رمان دل دیوانه پسندم پارت 66 - رمان دونی

 

موسوی هم دیگه کشش نداد.
_ بسیار خب. خوش، آمدید.
خسته هم نباشید

_ سلامت باشید. با اجازه.
از هر دوشون خدافظی کردم.

داشتم می رفتم که یهو یاد مازیار افتادم.
می خواستم ببینم حالش چطوره.

اصلا استاد دیده بودش یا نه.
گفتم:

عه استاد.
نگاهش برگشت سمتم.
_ از مازیار خبر ندارید؟

پوفی کشید و گفت.

تلفنی چرا. همین دیروز صحبت کردیم
ولی چند وقته از نزدیک ندیدمش

مازیار دیگه تو دانشگاه تدریس نمی کنه.

چشمام چهار تا شد. یعنی چی که دیگه تدریس نمی کرد

_ دیگه تدریس نمی کنه؟
_ نه.
_ چرا؟

_ نمی دونم دخترم. فقط می دونم دیگه نمیاد و به جاش استاد دیگه ای رو جایگزین کردن.

یکم هضمش برام سخت بود. اما نمی شد وایسم اونجا و فکر کنم

از استاد تشکر کردم و از اونجا زدم بیرون

خیلی کنجکاو شده بودم.

چرا دیگه سر کار نمی رفت؟

اون بخاطر من هم حاضر نشد کارش رو بذاره کنار.

پس چه جوری دیگه نمی رفت؟
عجیب بود

اصلا نفهمیدم چی به سرش اومد بعد اون روز.

خبری از عمو و زن عمو هم نشده بود که ببینم چه خبره.

اتفاقی براش افتاده یا نه.

وقتی اونا چیزی نگفته بودن یعنی خبری نبود.

بهتر بود پیگیر کارای خودم باشم و سرمو با کارای خودم گرم کنم.
***

روز بعد باز بلند شدم و رفتم اونجا.

می خواستم هرجور شده سروش رو تخت فشار بذارم که حرف بزنه.

آخه دیگه خیلی تایم نداشتم.

هر لحظه ممکن بود دیگه اجازه ندن برم اونجا.

حتی همون موسوی هم هرچقدر باهام همکاری می کرد بازم گوش به فرمان بالاتر از خودش بود

و نمی تونست خیلی قوانین رو زیر پا بذاره.

رفتم سراغ سروش.
بازم یه گوشه اتاق کز کرده بود.

زانو هاش رو جمع کرده بود توی شکمش.
چونش رو گذاشته بود روی پاش.

دستاش هم دور پاهاش حلقه کرده بود.
درو بستم اما چفت نکردم.

رفتم جلو.
رو به روش روی زانو هام نشستم.

زل زدم بهش ولی اون نگاهم نمی کرد.
گفتم :
آقا سروش.

این آخرین فرصت هاست… اگه من برم جور دیگه ای باهات تا می کنن

بهتر نیست کنار بیای و حرف بزنی؟

ولی هیچ حرکتی نکرد.

_ آقا سروش؟
من خیر و صلاحت رو می خوام.

ببین من همین الان هم کارم تموم شده. ولی موندم تا کمکت کنم.

باور کن هر کمکی از دستم بر بیاد انجام می دم.

فقط حرف بزن باهام همین.

ولی بازم هیچی نگفت.
هوفی کشیدم.

بلند شدم چرخی توی اتاق زدم و گفتم :
از این چهار دیواری خسته نشدی؟

دلت نمی خواد بری بیرون؟

و باز هم سکوت.
_ یعنی کسی رو اون بیرون نداری؟ امیدی برای ادامه زندگی نداری؟

چرا باید خودت رو اینجا محدود کنی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

66 پارت گذشته این لال هنوز

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x