رمان تاوان پارت 31 - رمان دونی

رمان تاوان پارت 31

 

_ماما…..

هق هقم بلند شد و
محکم بغلش کردم

_من بدون تو چیکار کنم؟؟

خدایا حق من این نیست
پس کجایی که دارن پاره ی تنمو ازم میگیرن
کجایی که به دادم برسی؟ مگه من بنده ات نیستم مگه تو خدا نیستی؟

***

دوباره برم گردوندن بند معمولی
عروسکش و یادش رفت بچم عروسکی که تواین دوسال باهاش میخوابید و بازی میکرد یادش رفت

فیروزه تا منو دید بلند شد و اومد بغلم کرد

دو ساعته دارم زار میزنم و اشک میریزم ولی با دیدنش انگار که بالاخره یکی پیدا شد دردمو از همه بیشتر میفهمه

_بردنش……بچمو ازم گرفتن…….من حالا……چیکار کنم…….

جیغ میزدم

_چیکار کنم الان؟؟

_قربون برم من…..درست میشه
میری پیشش……یکم طاقت بیار

_ازش متنفرم……از اون عوضی متنفرم……از اون کثافت متنفرم……از همشون متنفرم……….مگه…….مگه من چیکار کردم……مگه گناه من چی بوووود؟؟

***

این چند روز قدر صد سال برام گذشت سینه ام سنگین و بی طاقت تر تو خودم
گریه میکنم
ناله میکنم
اشک میریزم

فیروزه هم از کنارم جم نمیخوره و مدام با حرفاش میخواد آرومم کنه
نمیگم چون مادر نیست حتی نمیتونه فکرشو بکنه ولی درد من و هیچ کس نمیفهمه جز خودم…..

نشسته بودیم گوشه ی تخت
جوجه ی امیرم بغلم حتی یه لحظه ام از خودم دورش نمیکردم

_فیروزه؟؟؟

_جانم؟؟؟

_باهاش حرف زدم

_با کی؟؟

_با میعاد…….

_دروغ میگی؟؟

_وقتی بهش گفتم بچمو قاطی نفرتش از من نکنه گفت من مثل تو نیستم که زورم به یه بچه برسه…..

برگشتم و به چشمای متعجب فیروزه نگاه کردم

_فکر میکنی راست میگه که امیرم و اذیت نمیکنه؟؟

معلوم بود گیج شد اولش ولی بعد خودشو جمع و جور کرد

_اگه همینو گفته آره راسته خیالت راحت
وگرنه دلیلی نداشت بهت دروغ بگه که……

_میخوای منو آروم کنی؟؟

_نه دیوونه……ازت نمیترسه که……تازه به این فکر کن میتونست بگه یه بلایی سر امیر حسین میاره ولی نگفت که گفت؟؟؟

_نه…..گفت بچتو برگردی بهت پسش میدم

دستشو گذاشت به کمرم

_خب دیگه…..شاید واقعا آدمیت کنه
اصلا شاید محبت پسرش به دلش افتاد و دوسش داشت

چشمام دوبار تار شد و سرمو تکون دادم

_نمیخوام
بهش عادت نکنه وگرنه بهم پسش نمیده
از لجش…..بچمو بهم پس نمیده

_نه ببین……بچه که اصلا تا هفت سال برای مادره اونم
منظورم اینکه بهش محبت کنه تو خیالت راحت باشه

 

میعاد&

خوابش برده بود
خواب که نه انقدر گریه کرد و مامان مامان گفت که از حال رفت

در عقب و باز کردم و بعد از باز کردن کمربندش بغلش کردم
شبیه هیچ کدوممون نبود نه من و نه……

دوری از بچه راحت نیست مخصوصا با اون لحن ملتمس و درمونده ش که باهام حرف زد

میدونم الان داره عذاب میکشه

شاید حتی بیشتر از وقتی که فهمید من کی ام و چرا اومدم تو زندگیش

اعتراف میکنم تو این یکی من هیچکاره بودم

همش کار خدا بود که حامله بشه و بچشو ازش بگیرن و بدنش به منی که به خونش تشنه ام

اصلا شاید همین باشه تاوان کاری که با الهه کرد……نه اون بدهی مسخره نه فرار کردن فربد نه ۴ سال تو زندان موندنش…..

۴سال؟؟؟؟؟چقدر زود گذشت
سخت…..تلخ……پر از کابوس……

به هر حال برام مهم نیست چون دیگه احساس برنده ها رو ندارم هر چند اون موقع هم نداشتم

فقط یه سنگینی تو سینم بود یعنی……هنوزم هست…….یه قلب سنگین ولی پوچ، خالی، بعضی وقتا هم…………..پر از درد

به این بچه هم احساس خاصی ندارم
الانم فقط اومدم بدمش دست مامان تا اون دختره وقتی آزاد شد پسش بدم

هر چند……
اون گفت منکه فکر نکنم از پس فربد بی غیرت بربیاد پس حالا حالاها اون تو میمونه
منم که رضایت بده نیستم……همونجا بمونه و دور باشه از بچش……

ولی هر وقت یاد این میوفتم که احمقانه بهم گفت حساب خودشو از این بچه نگیرم مغزم سوت میکشه…..

