با توقف ماشین دستمو بردم سمت چشم بند
_ نه دست نزن ، صبر کن
دستمو پایین اوردمو منتظر موندم صدای باز و بسته شدن در از سمت خودش اومد و کمی بعد در سمت من باز شد
_ آروم پیاده شو
_ رادان اینکارا چیه آخه
صدای خنده آرومش تو گوشم پیچید
_ یکم صبر داشته باش عزیزم ، یکم دیگه ….
با کمکش پیاده شدم
_ دستمو بگیر ول نکن و بیا .
به حرفی که گفت عمل کردم و محکم دستشو گرفتم
_ سه تا پله جلومونه یواش بیا بالا
_ بازیت گرفته رادان؟
_ بیا دیگه ، غر نزن
با کمکش رفتم بالا ، دستشو محکم گرفته بودم ، میترسیدم بیوفتم .
_ خب بمون
و بعدش صدای باز شدن یه در
_ رادان
صداشو از پشت سرم شنیدم
_ جانم
_ این چه سورپرایزیه آخه
_ یکم دیگه بریم جلو میفهمی
همونطور که گفت یکم دیگه رفتیم جلو
_ خب حاضری ؟
_ هوم
_ 1 ، 2 ، 3
و آروم چشم بند رو باز کرد
با دیدن منظره رو به روم لبخند ناخودآگاهی روی لبم نشست و برگشتم سمتش
_ دیوونه ای؟
_ چیزی که میدونی رو چرا میپرسی یکی یدونم
دوباره برگشتم و به خونه ی مقابلم نگاه کردم
دقیقا چیزی بود که همیشه تصور میکردم
_ از کجا …
_ طرح کلاسا ، جلسه آخر از همه خواسته بودم طرح خونه مورد علاقشونو بزنه .
دقیقا همون بود ، یه خونه تمام نمای سفید ، آشپزخونه وسط خونه و روبه روی آشپزخونه پذیرایی خونه سمت راست و چپ آشپزخونه یه سالن کوچیک و در که به خروجی میخورد ، قسمت پشتی آشپزخونه پله های مارپیچی سفید چوبی هم سمت بالا هم پایین ، طبق طرح من پایین استخر و باشگاه خونگی بود و طبقه بالا یه پذیرایی کوچیک و چندتا اتاق .
دستاشو گذاشت رو چشمام
_ سورپرایز اصلی تو حیاط اصلی خونه اس ، حاضری ؟
_ اول طبقه بالا رو ببینیم بعد بریم قسمت اصلی
دستشو روی کمرم گذاشت
_ بریم
یه فضا برای پذیرایی آماده بود و اطرافش پنج تا در
_ اتاقا رو نمیشه ببینی چون اونا فعلا آماده نیستن
_ تو کی اینجارو حاضر کردی؟
_ 2 ماه پیش کاراش شروع شد …………. خب بریم سراغ اصل کاری
برگشیم پایین که دوباره دستاشو گذاشت رو چشمام
و مثل قبل هدایتم کرد سمتی که میخواست
_ امیدوارم خوشت بیاد …..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.