازه برم طبقه پایین کار دارم

 

سری تکون دادم که رفت ولی من همون جا خیره شدم به در دفتر جاوید و زیر لب گفتم:

_دو ساعت دارید چی‌ میگین بهم آخه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان جاوید در من

  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لام
لام
1 سال قبل

دوست ندارم این رمان رو
بی معنیه

همتا
همتا
1 سال قبل

آهااااان همین خوبه واسه آوا
شاید تکلیفش با خودش مشخص بشه

Setareh
Setareh
1 سال قبل

واقعا اوا رو درک نمیکنم
حسودیش میشه بعد به جاوید نمیگه ازت باردارم بابا تو که دوسش داری بهش بگو دیگه

فکر کنید جاوید با این زنه ازدواج کنه وای نه

علوی
علوی
1 سال قبل

یه سوال
دو روز آینده که تعطیله، این و بقیه رمان‌ها هم تعطیله؟؟
من جمعه خیلی حوصله‌ام سر رفت!! خیلی! 🥺🥺🥺🥺

بی نام
بی نام
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

نه باباخدانکنه دیگه دوخط نوشتن که این حرفارونداره خیلی خوب مینویسه دوروزم بره استراحت

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

Sara
Sara
1 سال قبل

حالا حالا ها باید حرص بخوری خانوم😒

نگار
نگار
1 سال قبل

واااااییییی چرا اوا لال شده خب دیگه زود بگو بهش
هی کشش‌ میده

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

به نظرم آوا دیگه به اندازه کافی جاوید و چزونده حالا تا خودشم بیشتر از این حرص نخوره با این وضع حاملگی بهتره همه چیزو به جاوید بگه پنهون کردن یه بچه از پدر یا مادر واقعیش یه ظلم بزرگ درحق اون بچه و طرف مقابله.

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x