پوزخندی در دهانش نقش بست.
انگار برای او جوک تعریف کرده ام آرام خندید .
_خب داد بزن.
_چیکار کنم؟
سرش را جلوتر برد و به چشمانم خیره شد،از آن لبخندش خبری نبود.
_مگه نمیگی،نرم بیرون.داد میزنی؟
خب داد بزن دیگه …تو که جرئت اینکار رو نداری ،غلط می کنی حرف میزنی ،من خودم میدونم…
با صدای قدم زدن یهو حرف های فرید خشک شد،و از من فاصله گرفت.من هم سریع به سمت ظرف شویی رفتم .
_ترنم ،هنوز چایی ها رو نریختی؟ عه آقا فرید چرا اومدید آشپز خونه؟
سریع برگشتم و به مادر نگاه کردم .هنوز میتوانست از نگاهم ترس را ببیند.فرید هم شروع به سر خاراندن کرد و لب زد.
_عمه جون،اومده بودم دست هام و بشورم. من دیگه برم.
مادر هم سری تکان داد و فرید از آشپزخانه خارج شد،نفس راحتی کشیدم اما با چهره ی اخمو مادر مواجه شدم.
نگاهی به چایی ها کرد و گفت:
_چایی که کامل نریختی که هیچ از آشپزخونه هم بیرون نمیای،میخوای داییت پیش همه بگه دختر خواهرم خیلی بی ادبه؟
_ببخشید مامان.الان میام.
مادر چشم غره ای به من زد و از آشپز خانه خارج شد.
نفس عمیقی کشیدم.
سعی کردم به خودم مسلط باشم.
از آشپز خانه خارج شدم همزمان صدای زن دایی را شنیدم.
_البته تابان جان ما برای امر خیر مزاحم شدیم.
چشم هایم گرد شد،کم مانده بود از حدقه بیرون بزند.
یعنی چه برای امر خیر آمدن،من یک دختر دبیرستانی،که بر طبق همه کوچک هستم،آیا برای ازدواج مناسب هستم؟
تا جلوی دید آنها قرار گرفتم.
به فرید نگاه کردم. نگاهم پر از نفرت بود.پر از کینه سعی کردم.لبخند ملیحی بزنم .
و چایی را به آنها تعارف کردم.
دایی تا چایی را در دستش گرفت گفت:
_به به چه چایی خوش رنگی!
نفس هایم را پر حرص بیرون دادم. و به بقیه تعارف کردم میخواستم وارد اتاقم شوم که مادر با اخم به من نگاه کرد و اشاره کرد که در کنار آنها بنشینم.
دایی شروع کرد به صحبت کردن.
_خب دخترم،ترنم جان.من به پدرت گفتم بیاد اینجا اما گفت کار داره نیومد ما تو رو خواستیم برای پسرم فرید خاستگاری کنیم.نمیدونم تابان جان تو راصی هستی یا نه اما نظر حامد هم مهمه اینکه دخترش ازدواج کنه یا تو خونه بشینه.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
رمان قشنگی به نظر میاد میشه پارتاشو زیاد کنی؟
من هفته ی سه بار میزارم ..میتونم هفته ای دوبار کنم اما خب کمی طولانی.چطوره؟
به نظرم بهتره طولانی خوبههه مرسی🫀
نهههه فرید با ترنم ازدواج نکنه🗡😂
اگه بشه چی؟😁
واییی ازدواج اجباری😱
نه ازدواج اجباری نیست.حالا تو ادامه ی رمان مینویسم چه اتفاقاتی می افته
کنجکاو شدم بخونمممم اخرش چی میشه😃