ارسلان دکمه های پیراهنش را یک به یک باز کرد
و پیراهن را روی پای دلارای انداخت :
_میرم دوش بگیرم پاتو بیرون نمیذاری از اتاق تا برگردم
بوی عطری که روی پیراهن ارسلان بود ،
باعث زیر و رو شدن معدهاش شد
تمام تلاشش را کرد تا عق نزند
خیرهی ارسلان ماند تا از در خارج شود
و راحتش کند اما ارسلان سمتش برگشت
روی بدنش خم شد و مرموز خیره در چشمانش زمزمه کرد :
_اول ماهه …. تو نباید الان پریود باشی ؟
نفسش بند آمد
نگاهش را دزدید و صدایش را بالا برد
_دنبال چی هستی ارسلان ؟
همه بدنم کبود و خونیه
انتظار داری با این همه بدبختی و استرس سر تایم پریود شم ؟!
حالت تهوع بیشتر شد
انگار کسی شکمش را چنگ میزد
ارسلان پوزخند زد
_قرصاتو شروع کن دوباره از فردا
_یعنی چی ؟ چه قرصی ؟
ارسلان خونسرد از جا بلند شد
و همانطور که سمت در می رفت به شکمش اشاره زد
_دلم نمیخواد نه ماه دیگه علاوه بر صدای زر زر و گریه های تو ونگ ونگ بچه هم بپیچه تو خونه
او تنها شوخی کرد اما دل و روده ی دلارای بهم پیچید
دیگر نتوانست تحمل کند
شدت استرس و حس بدی که جمله ارسلان باعثش شده بود روی هم جمع شد
دستش را جلوی دهانش گرفت و چند بار پشت سر هم عق زد
ارسلان با حرص فریاد کشید
_چه مرگته ؟ لعنتی چه مرگته ؟
اه ….. زاییده شدی تر بزنی تو حالم دلی
دلارای چشمانش را بست و تا ده شمرد
سعی کرد دوباره عق نزند
_مثلا الان داری میگی حالم ازت بهم میخوره
که هی راه به راه پشت سر هم عق میزنی؟
جلو آمد و اینبار با بی رحمی مو هایش را مشت کرد
صدایش خشمگین بود
_دفعه ی آخره دلی
اینبارم یادم میره چه غلطی کردی
اینبارم بهت فرصت میدم ولی آخریشه
بار بعد یادم میره همه بدنت کبوده
یادم میره تو چه وضعی هستی و میشم همون ارسلان همیشه
سرش را به گوشش چسباند و ادامه داد :
_تو که آلپ ارسلان رو یادت نرفته نه ؟
یک بار دیگه از من عقت بگیره یادت میارم
دلارای بغض کرده نگاهش کرد
خواست حرف بزند
خواست توجیه کند
خواست بگوید که تمام این عق زدن ها بخاطر کودکیست که در بطنش رشد میکند
اما نشد !
ارسلان پر خشم حرف آخر را زد و پشت به او سمت حمام قدم بر داشت
_از فردا بر میگردیم به روال سابق دختر جون
همخونگی و خواهر برادری تموم
نیم متر بچه چند وقته خوب زندگی منو
عوض کردی ولی درستش می کنیم
دلارای خیره زمین شد و سکوت کرد
دهان نیمه بازش را به آرامی بست
اول نگاهی به پیراهن ارسلان و بعد به در بسته حمام کرد
پیراهن را در مشتش مچاله کرد و پایین تخت روی زمین پرت کرده و دراز کشید
کاش می توانست به چند سال آینده سفر کند
از این قسمت زندگی اش خسته بود
****
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بچه ها ی رمان خوب معرفی کنید
الفباس سکوت
زاده نور
خلسه
دیگه یادم نمیاد🤦♀️😂
انقد دلارای عق زد منم عقم گرف😐
خانما یه چی پیدا کردم
😂😂😂
دلی و بطن بی صاحابش مثل رحیم تو رازبقا هستند😂😂😂😂به خدا اینم از جنس اونه😂😂😂😂😂😂
آقا من همینجااااا مبگممممم صد تا پارت بعدی دلارای رو اگر عقد کرد
هومن یا یکی از دوست دخترای ارس
یه فیلمی چیزی درست میکنند….
آرس میگه به من خیانت کردی!به خدا اگر اینجوری نشد من خودمو جر میدم
این خط این نشون
کلا نصف رمانا همینه بعد دلی میره یه مدت با بچه برمیگرده یکی کمکش میکنه
😐
اه
اگ اینطوره نخونیم پس😐😐😂
پارتات خیلی کمه و دیر دیر میزاری یکم طولانیشون کن
بش گفتم گفت چشم از این به بعد پارتارو طولانی میکنم
مگه یه بچه ای که هنوز دنیا نیومده چقدر تو یه رمان میتونه سرسختانه زنده بمونه😐🤣 بطن دلی خیلی قوی و محکمه ، اصلا آجر خالص🤣
آقاااا
گوش کنیددددددد👋🤣
اون پارتی ک دلارای و هومن رفتن آزمایش بدن فهمیدن دلارای حامله اس، خواهر خودِ من حامله بود ۲ ماهش بود بعد اونجاااا دلارای ۴ ماهش بود
الااااااان خواهرم من ۵ ماه و نیمشه اماااا همچنااان دلارای ۴ ماهشه😶😐😂
جررر 😂😂
بابا روانه😐نگاه به پارتا نکنید که هنوز یه قسمتشه…هنوز دلارای توی چهارماهه
چون هنوز این قسمتها تموم نشده….
