عماد را کامل زیر نظر داشتم که خیلی تابلو نگاهش به سایه است…

جوری هم نگاه می کرد انگار جز او هیچ کسی وجود نداشت.

 

 

نگاهم ناخودآگاه سمت امیر کشیده شد هت به جای نگاه پر عشقش، چشم غره ای بهم رفت که لبخند مسخره ای زدم و صاف نشستم…

 

 

سایه با سینی چای آمد و کنار من نشست.

نگاهش کردم.

-می رفتی پیش آقاتون…!

 

 

-این مدت زیاد ور دلش بودم، می ترسم یه وقت رو دل کنه…!

 

خندیدم و ابرو بالا انداختم…

-چیه از دستش عصبانی هستی…؟!

 

 

آرام و با حرص گفت: از بس که بلد نیست با یه خانوم چطور رفتار کنه…؟!

 

چشمانم درشت شد.

-چیکار کرده…؟!

 

 

-عوض اینکه جلوی شماها بیشتر بهم توجه کنه، ازم فاصله گرفته و نگاهمم نمی کنه…!

 

 

-اهان از اون لحاظ اما ما چیزی رو که دیدیم فرق داشت.

 

 

منتظر نگاهم کرد که دنباله حرفم را گرفتم.

-زیر چشمی بهت نگاه می کرد و دل دل می زد تا بیای بیرون که بیچاره اخمات نصیبش شد…!

 

 

با حرص سمت عماد برگشت و زیر لب به درکی زمزمه کرد و بلند شد و بیرون رفت.

 

 

عماد و امیر متعجب نگاهم کردند که شانه بالا انداختم و رو به عماد ابرویی بالا دادم.

-باید بری منت کشی… خالم بدجور از دستت شکاره…!!!

 

#پست۲۴۶

 

 

 

عماد رفت و امیر نگاهم کرد اما نه صورتم به لباس هایم…

آهی بیرون دادم و انگار دوباره می خواست روی اعصابم برود که منم باید قهر می کردم چون بیشتر به نفعم بود…

 

-چیه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی…؟!

 

 

بلند شد و کنارم نشست به طوری که توی بغلش بودم.

-سینه هات معلومه…!

 

 

چشمانم درشت شدند.

-جان…؟!

 

اشاره ای به یقه و دکمه باز لباسم کرد.

-ببندشون…!

 

نگاهم را به یقه دادم.

-بسته نمیشه…!

 

-پس چرا پوشیدیش…؟!

 

-خب پوشیده ترین لباسم بود…!

 

چشم بست و نفسش را با حرص بیرون داد.

-ببین یه دو روز دیگه تو این خراب شده ایم… خواهش می کنم یکم رعایت حالم رو بکن… لامصب خم بشی کل خط سینت معلومه…!

 

 

حوصله کلکل نداشتم وگرنه محال بود گوش به حرف هایش بدهم…

 

-خیلی خب میرم تیشرتت رو می پوشم…!

 

جا خورد.

انگار به حرفم شک داشت که بلند شدم و سمت اتاقمان رفتم و او هم به دنبالم…!!!!

حتما باید به چشم خود می دید…

****

 

-بیام حرف می زنیم حاجی مشکل جدی نیست که نشه حل کرد…!

 

با کنجکاوی تمام دل به حرف های امیر داده بودم که بفهمم راجع به چه چیز حرف می زنند…

متوجه من نبود.

 

-نه حاجی شما کاری نکن من خودم پیگیر میشم و دزد فرشا رو پیدا می کنیم…!

 

یک دفعه برگشت و با دیدنم ابروهایش درهم شد.

-حاجی بهت زنگ میزنم یه موش کوچولوی فضول دیدم که می ترسم متوجه حرفامون بشه… پس فعلا می بینمتون…!!!

 

#پست۲۴۷

 

 

 

بهم برخورد و یا پررویی دست به کمر شدم.

-موش کوچولوی فضول رو با من بودی…؟!

 

 

امیر گوشی را قطع کرد و توی جیب شلوارش گذاشت.

-مگه غیر از تو موش کوچولوی دیگه ای هم هست…؟!

 

 

دست پیش گرفته بودم.

-نه انگار یه چیزی هم بدهکار شدم…؟!

 

-بدهکاری هات داره زیاد میشه عزیزم…؟!

 

براق شدم سمتش…

-چه بدهکاری مثلا…؟!

 

خندید… دستم را گرفت و سمت خودش کشید.

-بیشرف تو چرا روز به روز خوشگلتر میشی…؟!

 

 

ابروهایم کم مانده بود به موهایم بچسبند.

از دزد فرش ها رسیده بود به خوشگلتر شدن من…!!!

 

-چیزی زدی؟!

 

دست پشت کمرم انداخت و با دست دیگرش فکم را چنگ زد…

با حرص فشاری به لب هایم داد و که دهانم عین ماهی شد…

چشمانش اما پر از شیطنت بود که لب بغل گوشم گذاشت و آرام زمزمه کرد.

-پردت و زدم موش کوچولو…!!!

 

 

حرصم گرفت اما حرف زدنم هم باعث بیشتر خندیدنش شد.

-کوفت بیشعور… ولم کن…!!!

 

فشار دستش را بیشتر کرد که دردم گرفت و ناله ای کردم…

چشمکی بهم زد…

-خوشم میاد اینجوری لبات رو ببوسم…!

 

اخم کردم.

-نمی خوام…

 

-غلط کردی خوشگله بوسه شوهر از واجباته…! می خوام رفع دلتنگی کنم…

 

خودم را تکان دادم که ادامه داد…

-راه نداره شیرین عسلی وقتی برگشتیم باید برم ماموریت… باید برای رفع دلتنگی هم شده کمی ببوسمت…

 

چشم غره ای بهش رفتم که با خماری لب روی لبام گذاشت و با حرص و خشونت شیرینی بوسید…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 132

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x