رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 100 - رمان دونی

🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓

یه لباس خواب، از طریق اینترنت خریدم و سفارش دادم که قرار شد با پیک درون شهری برام بفرستن بیمارستان و همونجا تحویلش بگیدم!
یه لباس سفید با جنس خاص ساتن مانندی که بالا رون بود و قسمت گودی کمرش خالی بود و دو بند ظریف و نازک هم داشت!
دوستش داشتم و میخواستم امشب برای نیما بپوششم.
اینم یه جور آشتی بود دیگه.
تا چشمم به دکتر روحی که متخصص زنان و زایمان بود افتاد چشمهام دو دو زدن!
با اینکه باید میرفتم جای دیگه ای اما فرصت غنیمت دونستم و خودمو به خانم دکتر رسوندم.
موبایلش رو گذاشت تو کیف خوشگلش و سوئیچش رو بیرون آورد که احتمالا زودتر بره بیرون و خودش رو برسونه به پارکینگ.
خیلی زود خودمو بهش رسوندم و گفتم:

-سلام خانم دکتر…خسته نباشیت!

سرش رو بالا گرفت و پرسید:

-آااا…احمدوند! چطوری!؟
بچه ات درچه حال !؟

لبخند زدم و گفتم:

-ممنون خانم دکتر! ای بد نیستیم!
دوتا سوال داشتم اول کدومو بپرسم.

حین قدم برداشتن به سمت در باخنده و خوش رویی حواب داد:

-اول دومی!

لبخند عریضی زدم و گفتم:

-راستش میخواستم بپرسم که کی میتونم بیام مطبتون و پرونده تشکیل بدم و سوال دومم اینکه…

مکث کردم.نامحسوس و دور از چشمش رفتم تو برنامه ی ضبط صدا و با مکث پرسیدم:

-من میتونم سکس داشته باشم؟

چون اینو گفنم زد زیر خنده و لا به لای این خنده ها گفت:

-معلوم که میتونی! از تو بعید بود این حرف…

محض اطمینان خاطر اقا نیما باز پرسیدم:

-یعنی حتی تا تا آخر هم میشه دیگه آره !؟

سری جنبوند و جواب داد:

-ببین معمولا اگه احتمال زایمان زودرس باشه نمیشه ولی اگه مشکلی نبود آره میشه

لبخندی آمیخته به شرم و خجالت زدم و پرسیدم:

– اینم درسته که میگن چند روز آخر بارداری برای زایمان راحت و اینکه دهانه رحم بیشتر باز بشه زوج سکس داشته باشن بهتره و حتما مایع منی مرد هم داخل واژن ریخته بشه!؟

بازم خندید و بعد گفت:

-آره تاحدودی درسته اما همچنان همچی بستگی به همون مواردی که گفتم داره ولی فعلا تو نترس و به هال و هولت برس.پسفردا بیا مطب اونجا مابقی ماه های بارداریتو درخدمت هم باشیم!

ضبط رو قطع کردم و گفتم:

-چشم.مرسی خانم دکتر!

-خواهش میکنم خاتم گل!

رفت و من لبخندی عریض رو صورت نشوندم و به گوشی موبایلم خیره شدم.
اون که نمیدونست من این سوال رو واسه خاطر جمعی اقا نیمای میخواستم که شق درد رو تحمل نکنه تا به گمونش به بچه اش آسیبی نزسه!
حین رفتن به اتاق بیماری که باید سرمش رو وصل میکردم گوشیم رو از جیب روپوش بیرون آوردم و برای نیما یه پیام فرستادم:

“نیما…”

انتظار نداشتم به سرعت جوابم رو بده واسه همین بلافاصله بعداز فرستادن پیام گوشی رو گذاشتم تو جیب روپوشم و وارد اتاق شدم تا سرم بیماری که مسئولیتش بامن بود رو تعویض کنم.
حین انجام دادن این کار گوشی تو جیبم ویبره خورد.جسمم بهم میگفت نیماست ومن عین دخترایی که منتظر پیام دوست پسراشون هستن دل تو دلم نبود تا پیام رو باز کنم.
کار بیمار رو که انجام دادم فورا از اونجا اومدم بیرون و همزمان گوشی موبایلم رو چک کردم.
اشتباه نمیکردم.
از طرف خودش بود.
لبخند زدم و پیام رو باز کردم:

“جونم…”

اینکه خیلی دیر جواب نداد و اینکه گفت جونم خیال نا آروم من رو راحت کرد.
آخه تقریبا مطمئن بودم باهام قهره اما الان این اطمینان از بین رفته بود.
اگه قهر بود که جواب نمیداد یا اگه میداد نمیگفت جونم!
گوشی رو دو دستی گرفتم و خیلی زود براش تایپ کردم:

“یه عکس تو واتساپ برات میفرستم نیگاش کن
یه عکس و یه وویس…
عکس رو با دقت ببین وویس رو هم با دقت گوش بده ”

اینبار خیلی زودتر از انتظار من جواب پیامم رو داد:

“چشم”

ابروهام بالا پریدن.اوه اوه! نیما و چشم گفتن !؟
نیما و چشم گفتن اون هم به من !
خدایااااااا…مگه میشد مگه داریم؟
آخه اصلا نیما تو زندگیش به خودش هم چشم نگفته بود چه برسه به…
در هر صورت انگار اعصابش خیلی تخماتیک نبود.
فورا رفتم تو واتساپ و عکس لباسی که سفارش داده بودم رو براش فرستادم البته همراه با چند ایموجی!
نفس عمیقی کشیدم.
امیدوارم اینبار دیگه معنای این حرفهارو بفهمه و یه حرکتی بزنه!
داشتم سمت منیژه میرفتم که حس کردم گوشی ویبره خورد.
مکث و تعلل نکردم چون بازهم تقریبا مطمئن بودم نیماست.
رفتم تو واتساپ و پیامهاش رو خوندم:

