رمان تارگت پارت 296

4.2
(5)

 

 

 

 

در حالی که جامون عوض شده بود و حالا من داشتم به این خشم و عصبانیت و غیرتی که خیلی دیر خودش و به نمایش گذاشت می خندیدم و اون لحظه به لحظه بیشتر آتیش می گرفت..

انقدری که دوباره اومد سمتم.. یقه لباسم و گرفت و من از حالت درازکش شده به نشسته درآورد و یه بار دیگه دستش و برای کوبوندن به صورتم بلند کرد که اینبار انگشت های ظریف درین روی ساعدش نشست و اجازه این کار و بهش نداد..

لبخندم رفته رفته محو شد و نگاهم خیره موند رو اون انگشتایی که دور دست کوروش حلقه شده بود.. منی که هنوز.. عمو بودن این آدم بی رگ و درک نکرده بودم.. دیدن این صحنه برام زور داشت..

خودم و که نمی تونستم گول بزنم.. علی رغم همه چیز.. علی رغم همه این اتفاقاتی که طول می کشید تا هضمش کنم و هیچ دلیل واضح و مشخصی براش نداشتم.. هنوز دلم برای این دختر می تپید و همه وجودش و برای خودم می خواستم.. حتی اگه از این جا به بعد.. رسیدنمون به همدیگه.. غیر ممکن ترین اتفاق این دنیا محسوب بشه!

کوروش که هنوز از خشم خالی نشده اش نفس نفس می زد.. روش و به سمت درین برگردوند و گفت:

– تو فعلاً برو بشین تو ماشین.. من هنوز کارم با این حرومزاده تموم نشده!

درین پوزخندی زد و خیره به صورت من.. با صدای بیش از حد آروم و گرفته لب زد:

– فایده نداره.. بیخودی خودت و خسته نکن.. نه از شنیدن «حرومزاده» ناراحت می شه.. نه کتک خوردن عصبیش می کنه.. تجربه اش و داشتم.. دیدم که می گم!

– درین جان…

دستام مشت شد و درین روش و برگردوند سمت کوروش..

– نوبت منه.. تو دیگه برو!

کوروش با خشم نفسش و فوت کرد و با نیم نگاهی به من که هنوز رو زمین نشسته بودم و با یه خونسردی کاملاً کاذب.. نگاهم و بین جفتشون می چرخوندم گفتم:

– بذار منم بمونم.. این عوضی تو حال خودش نیست.. واسه خالی کردن خودش.. واسه تلافی کار من.. یه بلایی سرت میاره درین..

 

 

 

 

دوباره صدای خنده ام که اینبار خسته تر و بی جون تر شده بود بلند شد.. دست خودم نبود.. خنده ام می گرفت از این رگی که خیلی دیر باد کرد و خونی که خیلی طول کشید تا به جون بیاد.. حالا دلیلش هرچی که می خواست باشه.. ولی با منطق من.. جور نبود.. با منطق منی که حتی توی اوج انتقام گیری.. راضی نبودم کسی بلایی سر درین بیاره و اذیتش کنه.. جور نبود..

کوروش دوباره قاطی کرد و حین هجوم آوردن به سمتم داد کشید:

– ببند دهنتــــــــــو!

پاش و بلند کرد یه لگد بهم بزنه که قبلش درین سد راهش شد و با دو تا دست سعی کرد کوروش و از من دور کنه.. منم با لذت و نگاه پیروز.. از بالای شونه درین به قیافه داغ کرده اش زل زدم و تا وقتی که با فشار دست درین از کانکس بیرون رفت و نگاه خیره و پر از نفرتش و از روم برنداشت.. لبخندم و پاک نکردم..

ولی به محض بسته شدن در و تنها موندن من و درین.. واقعیت مثل یه ساختمون چند طبقه ای که اصولی بالا نرفته بود.. رو سرم آوار شد و لبخند از لبم.. پر کشید..

درین بعد از بستن در.. تا چند ثانیه بدون این که به سمت من برگرده.. همونجا وایستاد و تو این فاصله منم بی اهمیت به جای ضربه های کوروش که روی صورت و بدنم زق زق می کرد.. از رو زمین بلند شدم و منتظر موندم تا این بار اون با حرفاش.. یا شایدم با کاراش.. من و جوری زمین بزنه.. که دیگه نتونم بلند شم..

حرفی نداشتم بزنم.. یه زمانی من حرف زدم و درین شنید.. من ضربه زدم و درین تحمل کرد.. حالا همون گردونه سرنوشتی که می گفتن یه لحظه هم ثابت نمی مونه و هر بار یکی و برای به خاک سیاه نشستن انتخاب می کنه.. فلشش و به سمت من گرفته بود و منم باید.. تقدیرم و قبول می کردم..

نمی دونم چقدر گذشت که جفتمون توی سکوت همونجا وایستاده بودیم که بالاخره درین.. خودش و پیدا کرد و چرخید سمتم..

