رمان دل دیوانه پسندم پارت 31 - رمان دونی

 

ساعت ده دقیقه مونده بود به ۹ که بابا اومد و به طرف دانشگاه حرکت کردیم!
_بابا از خیابون (…) و اتوبان بری بهتره ترافیکش کمتره!
_باشه دخترجان نگران نباش زود میرسونمت!

_مرسی باباجونم.. چقدرخوب شد که امروز خونه بودی! کاش همیشه خونه بودی!
بابا لبخندی زد و باغمی که توی صداش موج میزد گفت:
_دیگه کم کم دارم بازنشسته میشم

بعدش اونقدر خونه میمونم تا ازدست منه پیرمرد خسته بشین!
_اولا هنوز جوونی و ۵۵سال سن زیادی نیست که پبرمرد خطاب بشی..

بعدشم حتی اگه هزار سالتم باشه ماهیچوقت ازت خسته نمیشیم.. من همیشه قدردان زحماتت هستم باباجونم.. الهی سایه ات همیشه بالا ‌سرمون باشه!
_کاری نکردم بابا.. واسه خوشبختی شما جونمم بدم کمه!

_جونت سلامت.. خداحفظت کنه واسمون!
_دلارام؟ یه سوالی ازت بپرسم قول میدی راستشو بگی؟
_البته.. بپرس باباجون..

_بامازیار چه مشکلی داری؟ چی شده مامانت چندروزه علیه اون حرف میزنه؟
مازیار چیکار کرده که باعث شده مرضیه روکه اون همه دوستش داشت رو دشمن خودش کرده؟

لب گزیدم.. دلم نمیخواست به این سوال باباجواب بدم! نه واسه اینکه بابا غریبه باشه یا اینکه بخوام چیزی رو ازش مخفی کنم نه!
واسه اینکه نمیخواستم غرورم بشکنه!

درسته که بابا بخاطر کارش نقش پررنگی توی زندگی دخترش نداشت و همیشه سرکار بود اما خوب میدونستم چقدر روی دخترش حساسه میترسیدم بافهمیدن این موضوع ناراحت بشه!

سرم روپایین انداختم و بامکث طولانی گفتم:
_قبل از جواب دادن به سوال شما، میتونم یه سوالی رو بپرسم؟
_حتما باباجان.. بپرس با من راحت باش..

میدونم هیچوقت وقت نشد به دخترم نزدیک بشم و باهاش صمیمی باشم
اما من برخلاف چیزی که نشون میده همیشه آرزو داشتم که صاحب فرزند دختر باشم

وبادخترم اونقدر صمیمی باشم که اگه یک روز اشتباهی کرد اولین نفر بیاد به خودم بگه و تکیه گاه محکمی واسه دخترم اما زندگی روی خوش به من نشون نداد و…

حرفشو قطع کردم و گفتم:
_اینجوری نگو.. توهمیشه واسم یه تکیه گاه محکم بودی وهستی! هرگز خودت رو بخاطر نبودن هات سرزنش نکن وبرعکس،

باید بهش افتخار کنی، همونطور که من به بهش افتخار میکنم..
شما مثل خیلی از بابا که میشناسم و دور وبرم کم نبوده ونیست، بیخیال زن وبچه ات نبودی

و برای فراهم کردن رفاه وآسایش ما از خودگذشتگی کردی و نصف بیشتر عمرت رو توی جاده و بیابون ها سر کردی
مگه میشه به همچین بابایی تکیه نکرد؟

اصلا مگه تکیه گاهی محکم از شما میتونم پیداکنم؟ ازت خواهش میکنم دیگه هیچوقت این حرف هارو نزن..
دستمو گرفت و بوسه ای زد و گفت؛
_قربون دخترم برم که بزرگ شده..

خداروشکر.. به خودم می بالم که خانوم دکتر زیبایی مثل تو دخترمه!
لبخندی از ته دل روی لبم نشست..
_بپرس سوالت روعزیزم داریم به دانشگاهت نزدیک میشیم!

_بابا اگه یه روز تصمیم بگیرم با مازیار ازدواج نکنم ناراحت میشی؟
فورا بدون مکث وبا بیخیالی شونه ای بالا انداخت وگفت؛
_نه! واسه چی ناراحت بشم؟ مگه من میخوام باهاش ازدواج کنم؟

باتعجب به بابا نگاه کردم! چه خبرشده بود؟ این همه تغییر رفتاری واین همه مهربونی وموافقت، دیگه داشت نگرانم میکرد!

واقعا داشتم شاخ درمیاوردم وحس میکردم موضوعی پشت پرده ی این همه تغییر از جانب خانواده ام باشه!
دهنمو که انداره غار بازشده بود به سختی جمع کردم و باگیجی گفتم:
_بابا من دارم جدی حرف میزنما!

نظرشما خیلی واسم مهمه ودلم نمیخواد از روی یک حرف ساده ونظر سرسری تصمیمی بگیرم!
_من هم جدی نظرم رو گفتم دخترم! تواز بچگیت دختر آزادی بودی

من ومادرت ازهمون بچگی خیلی از اختیارات و تصمیم گیری هارو به عهده ی خودت گذاشتیم و این هم یکی از اون تصمیم هاست، چون من یا مرضیه جای تو زندگی نمیکنیم

من هیچوقت از اون دسته افرادی نبودم ونیستم که برای زندگی بچه ام خودخواهانه تصمیم بگیرم.. انتخاب همسر یک انتخاب کاملا شخصیه!
_پس ناراحت نمیشی؟
_نمیشم!

_حتی اگه تصمیمم رو گرفته باشم و از ازدواج با مازیار به طور قطعی صرف نظر کرده باشم؟
_حتی اگه!!!
تودلم خدابه خیر بگذرونه ای گفتم ودیگه چیزی نگفتم!

_خب؟! حالا نوبت سوال من وجواب توئه! مازیارچیکار کرده؟ چرا از ازدواج باهاش پشیمون شدی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

ماشاالله به این همه منطق و احترامی که پدرو دختر برای هم قائل هستند ، ممنونم از قلم زیباتون

🫠anisa
🫠anisa
2 سال قبل

مت دیگه نمبخونم چون تا اخرش میرفتم با مازیار بهم میزنه بااون دیونه ازدواج میکنه

Aram
Aram
2 سال قبل

والا الان دوس پسر دوس دخترا هم حلقه دارن اینا نامزدن ندارن خدااا

Nahar
Nahar
2 سال قبل

خب خب پارت بعد دلا از سخت گیری ها و زورگویی ها، منع مردن ارزوهاش توسط مازیار و بهم زدن نامزدیشون ب باباش میگه و احتمالا باباش با مازیار دعوا میکنه.
حقم دارع والا!!!
کسی ک داخل کلاس نمیگه نامزد دارم و نمیخواد جذابیتش پیش دخترا کم بشه حالا این ب کنار حلقهه هم براش نخریدهه!!!!!!
ب امام علی ک لیاقت نداره(:

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Nahar
دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x