انگار دخترک آب شده و در زمین فرو رفته بود ….
خشمگین بوق ادامه داری برای ماشین جلویی زد
با عصبانیتی که قصد کشتنش را داشت بلند داد زد:
_جمع کن این لگنتو دیگه
به هر کجا که سرک می کشید خبری از دلارای نبود
زیر لب غرید :
_به جهنم
دختره ی پاپتی
تو که بالاخره بر میگردی
دستم بهت برسه نصفت می کنم
موبایل را روی صندلی شاگرد پرت کرد :
_عالم و آدم بسیج شدن بر *ینن تو اعصاب نداشته من
مسیر رفته را نا امیدانه برگشت و کنار پارکی که نزدیک خانه بود روی ترمز زد
مشتی به فرمان کوبید و سعی کرد آرام باشد :
_کجا رفتی تو آخه احمق ؟
شقیقه هایش تیر می کشید و جای خالی دلارای بدجوری روی مخش ویراژ می رفت
شیشه ماشین را کمی پایین کشید تا هوای تازه سر دردش را اندکی بهبود بخشد
همان لحظه صدای جیغ بلندی در گوشش پخش شد
_ولم کنین کثافتا
شنیدن صدای آشنای دلارای باعث بالا پریدن ابرو هایش شد
به اطراف سرک کشید و از ماشین پیاده شد و وارد پارک شد
دقیق به اطراف نگاه کرد و با دیدن دلارای که کیف کوچکش در دست پسری نوجوان افتاده بود
گره میان ابرو هایش کور تر شد
دو پسری که دورش را احاطه کرده بودند
با دیدن ناتوانی دلارای زیر خنده زدند
_آخی خانم کوچولو
بیا بگیر کیفتو دیگه
بدو عمو ببینه
پشت بند حرفش کیف دلارای را بالاتر نگه داشت و زیر خنده زد
قبل از اینکه دلارای فرصت حرف زدن پیدا کند
صدای جدی و خشن آلپ ارسلان از پشت سر
در گوشش پیچیده شد :
_عوضی گرفتی پسر جون !
عمو پشت سرته
الانم یک درسی بهت میده که تا عمر داری فراموش نکنی
دلارای ترسیده سر بالا گرفت و به قیافه خونسرد ارسلان خیره شد
میدانست تا چند دقیقه دیگر خون به پا خواهد شد
ارسلان تهدید آمیز به دخترک نگاه کرد
رنگش پریده و دستش روی شکمش بود
انگار با آن حال افتضاحش در دو ساعت تنها توانسته بود همین مسیر کوتاه را بیاید
دلارای ترسیده جلو آمد
دست لرزانش را روی بازوی تنو مندش گذاشت و با خفگی صدایش زد :
_ارسلان ! بی ….بیا بریم
سر ارسلان که به سمتش چرخید با دیدن کاسه سرخ چشمانش به سرفه افتاد
نیشخندی روی لب های ارسلان نشست و آهسته گفت :
_با توام کار دارم عزیزم !
نگران نباش نوبت توهم میرسه به زودی
_اوه اوه … نگو عمو الان چهار ستون بدنم میلرزه
صدای خنده کریح دو پسر که بلند شد چشم از دلارای گرفت و خیرهشان شد
با تمسخر مشغول خندیدن بودند و دندان های زرد و ردیفشان را بیرون انداخته بودند
سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده عزیز
مرسی از رمان خوبتون خیلی عالیه
نویسنده جان اغراق نمیکنم ولی پدرمونو در آوردی 🙂❤️🫂
😂 😂 😂
خدابه داد دلی برسه حتما بچش سقط میشه زیرمشت لگدای ارس😥😥😣😣
نه بابا بچه دلی از خودش پوست کلفت تره
واییییییییییی جرزززززز 🤣🤣🤣
از این عمو ها بدین🫀🥺🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀♥️♥️♥️♥️♥️
بیا خودم بهت میدم بیا😁
خب این دو خط هم تموم شد…تا دوخط بعدی بدرود
حنا اسم دختره هااا😑😑
چند روز پیش یگی اومده بود اسمش داراب دختری در مدرسه بود
خب شاید لقبشه
خوب اینم هست خودمم دیدمش ولی اسم خود آدم یچیزدیگه است
خدایا بچه دلارای را سوسک عطا کن😐
ببخشید من چطور میتونم رمانم رو داخل سایت بزارم؟
فعلا رمان قبول نمیکنه
چه بد
خب فعلا تا ۲ الی ۳ روز درگیر دعوای ارسلان با اون الدنگ هاهیم بعد ایشالا یه ۳ ، ۴ روز هم خود درگیری دلارای با خودش که رفته ، بعد یک هفته درگیر دعوای ارس و دلا هستیم حالا تا بعد خدا بزرگه
👍👍
فیلم هندیه 😐😂
تا ارسلان رفت بیرون چند تا مزاحم تو پارک بودن 🤣🙄
