و همچنان سکوت رو ترجیح می داد.
پوفی و گفتم :
اگه لالی حداقل یه جور بهم بفهمون که من اینقدر انرژیم رو واسه دو کلوم حرف زدن تو تلف نکنم.
نگاهم کرد. مستقیم زل زده بود توی چشمام.
نگاهش نفوذ زیادی داشت. واسه همین می گفتم هیچیش به مریضا نمی خورد.
حتی طرز نگاهش.
ولی بازم حرف نزد.
روی تخت دراز کشید و پشتش رو کرد به من.
ولی من کم نیاوردم.
تصمیم گرفتم اینقدر حرف بزنم تا کلافش کنم.
_می دونستی وقتی مهمون داری اگه پشتت رو بهش کنی و بخوابی داری بهش بی احترامی می کنی؟
و باز هم سکوت.
_ آها پس نمی دونی.
امیدوارم الان فهمیده باشی.
البته اگه گوش شنوا داشته باشی.
یهو زدم رو پام و گفتم : آخ آخ. نکنه مشکل شنوایی داری؟
ولی توی پروندت که چیزی ننوشته بود.
تازگی ها این مشکل رو پیدا کردی؟
حتی تکون هم نخورد.
_ احتمال زیاد نمی شنوی. چون امکان نداره یک انسان تا این حد نسبت به حرف ها بی تفاوت باشه.
یه ذره سر جاش جا به جا شد.
فکر کنم داشتم توی کلافه کردنش موفق می شدم.
_ حداقل روزا برو بیرون یه هوایی بخور.
نگرانم تو این اتاق یواش یواش کپک بزنی.
البته ببخشید من اینقدر راحت صحبت می کنما.
دیدم تو هرچی بهت میگن هیچی نمیگی.
گفتم از فرصت استفاده کنم.
یکم زوم شدم روش. همچنان کاری نمی کرد.
بلند شدم رفتم سمت پنجره و بازش کردم.
چون دو بار دیده بودم که این کارو می کنه.
_ به به عجب هوایی.
چه بادی میاد.
یهو دیدم از جاش بلند شد.
با ترس دو قدم رفتم عقب.
بدون اینکه نگاهم کنه اومد وایساد پنجره رو بست
نگاه ترسناکی هم بهم انداخت و رفت باز دراز کشید.
باز شیر شدم و گفتم : این چه کاریه؟
واسه چی پنجره رو بستی؟
جواب نداد.
نوچی کردم و گفتم : یادم نبود زبون نداری
بازم سکوت.
_ من گرممه می خوام پنجره رو وا کنم.
هیچی نگفت.
وقتی رفتم سمت پنجره باز غلت زد. از ترسم سر جام وایسادم که ببینم چی کار می کنه.
همینجور زل زده بود بهم
نگاهش ترسناک بود. ازش خوشم نمیومد.
البته نشون نمی دادم.
مثلا روانشناس بودم. باید خودم رو کنترل می کردم
همینجور مصمم نگاهش می کردم ببینم جواب می ده یا نه.
ولی هیچی. از رو نمی رفت
پوفی کشیدم و گفتم :
الان اگه بازش کنم باز بلند می شی می بیندیش؟
هیچی نگفت و دوباره روش رو ازم گرفت.
نمی دونستم باز باید اون حرکت رو تکرار کنم یا نه.
شاید باید اینقد تکرارش می کردم تا کلافه می شد و یه حرکتی می کرد.
پس تصمیم گرفتم انجامش بدم
خیلی مطمئن رفتم پنجره رو باز کردم
بازم بلند شد. این بار عقب نرفتم.
کنارم که وایساد دیدم چقدر از من گنده تره.
ولی چون همش خوابیده بود خیلی معلوم نمیشد.
بازم رفت نشست روی تختش.
هنوز دراز نکشیده بود که بازم پنجره رو وا کردم.
باز هم بلند شد اومد پنجره رو بست.
اینقدر این وضعیت ادامه پیدا کرد
که دیگه نمی رفت بشینه. همونجا وایساده بود و با هم پنجره و باز و بسته می کردیم.
جالب بود که نه خسته میشه نه کلافه.
ولی منم کم نمیاوردم.
اما کلافه شدم و گفتم :
چرا نمی ذاری پنجره رو باز کنم؟ خب بگو.
ولی اون فقط نگاهم می کرد.
_ به جز نگاه کردن کار دیگه ای بلد نیستی؟
جوابم رو نداد.
پنجره رو بست و رفت سمت تخت.
بازم بازش کردم. اومد و بستش.
همون موقع دو تقه به در خورد.
سروش رفت سمت تختش.
گفتم : بفرمایید.
آقای موسوی بود.
نمی دونم فیلم دوربین ها رو دیده بود.
یا صدامون رو شنیده بود
نگاهی به من و نگاهی به سروش که بازم پشتش به ما بود انداخت و گفت :
همه چیز مرتبه خانم یاقوتیان؟
نه نبود.
ولی گفتم :
بله آقای موسوی.
ممنون.
سری تکون داد و درو بست و رفت.
رفتم روی صندلی نشستم.
سعی کردم از در مسالمت آمیز هم دوباره وارد بشم.
_ با من حرف بزن!
من اینجام که کمکت کنم.
من با همه آدمایی که تا امروز دیدی دورت فرق می کنم.
باور کن.
بهت ثابت می کنم. تو فقط بهم بگو چته.
چی تو رو به این روز انداخته؟
چرا حرف نمی زنی؟
بازم هیچی نگفت.
نوچی کردم و گفتم :
ببین. قول شرف می دم اگه باهام حرف بزنی، به هیچ کس تا وقتی که خودت نخواستی چیزی نگم.
فقط بهم دلیل حرف نزدنت رو بگو. همین
خیلی یهویی بلند شد و روی تخت نشست.
با اون هیکل اون حرکت ها واقعا بعید بود.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
😂 😂 😂 😂 چه فانی افرین که کم نمیاری دختر خوب
تو پارت چهل و هفتمیم ولی هنوز هیچ اتفاقی خواسی نیفتاده بینشون
وااای این پارت خیلی باحال بود😂😂
اما خیلی پارتا کمه بیشترش کن🥺
فقط اونجاش ک پنجره رو هی باز او بسته میکردن
دیگه دارم ب جنون میرسم خبرت بیاد یه اهنی اوهونی دلارام جر خورد از بس ور زد خو حرف بزن دیگه اهههههه😠😡
زیاد پارت بزار جان خودتتتتت اصن میخونی کامنتا رو؟؟؟؟؟؟؟
خودااااااا بابا جون جدتون یکمممم فقط یکممم بیشترش کنین
آفرین دلارام آفرین اگر ندیدید تو این سه چهار پارت سروش حرف بزنه😂
آخرش خودشم میره پیشه سروش میخوابه تو تیمارستان🤣🤣🤣🤣🤣