رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 92 - رمان دونی

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 92

#پارت_۷۰۰

🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓

با رها کردن نفس تو سینه ام آهسته و آروم گفتم:

-من باردارم!

و حالا در لحظه احساس میکردم بارهای سنگینی رو با اون اعتراف از روی دوشهام برداشتن!
بارهای سنگینی که تا به الان مدام دنبال خودم داشتم میکشیدمشون و بخاطرشون همیشه احساس عجز داشتم.
یا حتی گاهی احساس کسی که داره یه جرم بزرگی رو از کسی مخفی میکنه!
به من خیره شده بود بدون اینکه لام تا کام حرفی بزنه!
اما من حالا احساس راحتی داشتم.
حس خوبی که قابل وصف نبود!
گفتم و خلاص…گفتم و تموم شد رفت پی کارش.
حالا فقط منتظر بودم ببینم نیما چی میگه و چیکار میکنه!
بینمون سکوت حکمفرما بود.
یه سکوت طولانی…
یه سکوت سنگین که انگار نه اون قصد شکستنش رو داشت و نه من!
تو ذهنم مدام از خودم میپرسیدم این خبر چقدر نیمارو که عاشق پدر شدن بود خوشحال کرده ؟
چه قدر و چه اندازه….

بعد از یه سکوت طولانی لیخندی کمرنگ و تلخ زد و با دوباره تا کردن برکه ی آزمایش پرسید:

-داری سربه سرم میزاری؟

باید اون رو موقع زدن اون حرف ریز به ریز و جز به جز توصیفش میکردم.
صورتش بی حس و حال و معمولی بود.
کنج لبش درست در سمت راست بالا رفته بود و حالت یه لبخند کمرنگ تلخ داشت.
صداش آروم بود و بی شوق…
راستش هر چیزی رو پیش بینی میکردم جز اینکه با بی اعتمادی بهم بگه دارم سر به سرش میزارم.
و …واقعا نمیدونم چیشد و چی گذشت بهش که اولین واکنشش شد این!
سرمو به طرفین تکون دادم و بریده بریده گفتم:

-ن…نه …نه نیما…م…من..

برخلاف منی که داشتم با صدای ضعیفی من و من میکردم اون با یه صدای رسا اما تلخ کلمات واضحی رو به به زبون آورد:

-یه روز وقتی برگشتم خونه دیدم همه جا تاریک.چراغها خاموش بودن اما هر گوشه از خونه یه شمع بود…
رد شمعارو دنبال کردم و رسیدم به اون قمست نشیمن.
حتما میدونی کجارد میگم…اونجا که یه پنجره ی بزرگ رو به بیرون داشت…
رو میزهم کلی شمع بود شمعهای کوچیکی که شکل قلب بودن!
رو میز کیک بود.کیکی که یه طرح از یه بچه کوچولو بود!
از رویا پرسیدم چه خبره؟تولده…جشن…چیه داستان این همه بند و بساط و شمع و تاریکی و گل و موسیفی و فلان و بهمان…
گفت بشین رو به روم تا بهت بگم!
نشستم…یه برگه آزمایش داد دستم وگفت بازش کن و ببینش…
یکی عین همین بود…

مکث کرد و خیره شد به برگه ی آزمایش توی دستش.مرور گذشته واقعا بزاش تلخ بود.
اب دهنشو قورت داد و سیبک گلوش اهسته بالا و پایین شد .
نفسش رو رها کرد و بعد دوباره با بالا گرفتن سرش وخیره شدن به من گفت:

-گفت بچه دار شدیم!
هیچوقت تو عمرم به یاد ندارم به اندازه ی اون لحظه احساس خوشبختی کرده باشم….بهترین خبر زندیگم بود.بهترین…ولی…

سرش رو با منتهای تاسف به حال خودش تکون داد و قطعا هیشکی نمیتونست حال بدشو درک کنه!
هیچکس جز خودش…
بازم مکث کرد.حتی حرف زدن درموردش هم حالش رو بد میکرد اما درادامه گفت:

-بچه ای درکار نبود یه آزمایش فیک بود..از دوست پسرش حامله شده بود.
میخواست من و دیگران بهش شک نکنیم.تهش هم که پسره بهش گفت بچه نمیخواد و تهش هم اون فضاحتی به بار اومد که خودت حتما درجریانشی …

واقعا مونده بودم بعداز شنیدن اون حرفها چه واکنشی از خودم نشون بدم.
عصبانی بشم ازش که خواسته یا ناخواسته فکر کرده منم قراره کاری که رویا باهاش کرده رو بکنم یا دلم براش بسوزه که باریچه ی زن پلید و مکار شده بود!

