رمان آوای نیاز تو پارت 71 - رمان دونی

 

 

_تو خیلی پرویی مگه نگفتم نمی‌خوام‌ پیشت بخوابم؟ ولم کن له شدم

 

بدون این که ذره ای اهمیتی بده به حرفم بده چشماش و دوباره بست و لب زد

_بخواب

 

یکم‌ نگاهش کردم و دیدم واقعا جدی جدی داره می‌خواب و حرفم و نادیده گرفته… اخمام‌ و کشیدم‌ تو هم و سرم و بردم جلو این بار محکم‌ تر از دفعه ی قبل نوک بینیش و گاز گرفتم‌ که صدای آخش درومد!

با اخمای در همش چشماش و باز کرد و بهم نگاه کرد و خسته گفت:

_آوا خوابم و نپرون که برای خودتم بد میشه، میدونی که چی میگم؟

 

تکونی خوردم تو بغلش و حرصی از این که نقطه ضعف دستش دادم گفتم:

_ولم کن بابا اصلا پاشو برو سر جات بخواب!

_دقیقا اومدم سر جام خوابیدم تو ام بگیر بخواب خستم

 

باز چشماش و روهم گذاشت و دستاشم از دور بدن من باز نکرد برای همین ناچار لب زدم

_جاوید ولم کن دیشم ریخت!

 

با همون چشمای بستش تک خنده خفه ای کرد که ادامه دادم

_زهر مار ولم‌ کن دیگه

 

چشماش و باز‌ کرد و صورتش و آورد نزدیک صورتم؛ با تعجب نگاهش میکردم که یهو نوک بینیم و گاز گرفت و باعث شد جیغی بزنم، سریع کشید عقب و دستاش و از دورم باز کرد

_برو دیشت و کن بچه

 

همین طور که دست می‌کشیدم رو بینیم رو تخت نشستم و وحشی نثارش کردم، از جام بلند شدم و اون با چشمای خواب آلودش بهم با تفریح نگاه میکرد… متکا تخت و برداشتم و محکم کوبیدمش تو صورتش که صدای آخش به گوشم رسید و ناخوداگاه زدم زیر خنده و پشت سر هم‌ متکا بهش می‌کوبیدم اونم با دستش مانع میشد ولی آخر سر نمیدونم چی شد که یهو دستم و گرفت من و کشید سمت خودش و کشیده شدم تو آغوشش؛ محکم با پاها و دستاش من و نگه داشته و روم خیمه زد

_دیشت و کشیدی بالا کجا تُفش کردی که این جوری وحشی شدی دخترم؟!

 

 

 

لحنش شوخی بود و ناراحتم‌ نکرد ولی حرصی گفتم:

_خیلی بی ادبی تو… برای چی اومدی این جا خوابیدی خواب منم پروندی؟

_من خواب تورو پروندم؟! والا دیشب من بودم‌ که بیدار بودم و خوابم نمی‌برد؛ سر دردم گرفته بودم از بیخوابی ولی شما هفت پادشاه و خواب می‌دیدی… اومدم‌ کنارت دراز کشیدم و یهو خوابم برد، الانم که تو خواب من و پروندی!

_خیله خب حالا پاشو برو بگیر تو اتاق خودت بخواب، من و با عروسکت اشتباه گرفتی مثل این که

 

ابروهاش و داد بالا و یکم بیشتر سنگینیش و روم انداخت و کنار گوشم لب زد

_عروسک؟! ای کاش عروسکم بودی واقعا تا بهت میگفتم عروسکی که من صاحابش باشم چه عروسکیه… اگه یه عروسک مثل تو داشتم الان در حال یه کار دیگه بودم باهاش نه که بشینم با تو یکی به دو کنم

 

نفش عمیقی تو گردنم کشید و بوسه ای رو گردنم زد که شیطون گفتم:

_مثلا چی کار؟

 

لاله گوشم گازی گرفت طوری که مور مور شدم ولی کم‌ نیاوردم و دستام و گذاشتم تو قفسه سینش و یکم‌ هولش دادم به سمت عقب که با یه دستش دستام و گرفت و گذاشت بالا سرم‌ و گفت:

_کارای خاک برسری

 

دستام و همون جا قفل نگهشون داشت و سرش و آورد بالا تو چشمام‌ نگاه کرد و ادامه داد

_خودت خوابم و پروندی!

 

 

 

 

آب دهنم‌ و قورت دادم که سرش و به قصد بوسیدن نزدیک صورتم‌ آورد اما سریع سرم و برگردونم و روم و ازش گرفتم؛ با صدای گرفته گفتم:

_نه

 

نگاه سنگینش و تو صورتم حس می‌کردم‌ اما انگار قصد نداشت از روم‌ بره کنار یا حرفی برنه… با تردید نگاهم‌ و به صورت پر از اخمش دادم که نفس عمیقی کشید و بازدمش و تو صورتم داد

_این شد بار دومی که پسم زدی آوا اما ایرادی نداره میگن تا سه نشه بازی نشه اما…

 

بعد چند لحظه مکث دستام و ول کرد و خودشم از روم پاشد… دستی بین موهاش کشید و ادامه ی حرفش و زد

_اما تو خواب ببینی دفعه سومیم وجود داشته باشه… یا دلیل این کار مسخرت و برام توضیح بده و قانعم کن یا دفعه بعد من قانعت میکنم اونم به روش خودم!

 

با اخم از جام پاشدم و از اتاق زدم بیرون و سمت سرویس بهداشتی رفتم.

هر چند به دروغ گفته بودم‌ بهش دستشویی دارم‌ تا از دستش خلاص بشم اما الان واقعا احتیاج داشتم به این‌ که یه مشت آب یخ به صورتم بزنم.

 

وارد سرویس شدم و شیر آب سرد و باز کردم. مشتی آب خنک تو صورتم‌ زدم‌ و از تو آینه به خودم نگاه کردم و قطره اشکی سمج از چشمم چکید…خوبه بهش گفته بودم‌ میای سمتم احساس خوبی نمیگیرم و حس سواستفاده دارم، اونم به خاطر این که اولین رابطمون و با قصد نیت پا پیش گذاشته بود اما بازم‌ با پرویی سمتم می‌یومد و دلیل پس زده شدنش و ازم‌ می‌پرسید… یه مشت دیگه آب تو صورتم زدم‌ و از سرویس بهداشتی بیرون اومدم، بدون این که به اتاقی که توش بود نیم نگاهی کنم سمت در ویلا رفتم… در و باز کردم و خارج شدم‌ و همون‌ لحظه پشیمون شدم از اومدنم تو حیاط چون واقعا سرد بود و سوز می‌یومد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکبار نگاهم کن pdf از baran_amad

  خلاصه رمان : جلد اول     در مورد دختری ۱۵ ساله است به نام ترنج که شیفته دوست برادرش ارشیا میشه اما ارشیا اصلا اونو جز ادم ها حساب نمیکنه … پایان خوش.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

عالی ولی خیلی کمه پارتاش

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x