رمان تاوان پارت 21 - رمان دونی

 

 

 

_خودش و بچه اش مگه جدا از همن؟ اونا طوریشون بشه من دستم به شوهره نمیرسه

 

 

آره همینه فقط به خاطره اون بچه اس……باید مطمئن بشم سالمه

در همین حد بقیه اش دیگه به من مربوط نمیشه

 

 

_وقتی زیبا و فیروز از صبح تا حالا شنگولن معلومه سالمن جفتشون

میگم مهندس اگه شوهرو دیدی دیگه کارمون تمومه دیگه؟

 

 

_شاید نیاد

 

_نه بابا انقدرم بی غیرت نیست دیگه

حتما میاد

فقط تو تیز باش که ببینیش

 

 

بی غیرت؟!

چیزایی میشنوم از خودم که حتی نمیتونم حرفشو بزنم

 

 

_فعلا باهم کار داریم

 

 

بیشتر از این منتظر چرت و پرتاش نموندم و گوشی رو قطع کردم

 

***

 

ساعت ملاقات بود و بیمارستان شلوغ

به این بهونه که مثل هر ماه میخوام وضعیتشو بپرسم به دکترش زنگ زدم اونم گفت زایمان سختی داشته و باید چند روز بیمارستان بمونه

دیگه راجع به جزئیات کنجکاوی نکردم و رفتم سمت اتاقی که شمارشو دکتر بهم گفت

 

 

با استرس دستمو گذاشتم رو دستگیره

اگه ببینمش اگه دوباره دیوونه بشم و حالش بد بشه چی؟

 

 

مهمه برام؟؟

 

 

 

 

#تاوان

#پارت۹۲

 

 

معلومه که نه……اصلا برای چی اومدم وقتی با دکترش حرف زدم

دیگه به من ربطی نداره

دختره بره به جهنم بچشم که خوبه

 

هر از گاهی ام براش یه سری خرت و پرت میفرستم

همین دیگه…….کارم تمومه

 

 

پام نمیکشید

چرا؟؟؟

ولی مدام تو سرم تکرار میکردم دیگه کارم باهاش تمومه

 

به عقب رفتم که همون لحظه در اتاق باز شد و یه پرستار بیرون اومد منم طوری که انگار مسیرم مستقیم بود قدم برداشتم

 

تازه از ایستگاه پرستاری داشتم رد میشدم که شنیدم

 

 

_خیالت راحت شد؟؟

 

 

_آره خوابید دیگه……هرچقدر پسرش نق نقوئه خودش آرومه اصلا صداش در نمیاد که درد دارم و فلان…..

 

 

_از قدیم میگم ناز کش داری ناز کن نداری پاتو دراز کن حکایت این دختره اس

 

 

_خدا خودش کمکش کنه

جیگرم کبابه براش

 

 

صدای آهش و شنیدم

 

 

_خب حالا توام

مگه اولین باره زائو بی سر و زبون دیدی

 

 

_نه ولی دلم براش میسوزه خیلی تنهاس…..میبینی…. هیچ کس نیست پیشش بمونه اصلا بهش سر بزنه

انگار نه انگار

 

 

_چی بگم……حالا ماموری که اینجا بود کو؟

 

 

_رفته پیش اون یکی اتاق آخری…..سرو گوشش یه ذره میجنبه

 

 

 

#تاوان

#پارت۹۳

 

 

_مگه چیکار کرده؟

 

 

_ میخواست تنهایی در بره که یه دفعه ماموره جلوش دراومد

 

 

_دروووغ…..پس بچه اش چی؟

 

 

_چیکار داره ؟؟

بفرستنش بهزیستی یا هر جای دیگه مگه براش مهمه؟

 

 

_پس الان این یکی نخواد فرار کنه ولش کرده به امون خدا…..گفته باشم بخواد بره من جلوشو نمیگیرما

 

 

