* * * *
در حال چت کردن با راحله بودم.
و نگاهی به جاده ای که داشتیم حرکت می کردیم کردم. با صدای ویبره گوشی نگاهم را از جاده کندم و خیره به گوشی شدم.
*عه پس فرید و بردن کنار تو؟*
و سپس استیکر خنده را فرستاد .با صدای مادر ناگهان صفحه گوشی را خاموش کردم
_خب ، داشتم تعریف می کردم.فرید جان داستان زندگی ما هم عاشقانه نبود از یه طرف با اومدن ترنم زندگیمون تغییر کرد.من هم قبلنا علاقه ای به حامد نداشتم.
دندان قروچه ای کردم،میخواست با این صحبتا ثابت کند که شما هم میتوانید عاشق بشوید و زندگی کنید.
فرید فرمان را با مهارت خاصی چرخاند و خیره به مادر کمی خنده ی کوتاه کرد و گفت:
_آره دیگه عمه جان ، همیشه عشق در نگاه اول نیست که..
و بعد نگاهی به من کرد .من هم بی توجه به او صفحه را روشن کردم و برای راحله تایپ کردم:
*این خانواده پدر من و در اوردن،راصی بودن خودشون تو یه ماشین بشینن اما من و فرید و تنها بزارن*
با کمی مکث پاسخ داد:
*یعنی تو تنهایی؟باهاش*
شروع کردم به نوشتن برایش، کمی دست هایم درد گرفت به خاطر آن کار احمقانه ی فرید بود.
*نه مامانم هم پشت ماشینه داره خاطرات گذشته رو میگه *
مادر در آنجا کمی میوه برایم به دستم داد و گفت:
_بیا بخور ترنم،از اول صبح هی گوشی و گرفتی دستت
سیب را از مادر گرفتم و آن را در دهانم گذاشتم و جویدم با صدای فرید لب هایم را از حرص گاز گرفتم. که طعم شور خون را در دهانم حس کردم.
_خب عمه فقط به ترنم میدی؟خب من دو ساعته دارم رانندگی می کنم.
مادر لبخندی تحویلش داد و میوه را در دستانش گداشت و با شوق گفت:
_عزیزم من تو رو فراموش نکردم که .. آخه مگه میتونم دامادم و فراموش کنم؟
گوشی را روشن کردم حس کردم از کله ام دود بلند میشود ،با این حرف هایشان داشت حالم بد میشد.
*خب خوبه که مادرت هست مگرنه فرید نمیزاری چیزی ازت بمونه که*
دوباره استیکر خنده گذاشت از یه طرف مادر و فرید حرصم را در می آوردند از یه طرف دیگر راحله..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
حالم به هم میخوره از چنین مادرایی صد رحمت به نامادری امیدوارم تو راه تصادف کنن و مادرش و به درک واصل شه
وای من دوست دارم مادرشو بکشممنم🗡🗡🗡🗡
علاقه ی زیادی به کشتن داری؟😂