ما خودمون شیش روز تو حموم کیلید موندیم…
ولی برای دلارای یه روز شد…..هنوزم اون روز تموم نشده برادر 😐🥲
جعررررر😂😂😂😂😂
خاله شدنت مبارک 😂😂😂
ممنونننن😂😂❤
اسمت خیلی خوبه🤣
اعلام حاملگی از حامله بودن این پدسگ میکنم ، تبریک بگید…
برا من سه قلو در بطنم هست 😂
😐
دوستانی که فکرمیکنن ارسلان دلی راعقد میکنه ویاقبول میکنه بچه دلی ازخودشه سخت دراشتباهین..یادتونه تورابطه بادلی خودش قرص ضدبارداری گرفت دادبخوره شک نکنید باذهن بیماری که ارسلان داره بارداری دلارای رابه هومن ربط میده
گوه خورد
مگه دست اونه بخان بیشتر کشش بدن من خودمو با قرض ضد بارداری میکشم😐
😂😂
ددد نکن اینکارو دلی افسردگی میگیره خب😉😂
😂😂😂🖖
بخدا بیشتر از اینکه از رمان لذت ببرم از کامنتا لذت میبرم
دمتون گرم
😆😁🥰
از من؟😂😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
خیلی خوجگلی جینگیلی
میگم این شکمش نخواست بیاد بالا چند ماه شد دیگه
نه بچه گرفته میگه وایسا فرصت. هست حالا
این عق زدن شگرد زناس واسه فرارازکسی که تامی بینتش عق میزنه
زن داداش منم همینجوری بود.قبل اینکه زن داداش بدبختم بشه ازهرراهی واردشد ولی این عشق دقیقا باعق زدن سربارداری تموم شدوبچه بدبختش را۳ماهگی ول کرد رفت دنبال عفریته بازیاش هنوزم وله ولی پسرش۱۴سالش شدوحالش ازهمچین مادری به هم میخوره..بیچاره داداشم دیگه عاشق نشددیگه اعتماد نکردوهنوزم مجرده بعداون عفریته عوضی
معلومه بد از زن داداشت کینه داریا
قشنگ اینجا خوارشوهر بازی دراوردی🤣😂😐
کسی باداداش ادم بی وفایی کنه ابروشو به گندبگشه بچشو ول کنه بنطرت خوشش میاد؟الهی به حق ۵تن تکه تکه بشه مرَضیه َرو😐😐
اخی بیچاره برادر زادت….داداشت اشتباه انتخاب کرده دیگه….
خدا جوابشو میده
اشالا که جواب دل شکسته دادشمو بچشو بده تواین دنیا
تو که هیچ دختر حاجی ما هم از این قسمت زندگیت خسته شدیمچند ماهه همینجای زندگیتیم😂
رمان از دم مزخرفه ای خدا بسههه دیگهههه
کاش رمان یکم رو دور تند میرفت دیگه خسته شدم
شرط میندم نویسنده رمان یه دختر۱۳ ۱۴ ساله است که داره رویابافی میکنه وبه اسم رمان نشرمیده به ریش همه ماهم هرهر میخنده هرشب😐😐
ربطی ندارع دخترای چهارده ساله بعضیاشون یه رمانایی مینویسن که از نویسنده ۳۰سالع بهتره….این اولین قلمشه…و خیلی کشش میده
کاش ما هم میتونستیم ب چند ماه اینده سفر کنیم تا پارت ها تمام شه ، از این قسمت اینکه هروز منتظر پارت باشی خسته شدم . ) عمرم تموم شد (
خدا لعنت کنه این طفلی که در بطنش دارد. از شدت حرص منم در بطنم طفل رشد کرد😐
بچه ها خیلیا گفتین که ….مگه میشه زن حامله از بوی شوهرش بدش بیاد…
بله میشه
..عمو بنده خدای من نوه ماه خونه ننش بود
ولی بابای من تا شیش ماه پیش ور دل مامانم بود
دور میشد مامانم عقش میگرفت نزدیک که میشد به حالت عادی برمیگشت🙂🤣🤣🤣
😂😂
والا😂دیگه من به بابام میگفتم برو بیرون نیا خونه خسته شدیم
کاش پارت بعد داستان بره به پنج سال بعد بچه ی دلی از بطنش بیاد بیرون خسته شدیم
کاشش!🤣