_نترس بابا این بنده خدا نمیتونه سرپا وایسه بخیه زیاد خورده

دکتر مرادی گفت نذاریم از تختش بیاد پایین

 

 

قلبم آشوب بود

لعنتی چه مرگم شده من

باید ببینمش

آره باید ببینمش تا خیالم راحت بشه

بعد آروم میشم

انگار که همچین دختری تو زندگیم نبوده و نیست

 

 

راهی که رفتمو برگشتم وطوری که توجه پرستارا جلب نشه رفتم توی اتاق و درو آروم جفت کردم

و وقتی برگشتم دیدمش

 

 

خواب بود و همین بهم جسارت داد که جلوتر برم

بالاسرش وایسادم

 

 

نگاهم اول دستای لاغرش و دید که به خاطره آنژیو کت سوراخ سوراخ بود

لعنتی اگه میذاشتن یه بیمارستان خصوصی میبردمش

 

 

نگاهم بالاتر اومد و به چهره ش خیره شدم

ضعیف تر از دو ماه پیش شده بود که جلوی در بیمارستان دیدمش

همون وقتی که اون زن بهم گفت دوباره آوردنش بیمارستان به خاطره حالش

 

 

 

#تاوان

#پارت۹۴

 

 

به خاطره کار کردنشه یعنی؟

دکترش براش ممنوع کرده بود ولی بازم میرفت دوخت و دوز

مثلا که چی؟ اون دوقرونی که درمیاورد و همش میداد به اون زن بابت چیزایی که براش میخریدم…….

 

 

همین طور بهش خیره بودم

بدون اینکه به قاتل بودنش فکر کنم

و میفهمیدم یه چیزی این وسط تو وجودم درست نیست و همش آزارم میده

 

 

چی بود؟ ترحم؟؟عذاب وجدان؟؟

جمله ای که مدام تو این یک سال با خودم تکرارش میکنم و گفتم

اینکه، من بهش آسون گرفتم که الان اینجاس وگرنه روزگارش خیلی بدتر از این میشد

 

 

صدای ضعیفی از کنار تختش اومد و تازه نگاهم رفت سمتش

 

 

_بچش…………….اینه؟؟

 

کوچولو بود……..خیلی کوچولو

دستاشم مشت کرده

 

 

“میخوام بچه ی تو رو ببینم میعاد”

 

 

صدای مامان تو گوشم اومد

 

 

_اینکه بچه ی من نیست مامان

بچه ی این دختره…..

 

 

مدام دستای مشت شدشو به صورتش میکشد و یه صداهای نق نق در می آورد

 

 

مامانش تازه خوابیده

الان بیدارش میکنه

 

 

چشماشو باز کرد و من کنارش وایسادم

داشت به من نگاه میکرد……فقط من

تماما نق میزد و مدام پیچ و تاپ میخورد

 

 

نفهمیدم چطوری دستام رفت سمتش و از جاش بلندش کردم

 

الان بچه ای که از مادرش متنفر بودم و قبولش نداشتم بغلم بود

 

یه روزش بود

درست ترش اینه که چند ساعتشه

ولی شیطونی میکرد انگار و همش به بدنش کش و قوس میداد

ترسیدم بیوفته که به خودم چسبوندمش

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 111

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
14 ساعت قبل

خیلی منتظرم بدونم چطوری می‌فهمه اشتباه کرده و مهسا قاتل نیست.
باباهه می‌گه نامزدش خیلی دختر درستی نبوده. اون مهم نیست. اما بی‌گناهی دختره چطور در میاد؟

...
...
14 ساعت قبل

یعنی بیشعورتر پست تر ازمیعاد هیچکس نیست

خواننده رمان
خواننده رمان
15 ساعت قبل

برای بار آخر میگم فاطمه خانم سال بد چی شد😂😂

خواننده رمان
خواننده رمان
15 ساعت قبل

حس پدرانش گل نکنه بچه رو ببره بی خبر😱

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x