فکر کرده من کی ام که تلافیه گندکاریاشو از یه بچه ی کوچیک بگیرم؟؟

از حیاط رد شدم و زنگ درو زدم

بابا به همشون گفت ومثل همیشه جور منو کشید
مامانم تقریبا یک ماهه باهام قهر کرده

شاید فکرم بچگانه بود که گفتم یه پسر دارم ولی برای راحت شدن از چیزی که میخواست هر ماه تکرار بشه و ناتوانیمو بهم نسبت بدن بهترین کار بود

یه کمم که آبا از آسیاب افتاد طلاق میگیریم عسلم بره دنبال زندگیش تا بیشتر از این اذیت نشه

درسته کفریم میکنه ولی یه کم بهش حق میدم

شاید آدمی رو پیدا کنه که دیگه مجبور نشه جلوی بقیه از مرد نبودش بگه

ماهور درو باز کرد
با یه خوشحالی به اونی که تو بغلم بود نگاه میکرد که حد نداشت

_نمیذاری بیام تو

تازه به خودش اومد و کنار رفت

_ببخشید….بفرما داداش……

رفتم تو

همه بودن یعنی خانواده ی خودم با عسل
خبر دارم یک ماهی که من خونه ی خودم و الهه میمونم اینجاس

_سلام

ماهور کنارم وایساده بود که مامان بدو خودشو بهم رسوند عمادم همین طور

هر سه تاشون به پسری که بغلم خواب بود زل زده بودن
به عنوان نوه برادر زاده
کسی که همشون نسبتاشو قبول داشتن جز خودم……

ولی قلبم سنگین تر از همیشه بود

شاید به خاطره اینکه تنها دارایی اون دختر الان تو دستای منه

ولی اینا دلیل نمیشه جلوی مادرم شرمنده نباشم با کار قایمکیم به هر حال که اونا دلیلشو نمیدونستن

مامان سرشو آورد بالا چشماش خیس بود……
قربونش برم…..گریه برای چی؟؟

_اینم نوه ای که آرزوشو داشتی ببینیش

جوابمو نداد

شاید اولین بار بود که قهرش و با حرف نزدن نشون میداد اونم انقدر طولانی
دوباره به صورتش نگاه کرد

ماهور_اسمش چیه داداش؟

خندیدم به روش

_امیرحسین…..

مامان دست دراز کرد و از بغلم گرفتش
رفت طرف بابا و نشست
بابا هم خیره شد بهش

مامان_میبینی چقدر شبیه بچگی عمادِ

بابا خندید و دست کشید رو سرش

عماد و ماهورم دنبالشون مثل بچه ندیده ها…..

_واقعا من این شکلی بودم……ببین چقدرم نمکی به عموش بره بهتر از باباشِ

_آره مامان جان……معلومه حداقل تو قایمکی کاری نمیکنی…..مثل بی سر و صاحابا

دوباره متلکاش
ناراحت نمیشدم چون حقم بود

فقط نمیدونستم چیکار باید بکنم تا این دلخوریا بره چون همیشه طرف حسابم بابا بود نه مامان

هنوزم تو تحریمشون بودم
ولی اینم مهم نیست

میخوام دوباره برم تو تنهایی خودم
و اونا خوشحال باشن همین برای من کافیه

تا خواستم از خونه بزنم بیرون دست یکی دور بازوم حلقه شد

_منم باهات میام خونمون……

انقدر غرق خودمون بودم که اونو یادم رفت

_خونه نمیرم

_باشه شب که میای منتظرت میمونم

چی تو وجودش داشت که رفتارشو باور نمیکردم

کامل برگشتم روبه روش و صدامو آوردم پایین که اونور نشنون
چون نزدیک ورودی نشسته بودن

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 132

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته

    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این کشمکش های پرهیجان میفهمد که ماهیگیر خطرناک کسی نیست جز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
rahaa Abedi
rahaa Abedi
3 روز قبل

یعنی واقعاً گرفتتش؟
🤐
امیدوارم همینطور با نظم ادامه بدی.تشکرلر

خواننده رمان
خواننده رمان
3 روز قبل

واقعا خانواده میعاد قبول کردن که مهسا به جرم قتل افتاده زندان. منتظر بودم باباش بره تحقیقی چیزی بکنه

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x