و با دیدن چهره ی خسته پدر ،دستم را به سمتش گرفتم:
_سلام بابا جون خوش اومدی صفا اوردی
پدر خنده ی کوتاهی کرد از صورتش خستگی میبارید. کاش امروز به جای اینکه داخل خانه یا پیش فرید میماندم میرفتم پبش پدر
و به او کمک می کردم .مادر غذا ها را در سفره چیده بود و دایی ابراهیم در حالی که داشت،
باقالی پلو برای خودش میریخت رو به من گفت :
_خب فرید کجاست؟
لب هایم را بهم فشاریدم و لب زدم:
_داشت با تلفن حرف میزد.
در صندلی نشستم و یه بشقاب برای خودم سوپ ریختم.و در حال خوردن آن شدم .
مزه ی قارچ را میتوانستم در آن حس کنم همان موقع فرید آمد و لبخندی زد و رو به همه گفت:
_ببخشید که دیر اومدم از شرکت برام مشکلی پیش اومده بود داشتم با یکی حرف میزدم
فیروزه خانم در حالی که برای خودش آب می ریخت با شوق رو به مادر و من گفت:
_آره دیگه..پسرم از بس کار می کنه.حتی تو خونه هم بازم کار داره.مگه این کارگرا ولش می کنن
پدر همانطور داشت غذا را در دهانش می جوید نگاهی به فرید کرد و گفت:
_خدا حفظش کنه فرید و .
و مادرکه لبخندی در دهانش خجسته بود لب زد:
_فرید هم مهندسه هم یه شغل خوبی داره هم درآمد عالی کلا مورد پسند هر دختری هست.
همانطور که بی توجه به آنان داشتم سوپم را میخوردم فرید آمد کنار من نشست و گفت:
_ممنون عمه جان لطف دارید.
دایی ابراهیم تکه ای باقالی را در دهانش گذاشت و گفت:
_والا درسته فرید یکمی به حرفمون گوش کرد اما امان از فرنود گیر داد بود که من باید برم انسانی.
سوپ را در دهانم قورت دادم احساس کردم زیاد حرف میزنند.
فرنود اخم می کرد آن هم خیلی زیاد.اما سعی کرد بروز ندهد.
_دایی جون ،خب منم رشتم انسانی هست. اگه میشه راجب چیزی صحبت نکنید. حداقل حرمت سفره را نگر دارید.
سوپ را تمام کردم و بلند شدم مادر با تعجب گفت:
_کجا میری؟یک کاسه سوپ کافیه برات؟
_آره مامان،گشنم نیست .من برم اتاق
مادر سری تکان داد و به سمت بالا حرکت کردم .همانطور که از پله ها بالا می آمدم.
و در اتاق را باز کردم دیدم بی بی دارد نماز می خواند رفتم و در تخت نشستم.
این اتاق،برای مادرم بود که در جوانی اش اینجا درس میخواند و کار هایش را انجام میداد و کلی خاطره داشت.
کتابم را از داخل ساک برداشتم و شروع به خواندن آن کردم.
“دختری با پرتقال”
♧دو ماه بعد♧
در حالی که داشتم به سمت خانه فیروزه خانم حرکت می کردم تلفن در دستم به صدا در آمد.
“مامان”
با دیدن شماره مادر آیکون سبز را لمس کردم و کنار گوشم گذاشتم و آن را با شانه ام گرفتم:
_سلام مامان اتفاقی افتاده؟
صدای هول کرده ی مادر قشنگ به گوشم رسیده بود که میگفت:
_ترنم یادت نره،گردنبند مو از خونه ی فیروزه بیاری باشه؟
با صدای رعد و برق به این شانسم لعنت فرستادم،الان وقت باران آمدن است؟
_باشه مامان فراموش نمی کنم.کاری نداری؟
_نه برو خدافط.
گوشی را بدون اینکه قطع کنم سریع در داخل کیفم گذاشتم.هوا ابری بود و باد مو هایم را حالت میداد. نگاهی به ساعت مچی ام انداختم
ساعت ۱۶ بود اما هوا خیلی تاریک بود شاید به خاطر ابر هایی بود که هوا را این مدلی نشان می داد.با دیدن خانه ی فیروزه خانم با قدم های بلند و سریع به سمت در رفتم.
دوباره رعد و برق وحشتناکی زد که حدس میزنم پرده ی گوشم پاره شده است .زنگ در را فشردم .هوا به صورت شرجی بود اما من هنوز به آن عادت نکرده بودم.
درست است هوا در اینجا خیلی خنک و تمیز بود اما هنوز یک حس غریبی داشتم …
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
به عنوان یه نویسنده که چندساله داره رمان مینویسه گفتم چنتا چیز رو بگم نمیخوام گارد بگیرید فقط میدونم نویسنده پتانسیل بالایی داره اگه این نکات رو رعایت کنه:)
چنتا چیز اول اینکه قلمتون خیلی ضعیفه رمان خیلی ابکیه باید داخلش سناریو وجود داشته باشه
دوم اینکه رمان با زندگی اصلی خیلی فاصله داره شخصیت های اصلی کارکتر زیاد جالبی ندارن
سوم اینکه شخصیت زن زیاد از حد ضعیفه و این موضوع خواننده هارو خسته میکنه
چهارم اینکه موقعی که دارید به عنوان راوی داستان رو تعریف میکنید باید با لحن کتابی باشه ولی شما کل جمله رو با لحن معمولی مینویسید ولی فعل کتابیه این یک چیز خیلی غلطه
پنجم اینکه یک رمان حداقل تا پارت ۵۰ باید هر روز پارت گذاری کنه تا خواننده های ثابت و وفادار پیدا کنه
سلام،فکر نکنم کسی شمارو اجبار کرده این رمان و بخونید. درضمن این طرز نوشتن منه قرار نیست همه چیز باب میلتون باشه.
من هم رمان و در ساعت و روز مشخص ارسال می کنم. به جای عیب گذاشتن به دیگران سعی کنید خودتون و درست کنید.شاید شما چیزی بنویسید که من دوست نداشته باشم اگه شما چند ساله مینویسی منم از بچگی داستان مینوشتم و کلاسش و رفتم 🙄 کسی تاحالا با توهین کسی خوشبخت نشده عزیز…و بار ها هم تو کامنتا گفتم این داستان واقعیت داره😑
بالاخره توضیح دادن به شما یه امر بیهوده اس..شما فکر کن من بد مینویسم
من چرا الان میترسم اتفاق بدی براش بیفته؟😰😰😰
خدا ب دادش برسه
خدا به داد برسه
آدرس خونه ی فرید و اون دوس دختر گاوش و بفرست
بیا باهم بریم
سلام متاسفانه کشتم اونارو میخوای آدرس قبرستون و بدم؟
ای قربون دستت آره بده بریم از قبر بیاریمش بیرون یه دورم ما بکشیمش😂😂😂😂😂
حدس میزنم ترنم میره خونه داییش که فرید بهش تجاوز میکنه
وااااییی نگوووووو😭😭😭
ای مردشور شکلش رو ببرن مهندس بودن مهم نیست که شعور مهمه که شکر خدا این **** نداره بلانسبت عزیزان
من جای ترنم بودم با خاک یکسانش میکردم میگفتم احتمالا شما کارگاراتون و تو گوشی زندگیم سیو میکنید؟🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😂😂
بلایی که سر دل آرام اومد سر این ترنم نیاد صلوات😑😑😑😑
من تا پارت بعدی سکته میکنم ☹😕