رمان دل دیوانه پسندم پارت 23 - رمان دونی

 

یک دفعه فکری توی سرم اومد و فورا گوشی رو برداشتم وشماره ی استاد شفیعی رو گرفتم.. جواب داد
_بله بفرمایید؟
_سلام استاد.. حال شما خوبه؟ عذرمیخوام بدموقع که مزاحم نشدم؟

_سلام دخترم.. ممنونم مراحم هستید.. جانم‌ بفرمایید؟
_سلامت باشید.. ببخشید استاد میخواستم بپرسم امروز مازیار باشما تماس داشته؟

انگار از سوالم خوشش نیومد وخودمم متوجه چرت گفتنم شدم اما دیرشده بود!
بالحن سرد و متعجبی گفت؛

_بله؟ خیر نداشتن.. فکرمیکردم برای مسئله ی مهمتری تماس گرفتید خانوم یاقوتیان تا اینکه لیست تماس های بنده رو چک کنید!

_وای نه استاد شرمنده ام همچین جسارتی نکردم اشتباه برداشت کردید والبته من هم سوالم رو اشتباه مطرح کردم..
من من کنان درحالی که پوست کنار ناخنم رو میکندم ادامه دادم:

_ ازمازیار خبرندارم و کارخیلی مهمی داشتم و ازاونجایی که گوشیش خاموشه به ذهنم رسید به شما زنگ بزنم شاید سراغی داشته باشید.. بازم معذرت میخوام!
_مشکلی نیست.. کار پایان نامه ات چطور پیش میره؟ پیشرفتی کردی؟

باشنیدن تن صدای آروم و مفرد حرف زدنش نفس آسوده ای کشیدم وگفتم:
_پیشرفت که فکرنمیکنم حالا حالاها باپیشرفتی مواجه بشم اما دارم تمام تلاشم رو میکنم امیدوارم به نتیجه ای هم برسم!

_خوبه.. پشت کارت رو دوست دارم.. میدونم که موفق میشی وبرای تبدیل شدن به یک دکتر موفق نیاز به صبر وشکیبایی زیادی هست!
امیدوارم که ازپسش بربیای..

تاشب تواتاقم موندم و بیرون نرفتم وچندباری هم مامان اومد پشت در اتاقم که غذا بخورم اما اعتنایی نکردم، ترجیح دادم تنها باشم ویه کم به زندگی وآینده ام فکرکنم..

همون مدت هم فرصت خوبی شد برای فکرکردن به مازیار ورابطمون.. رابطه ای که چندساله شکل گرفته وبا وجود علاقه ای که جفتمون به هم داشتیم وخانواده ها رسما مارو زن وشوهر هم میدونستن

اما هنوز یک حلقه ی ساده به عنوان نامزد مازیار دست من نکرده بودن!
بعداز اون خواستگاری پر ماجرا و مخالفت های عمو که انگار به زور توی مراسم خواستگاری حاضر شده بود!

بعدازاون دیگه هیچ خبری نشد و همون صحبت های شب خواستگاری آخرین حرکتی بود که مازیار برای ازدواجمون کرده بود وتمام!
اما اینطور که پیداست مازیار صاحب تامل اختیارمن شده بدون اینکه حتی نامزد شده باشیم!

باحرف هاییم که مامان زده بود تصمیم گرفتم راجع به ازدواجمون با مازیار جدی صحبت کنم.. تصمیم گرفتم اگه مازیار قصد ادامه دادن به همین رابطه ی بی پایه واساس رو داشته باشه باهاش به هم بزنم

وحتی اونقدر تصمیمم جدی بود که خانواده هارو جمع کنم و جدا شدنمون رو به همه اعلام کنم..
باهمون فکر وخیال خوابم برد و صبح باشنیدن صدای در وپشت بندش صدای نگران مازیارچشم هامو باز کردم!

_دلارام صدامو میشنوی؟ دلارام؟؟؟؟؟
باعجله ازجا پریدم و رفتم قفل در رو باز کردم وهمزمان گفتم:
_بله؟ صبرکن در روباز کنم..
بابازشدن در با قیافه ی نگران مازیار و پشت سرش مامان، مواجه شدم!

_چرا جواب نمیدی؟ چرا در روقفل کردی؟ نگرانمون کردی دختر!
مامان باتاسف سری تکون داد ورفت ومن درحالی که هنوز چشمام کاملا باز نشده بود

موهامو که پخش صورتم شده بود پشت گوشم هدایت کردم وگفتم؛
_ببخشید مثل اینکه خواب بودم! چرا اینجوری در میزنید شما؟ ترسیدم!
_توحالت خوبه؟ ساعت یازده ظهره!

یادحرکات دیروزش و گوشی خاموشش افتادم.. بادلخوری نگاهش کردم وگفتم:
_خب که چی؟ ساعت گویا شدی؟
_ساعت گویا نشدم اما نگران شدم عادت نداشتی تا این ساعت بخوابی ودرهم قفل بود…

میون حرفش پریدم وگفتم‌:
_من خوبم.. جای نگرانی نیست.. فقط خواب بودم!
باتعجب نگاهم کرد وبالحن آرومی گفت:
_خیلی خب! چرا اینقدر تلخ شدی؟

پشت چشمی نازک کردم وبه طرف سرویس بهداشتی رفتم وهمزمان گفتم:
_یه کم به رفتارهای خودت فکرکنی متوجه میشی.. من میرم دست وصورتم رو بشورم..

بعداز چند دقیقه که حسابی هم لفتش دادم از دستشویی بیرون اومدم که دیدم مازیار توی پزیرایی کنار مامان نشسته!
مامان_ اوغور به خیر.. دیگه داشتم فکرمیکردم واست وصیقه بذارم بیارمت بیرون!

دوساعت تو دست شویی چیکارمیکنی؟
کلافه نگاهش کردم وگفتم:
_اول صبحی شروع شد مامان جان؟ نکنه واسه دستشویی رفتن هم باید اجازه بگیرم و باشما هماهنگ کنم؟

مامان اومد جواب بده که مازیار مداخله کرد:
_چه خبره اینجا؟ خواهش میکنم بحث نکنید و تمومش کنید.. این رفتارها درشان خانواده ی ما نیست!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

اوکی در شان تو هست که دخالت کنی تو همه چی

Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

چرا مازیار تکلیف دلارام رو مشخص نمیکنه مازیار هم فازیه یه بار مهربونه یه بار عصبی همین کارا رو می‌کنه که دلارام ازش جدا میشه

Tamana
Tamana
2 سال قبل

قشششنگ معلومه نویسنده میخاد یه طوری به هر طریقی بین اینا فاصله بندازه😐😐😐
خب ک چی مثلااا😶

Nahar
Nahar
2 سال قبل

سلام
دلارام حق داره با تعریفایی ک کرد خب اگه نامزدن حداقل باید براش ی حلقع میاوردن و نامزدی اینطوری هم خیلی بی بند و باریه دلارام گفت پدر مازیار قبولش نیست ک من عروسش شم و ب زور اومد ت مجلس خواستگاری و احتمالا ک دلارام باهاش صحبت کرد مازبار هم همینو بهونه کنه ک من دارم بابامو راضی میکنم و اینا اگه بهونه اورد باید نامزدی رو بهم بزنه
اگه بمونه غرور خودشو خدشه دار کرده
مازیار هم هیچ علاقه ای نداره بهش البته با این قهرکردناش و بهونه گیریاش

...
...
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

درسته منم همینطوری فک میکنم

Tamana
Tamana
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

نه بابا پیداس مازیار دوسش نداره
هر وقت زنگش بزنه جواب میده میره دنبالش میارتش

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x