 

 

 

 

همونطور که قدم به قدم نزدیک تر می شد.. نگاهی به سر تا پام انداخت و پوزخندی زد که هیچ سنخیتی با اشک حلقه زده توی چشماش نداشت..

– تیپ زدی آقا میران.. خبریه؟ واسه مراسم امشب.. واسه خواستگاری کردن از من.. از دختری که خیلی وقت پیش با بی شرفی تصاحبش کردی تیپ زدی؟ که بیای من و از آدمی که.. با دست خودت بدبختش کردی خواستگاری کنی و.. منم بهت جواب بله بدم؟

به یه قدمیم رسید و از پایین نگاهی رو که حتی الآن هم هیچ حس برتری و قدرتی توش دیده نمی شد و برعکس.. فقط درد بود و غم.. بهم دوخت..

– عاقل تر از این حرفا تصورت می کردم.. چقدر راحت گولم و خوردی و حتی برای این مراسم کذایی حاضر شدی! حالا معلوم شد که همه اش حرف بودی و ادعای پوچ.. در واقع هیچ وقت من و نشناختی.. وگرنه زودتر می فهمیدی که من.. محاله توی پست فطرت و.. به عنوان شریک آینده زندگیم با میل و رغبت خودم.. انتخاب کنم!

شونه ای بالا انداخت و با صدایی که کاملاً می لرزید ادامه داد:

– یه کم ریسک کردم.. چون نمی دونستیم کار کوروش دقیقاً کی به سرانجام می رسه و تو رو این شکلی گیر میندازه.. ولی از اون جایی که به ته خط رسیده بودم.. از اون جایی که خانواده داییم صبرم و لبریز کردن.. زودتر از موعد دست به کار شدم و حرف از خواستگاری زدم.. تا اگه.. کارای شرکت تا روز خواستگاری.. اون جوری که می خواستیم پیش نرفت.. یه نقشه دیگه بکشیم و یه کم زمان بخریم.. تا وقتی که نقشه امون تو همون مسیری که مدت ها براش برنامه ریختیم پیش بره.. واسه همین تا لحظه آخر.. حرفی از این خواستگاری به داییم نزدم.. تا وقتی مجبور نمی شدم هم نمی زدم. که یهو کوروش دقیقه نود بهم خبر داد همه چیز جور شده و هم من خلاص شدم از این خواستگاری مسخره.. هم تو با پای خودت تا این جا اومدی!

با نگاهی که مات چهره درین بود.. چهره آدمی که به قول خودش.. فقط فکر می کردم شناختمش.. سرم و با ناباوری به چپ و راست تکون دادم و در حالی که هیچ حرف خاصی توی ذهن مشوشم وجود نداشت.. فقط تونستم بگم:

– چرا؟

 

 

 

 

سوالی که یه روز.. درین.. تو خونه خودم.. با نهایت درموندگی.. وقتی حتی صداش به زور شنیده می شد پرسید..

این پوزخند روی لب درین.. نشون می داد که اونم مثل من.. داره دقیقاً به همون روز فکر می کنه و لحظه به لحظه اش.. توی ذهنشه که دقیقاً.. مثل خودم جوابم و داد:

– نمی شنوم! بلندتر بگو!

چشمام و بستم و نفسم و بریده بریده بیرون فرستادم..

– چــــــرا؟

– بلندتر.. پای تلفن.. به خاطر از دست دادن مال و منالت.. چه جوری سر کوروش داد می زدی.. صدای عربده های پر از درموندگیت هنوز تو گوشمه.. الآنم همونجوری حرف بزن که گوشام بشنوه!

وقتی دید دیگه حرفی نمی زنم و وقت خیره بهش منتظر موندم تا خودش حرفاش و بزنه.. خندید و پشت به من.. همونطور که طول کانکس و قدم می زد.. صدای لرزونش و تا جایی که می تونست بلند کرد و حرف های اون روز من و.. با صدای بلند تکرار کرد..

– بگو چی می خواستی بگی؟! حرف بزن! بغض نکن واسه من! حرف بزن عین آدم.. به وقتش دو متر زبون داشتی.. چی شد پس؟ الآن وقتشه که استفاده کنی ازش! یالا! بگو.. بلندتر.. بلندتــــــــــر!

وقتی به سمتم برگشت صورتش خیس بود و همون طور که نزدیک می شد جیغ کشید:

– بگو دیگه میران.. حالا نوبت توئه.. بگو چـــــــــــــرا؟! بگو چرا این کار و باهام کـــــــــــردی؟ بگو چیکار کرده بودم مگه باهات؟! بهم بگو کثـــــافت.. بهم بگو آدمی تو؟

درین حرف می زد و من با دردی که توی قفسه سینه ام حس می کردم کلنجار می رفتم.. اون روزی که درین.. این حرف ها رو بهم زد.. به اندازه الآن.. که دوباره داشت تکرارشون می کرد زجر نکشیده بودم.. اون روز.. به خودم حق می دادم و الآن.. همه حق ها مال درین بود!

– می بینی؟!