“دلت صکص میخواد؟”

چه سوال رک و صریحی!
به پیامش خیره شدم و چندینبار زیر لب باخودم نجواش کردم و هی لب گزیدم تا کسی لبخندهای زیرجلکیمو نبینه!
بی خجالت براش نوشتم:

“اهوووم…”

ایزتایپینگ شد و بعدهم نوشت:

“پس امشب منتظرم باش…چون منم خیلی تو کفم”

“برای ناهار نمیای !؟ ”

“نه یه مشکل هست باید حلش کنم احتمالا کارم طول میکشه.شب ولی حتما پیشتم”

با ذوق گفتم:

“پس لباس خوشگله رو میپوشم تا تو بیای”

چندتا استیکر منحرفانه فرستاد و نوشت:

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دوباره سبز می شویم به صورت pdf کامل از زهرا ارجمند نیا

    خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Lisa
Lisa
2 سال قبل

مگه اون موقع نوشین حامله بود!؟؟

یاسمن
یاسمن
2 سال قبل
پاسخ به  Lisa

آره

دیانا
دیانا
2 سال قبل

مگه نوشین حامله بود؟!!

هانیه۱۵ مشهد
هانیه۱۵ مشهد
2 سال قبل

وای ب فکر آبروی ما دختران باش😂

دیانا
دیانا
2 سال قبل

ظاهرا یاس واقعنی این رمانو طلاق داد😂🥲

یاس
یاس
2 سال قبل
پاسخ به  دیانا

هستم زیر سایتون ديگه حوصله ندارم هرچند وقت يه بار ميام يه سر ميزنم از رمان زده شدم

Z
Z
2 سال قبل

چند وقته ک رمان ی موج و ی روال خیلیییی عادی و معمولی و مث هم پیش گرفته…بنظرم همین زودیا قراره ی اتفاقی بیافته….
هوا دگ زیادی ابیو افتابی بوده،،، طوفان نزدیکه😈

درانتطار پلی شدن رمان🙄
درانتطار پلی شدن رمان🙄
2 سال قبل

چند وقته ک رمان ی موج و ی روال خیلیییی عادی و معمولی و مث هم پیش گرفته…بنظرم همین زودیا قراره ی اتفاقی بیافته….
هوا دگ زیادی ابیو افتابی بوده،،، طوفان نزدیکه😈

دیانا
دیانا
2 سال قبل

بجان خودم این اون نیمایی ک قبلا بود نیست😂

R
R
2 سال قبل

خواهشا زود ب زود پارت بذار دیگ…
چن روز ی بار ی پارت خیلی کم میذاری

R
R
2 سال قبل

خواهشا زود ب زود پارت بذار دیگ…
چن روز ی بار ی پارت خیلی کم میذاری

Sa
Sa
2 سال قبل

عجیب حس میکنم نیما مشکوک میزنه

سارا
سارا
2 سال قبل
پاسخ به  Sa

دقیقا منم حسم همینه یعنی خیلی با بهار خوب شدهه و از طرف دیگه بیشتر اوقات دیگه دیر میاد خونه

ریرا
ریرا
2 سال قبل
پاسخ به  Sa

شاید داره خیانت میکنه اونم زمان بارداری بهار ، دقیقا همون کاری که بهار با نوشین کرد ، یعنی داره کارما پس میده ؛ فکر کنم اینجوری بشه آخرش آخه زیادی داره گل و بلبل میشه واسه بهار و این به نظر نویسنده طبیعی نیست :(((

دیانا
دیانا
2 سال قبل
پاسخ به  ریرا

مگه نوشین حامله بود؟!!

Kia
Kia
2 سال قبل

عجبارمان که نیست کلبه زناشوییه یعنی دیدم نسبت به ازدواج تغییردادیعنی کل ازدواج میشه این

R
R
2 سال قبل

کامنت ها چ باحالن… 😅😅😅
عجبا….
خانمای متاهل راه و روش یاد بگیریم برا زنانشویی…
کلاس خوبی گذاشته نویسنده…

زری
زری
2 سال قبل

ای خدا یه اتفاقی بیوفته برنامه اینا کنسل بشه من حال کنم الان دوباره تا دو روز میخان برن از تخت خوابشون برای ما بنویسن ایشالله کنسل بشه😂

صدف
صدف
2 سال قبل

نمی‌دونم چند سالت هست ولی شدیداً بهت پیشنهاد میکنم ازدواج کنی نویسنده جان 😆😆بشدددت تو کف هستی بشدددت
سن و سالت زیاد نیست ولی ازدواج کن که حالت خیلی خرابه

Lilia
Lilia
2 سال قبل
پاسخ به  صدف

😂من به جر واصل شدم

R
R
2 سال قبل
پاسخ به  صدف

😁 😁 😁 😁 😁 😁

...
...
2 سال قبل
پاسخ به  R

پارت نداریم سه روز گذشته

...
...
2 سال قبل
پاسخ به  صدف

دقیقا یه جوری با حس نوشته که بابا آبروی دختر هارو هم در نظر داشته باش حالا فک میکنن همه دخترا تو این فکران😆😅

Shila
Shila
2 سال قبل
پاسخ به  صدف

وایییییی😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x