راستش اولش ازش عصبانی شدم.
خواستم سرش داد بزنم و بگم تو داری با این حرفهات بهم تهمت میزنی ولی بعد احساس کردم نیمارو فقط باید بفهمم و درکش کنم..همین !
نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمتش تا فاصله ی بینمون رو پر بکنم.
دستاش رو گرفتم و گفتم:

-ولی من واقعا باردارم و این بچه بچه ی خودته…
بچه ی خودت…بچه ی تو نه کس دیگه ای نیما…

برگه ی آزمایش رو ازش گرفتم و گذاشتم کنار و دوباره گفتم:

-جواب ازمایش هم فیک نیست.واقعیه …من باردارم! از تو…

هنوز هم خیره بودیم به هم.چشم تو چشم…
چون دیدم همچنان ساکته و هیچی نمیگه،
دستاشو رو شکمم گذاشتم و گفتم:

-نمیدونم دختره یا پسر اما میدونم که بچه ی توئه…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طواف و عشق pdf از اکرم امیدوار

  خلاصه رمان :         داستان درباره مردیه که به سبب حادثه ای عشقی که در ۲۵ سالگی براش رخ داده، تصمیم گرفته هرگز ازدواج نکنه… ولی بعد از ده سال که می خواد مشرف به حج عمره بشه مجبور میشه علی رغم میلش زنی رو… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر

    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم خواسته‌ی برادرش میشه… روز عقد می‌فهمه تنها مخالف این ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شراره
شراره
2 سال قبل

بچه ها یک ساعت پیش کانال بهاران پارت رو گذاشته . شما اینجا معطل چی نشسید

مهدیس
مهدیس
2 سال قبل

امروز پارت جدید داریم ایا ؟؟

آنت
آنت
2 سال قبل
پاسخ به  مهدیس

فک نکنم

Zari
Zari
2 سال قبل

پس شما ک گفتین اخراشه چرا تموم نمیشه؟…منکه دیگه نمیخونمش وقتی احترامی قائل نیستید چرا باید خوند

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل

دوستان یه سوال مگه تابستان آخرین پارتی که گذاشتن پارت ۱‌۰۶ نبود؟ الان چطوری یهو اومد رسید به پارت ۷۰۰پ زیاد هم پارت جدید نزاشتن از ادامه اونیکه تابستون گذاشتن شاید ۱۰ یا ۱۵ شده یهو اومد رسید به پارت ۷۰۰!!؟

آنت
آنت
2 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

خب قبلن دو پارت در روز میزاشدن الا شده یه پارت در روز:/

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل
پاسخ به  آنت

والا قبلن از وقتی من این رمان رو دارم میخونم هفته ایی یدونه پارت میذاشتن جمعه شب ها میذاشتن تو تابستون

آنت
آنت
2 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

نا، بری نگا کنی هس دوپارت دوپارت گزاشده،،، احتمالن دقت نکردی

Mari
Mari
2 سال قبل

دیگه نه درباره این رمان نظر میدم نه دیگه دلم میخاد بخونمش همش چرته وقتی برای نظر مردم اهمیت قاعل نمیشن پس منم دیگه نمیخونم😶😑

آنت
آنت
2 سال قبل

فقد یکم یکم بیشتر مینوشدی چی میشد؟ 😐بابابزرگ خدابیامرزمم اومد تو خابم گف تورورخدا بگو بلاخره پارت بعدیو گذاش؟! 😑

یاس
یاس
2 سال قبل

صد سال بعد………ما در حال خواندن رمان بهار

رها
رها
2 سال قبل

هوففف خدااااا🙁😐اخه نویسنده گرام میفهمی سه روز یعنی چی؟😐بخدا ک گناه داریم من دلم برا خودم میسوزه ک میشینم و رمان تو رو میخونم 🔪😐

سحر
سحر
2 سال قبل
پاسخ به  رها

خب نخون. این جوری که اینا پارت میزارن فکنم نوه و نتیجه های ما اخر این رومانو بخونن😐

رها
رها
2 سال قبل
پاسخ به  سحر

خب نمیشه نخوند سه ساله ساله پاشم وقتی چیزیو شروع کنم نمیتونم ولیش کنم😐

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x