خیلی کلیشه ای #فیلم_ترکی
حیف رمان به این قشنگی با این پارت 🙄😂😐
😂😂
عمو میشه مامان فاطمه منم ببری دهن داییمم سرویس کنی
عمو ارسلان🥺😂😂
عمو ارسلان میشه خانواده بابامو دهنشونو سلف سرویس کنی؟
لفطا😭😭
عررررر بیاا بغلممم خودم سرویس میکنم🥺😂
بیا بیا اجی جونم👭
دست رو دلم نزار که خونههههههه🥴🥺🥺🥺🥺
اخی چرااا😕
چرااااااااااااااااااااااااااااا
اصلا بعد از اینکه عروسی بهم خورد خبری از خانواده دلارای و ارسلان نشد دوست داشتم بدونم اون هومن عنتر با اون داراب میمون الان دارن چیکار میکنن
دقیقا
اوهوم
به لطف ارسلان دارن جر میخورند😂از نظر من ارسلان بهترین کارو کرد
اینجوری میفهمن وقتی خونشو تو شیشه میکنند
از ی جا دیگه میزنم بیرون
دلم خنک شد
ولی داراب باید حالا حالا بلا سرش بیاد
بزودی خانواده ارسلان میان اونا ب فکر ابروشونن
خب حدس میزدم
سو…
اهمیت ندین دوستان😂😂
ما که بالاخره اونقد فوضول هستیم بخایم تا اخر بفهمیم داستان از چه قرار میشه
ولی این رمان داستانش فرق داره با بقیه رمانا
قلمشم خیلی قویه
فقط نویسندش یکم بخیله که پارت بیشتر نمیزاره
*لبخند عصبانی با دندان های سفید و مروارید گونه( خطاب به دندون های چرک و چیلی پسرهای نوجوون)
میشه لطفاً بهم بگید چطوری کانال رو دنبال کنم ؟؟؟
هم پایین رمان هم بالای سایت آدرس هست
مرسی❤️
چقدر کلیشهای
من دیپلم میگیرم کنکور میدم پزشکی در میام شوهر میکنم بچه دار میشم ولی این ارسلان و دلارای آدم نشدن هنوز عین سگ و گربه یا میوفتن به جون هم یا از هم فرار میکنن🥺🥺
حق میگی واقعا!
من خودم دو سال دیگه کنکور دارم، روند زندگی خودم تندتر از این رمان می گذره و مطمئن باش حالا حالاها تموم نمیشه اینقدر می پیچونش که اگه پی دی اف بشه میشه 7000 صفحه
دقیقا
فقط هر روز تو کف میمونیم
تا همین حالا هم الکی ۵ ماهمون رو هدر دادیم
من تا ۱۵۰رو توی ی روز خوندم🙂😂
اگه این رفتارای ارسلان معنیشون دوست داشتن نیست پس چیه🥺🥺
دوستش داره اما خودش هنوز نفهمیده از طرفی ابراز علاقه و محبت کردن بلد نیست یعنی کسی نبوده که یادش بده
👏♥️
هوس همراه عشق و عذاب وجدان
🥺🥺
وابستگی که داره فرمونو میکشونه سمت عشق
احساس مالکیت
یکم ارزش واسه مخاطباتون قائل میشید؟ این چه مسخره بازیه تا میخای بخونی میبینی تموم شده ده پارتو سر یه چیز مسخره کش میدید فکر نمیکنید مخاطباتون ناراضین؟ یا فقط دنبال کامنت بالا هستید ؟ اونم نصف بیشترش اعلام نارضایتیه که اگه تایید بشه تففففف
همه تو کف نویسنده هستن میخوام بدونم کیه
من این رمانو تقریبا دو یا سه سال پیش خوندم اما کامل نه یعنی نویسنده فقط یه پارت این جوری میداد در روز تمام دیگه ولش کردم الان اینجا دیدم هنوزززز تموم نشده
عمو پشتته😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
این چی بود دیگه؟
نذاشت هیجانش به یه روز برسه
الان اگه دلارای رو نمی دید میمرد؟؟؟
باورم نمیشه الان 154هستیم و به هیجان نرسیدیم
155=ارسلان میگه کیف و بده میگه نمیدم
خوب چندتا مکالمه با فش .
156=دوتا مشت و جیغ دلی .
157=سوار ماشین و بد بیراه ارسلان گریه دلی
158=سوار آسانسور و باز فحشا .
159=ارسلان میاد که بزنه اما وضع دلی می بینه میگه وللش بزنم دیگه هیچیش نمونه
خوب
آخرشم اگه دلارای ببره کا*اره برقصه من دیگه نیستم آقا نمی خونم
وایبیییییییی جرزززززز 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😂😂😂😂حدسی گفتی؟؟؟
دیگه بعد 154پارت باید نویسنده رو شناخت مثل یک قطره آب تو دریا می نویسه 😂