با انگشت اشاره چند ضربه به شقیقه اش زد و غرید:

– همه اش اینجاست.. همه اش اینجاست آقای میران محمدی.. پاک نمی شه! نه این که نخوام.. نمی شه! همه راه ها رو رفتم.. فقط مونده مرگ.. که اونم.. جراتش و نداشتم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nazila
Nazila
8 ماه قبل

ولی من نمیتونم تحمل کنم که میران ورشکسته بشه.من میران رو یه آدمی میبینم که مریضه،روانیه،عقل سلیم نداره،معصومه،پر از زخم و کبودیه.اون نیاز به یه نفر داره که تا صبح سرشو بزاره رو شونه هاش و گریه کنه.

Haniyeh
Haniyeh
1 سال قبل

نویسنده عزیز با این روشی که پارت گذاری انجام میشه تا پارت جدید بخواد بیاد پارت قبلیو فراموش کردیم و اینکه داستان رو طبیعی تر نشون بده کل داستان درین داشت با خودش حرف میزد و فکر میکرد ولی هیچ جا به همچین چیزی اشاره نکردی که قراره با کوروش همدست بشه یا انتقام بگیره قضیه تقوی هم که هنوز معلوم نشده بنظرم این روند باعث شده که رمان ضعیف بشه لطفا توجه کنید به این مسائل🌻

Haniyeh
Haniyeh
1 سال قبل

بعد از ۲۹۶ پارت بالاخره یکم دلم خنک شد درسته که میران هم بخاطر اتفاقای گذشته اسیب دید ولی واقعا الان دلسوزی نداره اتفاقا بنظرم درین بهترین کارو کرد که به میران نشون بده که چه بلایی سرش اورد چون بنظر من میران با خودش فکر میکرد که کار خاصی با درین نکرده ولی الان قشنگ درک میکنه که تو این مدت چه بلایی سرش اورد و بعد از اینم اگه قرار باشه بهم برسن رابطشون خیلی میتونه بهتر بشه چون دیگه بی حساب میشن

kimia
kimia
1 سال قبل

چرا اینقدر کوتاه پارت میذارین نویسنده تا پارت ۱۵۱۸ نوشته این رمانو

رضا
رضا
پاسخ به  kimia
1 سال قبل

واااااقعا این همه پارت گذاشته از کجا خوندی

kimia
kimia
1 سال قبل

چرا انقدر کوتاه پارت میذارین نویسنده تا پارت ۱۵۱۸ نوشته این رمانو

ماه
ماه
1 سال قبل

نوش جونت میران

سگ اعصاب
سگ اعصاب
1 سال قبل

لعنتی الان سه پارته فقط تو کانکسن
کلی این صحبتا باید یه پارت میبود اوف

رضا
رضا
پاسخ به  سگ اعصاب
1 سال قبل

واقعاً

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

اولین قسمتی بود که تا این حد دلم برای میران سوخت.

سگ اعصاب
سگ اعصاب
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

برعکس من دلم واسه درین داره کباب میشه واقعا
درینو درک میکنم که عاشقه از عشقش ضربه دیده انتقام میگیره ولی باز اونی که ناراحت میشه خودشه
درین واقعا مهربونه و به نظرم همه اشکاش اول واسه خود قبلیشه و بدبختایی که از دست میران کشید دومیشم واسه حماقت خودش که هنوزم ته قلبش عاشق میرانه
دلش میخواد ازش متنفر باشه و انتقامی که گرفته حسابی بهش بچسبه ولی نمیتونه و اون حس خوب بعد انتقام رو نداره چون هنوز میرانو میخواد و ازار دادن میران کار اون نیست

علوی
علوی
پاسخ به  سگ اعصاب
1 سال قبل

ندیدم کسی رو که حس خوب بعد از انتقام داشته باشه. حداقل نه انتقام‌های این مدلی.

سگ اعصاب
سگ اعصاب
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

ادمای عوضی همیشه این حسو دارن so از اونجایی که درین عوضی نیست اون حسو نداره

Ella
Ella
1 سال قبل

زندگی این دوتا تو آتیش انتقام داره میسوزه
امیدوارم ب جاهای باریک‌تر نکشه

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

فقط میخوام بدونم کی چه زمانی درین با کوروش همدست شده

علوی
علوی
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

و کوروش چرا وسط این همه آدم اومده سراغ میران.

یه چیزی، جالب اینجا می‌شه که تا درین مشغول محاکمه میرانه، کوروش استارت بزنه، گاز ماشینش رو بگیره بره.🙄🙄🙄 بی‌خیال بچه برادر. درین بفهمه از همه طرف اسباب‌بازی بوده

علوی
علوی
1 سال قبل

سلام عیدتون مبارک
این که خود پارت، پارت عیدی رو کی می‌ذاری؟؟😉😉

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

کاش نویسنده یک عیدی بده

رضا
رضا
1 سال قبل

اه ه ه ه ه،،،
چرا اینقدر کوتاه

دسته‌ها

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x