رمان دل دیوانه پسندم پارت 102 - رمان دونی

 

 

تصمیم بر این شد که عمو اینا رو دعوت کنیم.

 

ولی بابام به عمو بگه که مازیار نیاد.

می دونستم درست نیست.

 

ولی دیگه خودم رو دخالت ندادم.

 

و گذاشتم کاری که از نظرشون درسته رو انجام بدن.

 

اما حال خودم خیلی گرفته شد

نمی دونم چرا.

 

حس می کردم دیگه قرار نیست توی مهمونی بهم خوش بگذره.

 

عمو وقتی حرفای بابام رو شنید منصرف شد.

 

و گفت کلا نمیان.

حق هم داشت.

بالاخره پسرشون بود.

 

تازه اگه می فهمیدن گناهی نداشته و مجبور به انجام یه سری کارا بوده که هیچی

 

 

 

 

توی خونه نشسته بودم.

داشتم با لب تاب فیلم می دیدم که گوشیم زنگ خورد

 

فیلم رو استاپ کردم.

گوشی رو برداشتم.

 

شماره ناشناس بود.

 

صدام رو صاف کردم و جواب دادم :

الو؟

 

صدای مازیار تو گوشم پیچید.

انگار یکم کلافه بود.

 

_ قطع نکنی دلارام. منم مازیار.

 

یکم سکوت کردم. انتظار نداشتم اون باشه.

 

بعد گفتم :

سلام. بله؟

 

هوفی کشید و گفت :

خوبی؟

 

_ مرسی. اتفاقی افتاده؟

با دلگیری گفت :

 

منم خوبم.

زیر لب آروم گفتم شکر.

 

دل خودمم گرفت.

_ اتفاق نه. نگران نشو. خواستم یکم باهات حرف بزنم.

 

_ درباره‌ی؟

 

 

 

_ درباره همه چی.

 

_ بگو.

_ میشه همو ببینیم؟

 

_ نه مازیار نمیشه. خیلی کار دارم.

_ زیاد وقتت رو نمیگیرم.

 

حقیقتا نمی خواستم ببینمش که بیشتر هوایی شم.

 

واسه همین قبول نکردم و گفتم ‌:

اگه میشه تلفنی بگو

 

هوفی کشید و چند لحظه چیزی نگفت.

 

کم کم داشتم وا می دادم که بگم میام.

که شروع کرد به حرف زدن.

 

_ هنوز فکرات رو نکردی؟

_ نه کامل…

 

_ اگه الان ازت بخوام که زودتر تصمیم بگیری خواسته زیادیه؟

 

_ چرا عجله؟

بازم هوف کشید.

_ من باید یه ماموریت دور برم دلارام.

 

معلوم نیست چند وقت نباشم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارامش
ارامش
1 سال قبل

میشه بخاطر امتحانات تو دو هفته بارت نزارید لطفا

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ارامش
الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

چرا حس میکنم قراره به اتفاقی برای مازیار بیوفته تو این ماموریت حس‌میکنم میمیره

Tarlan
Tarlan
1 سال قبل
پاسخ به  الہہ افشاری

دقیقا میخواستم همینو بنویسم فک کنم یه اتفاقی واسه مازیار میوفته…

Roya
Roya
1 سال قبل

خیلی کم بود تا شروع کردم تمام شد نمی شه کمی بیشتر بذارین

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x