رمان رسپینا پارت 154 - رمان دونی

بالاخره روزی که منتظرش بود قبلم رسید

این هفته کمتر تونسته بودم رادان رو ببینم و هر دومون مشغول بودیم و من یه حس عجیبی داشتم اینکه قرار بود از خونه ی بابام برم یه حس ناراحتی و بغض رو بهم تحمیل میکرد .

الان هم حس های متفاوت و متضاد زیادی داشتم هم از اینکه شب عروسیمه خوشحال بودم و هم ناراحت بودم به خاطر اینکه از خونه بابام جدا میشدم

هم استرس داشتم هم میترسیدم که مشکلی ایجاد شه .

زیر دست آرایشگر نشسته بودم و به صدای جیغ جیغای آرام و آوا سر نوع میکاپ و مدل مو بحث میکنن .

با تموم خود خوریام و سخت بودن برام ، آوا هم دعوت کرده بودم ، خیلی فرق کرده بود با روزای گذشته ، لاغر شده بود زیر چشماش گود افتاده بود و کمی کبود بود ، اما آرام خوشحال تر از همیشه بود ، میگفت اولین باره تو این مدت آوا خوشحاله و چشماش مثل قبل میدرخشه و بدتر از همه اینجاش بود که انتظار داشت به درست شدن اون قاب سه نفره ، خیلی بهش فکر کرده بودم ته دلم راضی بودم اما چیزایی که اتفاق افتاده بود مانع میشد که این رضایت خودشو نشون بده .

همونطور که آرایشگر موهامو درست میکرد یه نفر دیگه برام ناخونامو ژلیش میکرد .

برای موهام خواسته بودم صاف صاف باشه و در آخر پایین موهام کمی فر شه و تاج لباسم بالای موهام گذاشته شه . یه آرایش لایت و ملیح میخواستم و تاکید داشتم تنها چیزی که تو آرایشم خیلی تو چشم بزنه رژ سرخابی باشه چون به خوبی میدونستم چقدر به چهره ام روح میبخشه و بهم میاد .

آوا و آرام صداهاشونو اورده بودن بیخ گوشم

_ میگم رسپینا شب ، آخرشب چی میخوای بپوشی ؟ من هنوز مثل سابق سلیقم خوبه ها

خندیدم به حرفش و هولش دادم عقب

_ آوا تو هنوز این اخلاقتو داری ؟

_ آره چجورم ، اولش خواستم شب بیایم مزاحمت شیم با آرام اما میترسم با چیزای خوبی مواجه نشیم بالاخره زشته عیبه

فقط اسمشو صدا زدم ادامه نده اما بیخیال تر ادامه داد و صدای خنده همه بلند شده بود

_ چیه مگه ؟ حالا اینا مهم نیس فردا اول صبح برات کاچی میارم یه وقت ضعف نکنی

چشامو که با حرص بستم صدای خنده اش بلند شد

_ حالا خجالت نکش یه چیز عادیه دیگه ، بین همه زن و شوهرا

اینبار طاقت نیوردم با جیغ صداش زدم که دستاشو برد بالا

_ باشه بابا نزن منو حالا

جوری که صداش به گوشم برسه ادامه داد

_ حالا انگار قراره چه اتفاقی بیوفته ، البته اگه تا الان رادان خان ….

اینبار آرام دهنشو گرفت

_ بسه آوا بسه یکم دیگه ادامه بدی رسپینا همینجارو رو سرت خراب میکنه .

آوا تلاش میکرد این مدت دوری و از بین رفتن دوستیمون رو نادیده بگیره و عین قبل شه ، از این رفتار و حرکت اذیت میشدم اما ترجیح میدادم حداقل امروز اینو به رو نیارم و روزمو خراب نمیکنم .

با تموم شدن میکاپم نوبت پوشیدن لباسم بود ، با کمک آرام پوشیدمش

_ جون چه بدنی چه هیکلی چقدر سفیدی رادان کوفتش شه

با حرفای آرام خنده ام گرفت

_ انگولک نکن یه زیپ میخوای ببندیا

_ بذار یه جوری ببندم شب باز نشه

خندم اوج گرفت

_ فکر کن باز نشه ، رادان لباسو پاره میکنه ، حقم داره والا منم بودم …

_ تک تک این حرفارو به خوردت ندم ولت نمیکنم آرام ، هی اذیت کن

_ خجالت نداره که خواهر من چند تا ماچه و..

_ آرام بیا گمشو برو بیرونا

_ خواهر نمیتونم چشم از تن بلوریت بگیرم کجا برم .

_ آرام ، رسپینا دارین چیکار میکنین مگه ؟ یه لباس پوشیدن چقدر کار داره ؟ اگه چیزای خوب خوبه منم بیام سه تایی بیشتر ..

حرفش تموم نشده بود که گفتن رادان اومده

_ آرام جان من زیپ لباسشو نبند رادان بیاد ببنده یکم از خجالت هم دران

_ آوا دستم بهت برسه دهنتو سرویس میکنم ، بسه دیگه

_ مگه بدتو میخوام عزیزم ؟ از الان شوهر عزیزتر از جانت آمادگی های شبو فراهم کنه یه وقت نگرخی .

_ آوا خانوم الان وقت خوبی برای این حرفا نیست

با شنیدن صدای رادان زدم تو سرم

_ شرفمو بردین

آرام بدتر از من بود

_ الان آوا تو چه حالیه ، وای خوب شد صدای منو نشنیده ، من برم ببینم آوا در چه حاله.

_ در حاله سکته اس ، الان هنگه حتی نمیدونه چی بگه .

با شنیدن صدای شایان که میگفت میره با فیلمبردار هماهنگ کنه بیاد بالا سرخ شدم

وای وای وای شایان تا این ماجرا رو صدبار به رو آدم نمیورد و برای صد نفر تعریف نمیکرد ول کن نبود

_ رادان ، شایانو چرا آوردی ؟ سرخر میخواستی ؟

_ عزیزم نظرت چیه از اتاق پرو بیای بیرون ؟ لباستو هنوز نپوشیدی ؟

_ من بیرون نمیام آبرو نموند برام

صدای رادان رگه های خنده گرفت

_ چیزایی که من شنیدم مهم نبود بدترشم پیش میاد قربونت برم ، اما دهن شایانو نمیتونم ببندم .

_ وای رادان .

از اتاق پرو زدم بیرون ، از دیدنش تو لباس دامادی لبخند از ته دلی نشست رو لبم

هنوز باورم نمیشد که امشب عروسیه منو رادانه ، رادان هم مثل من لبخند از چهره اش جدا نمیشد .

دستشو حلقه کرد دور کمرم و خودشو بهم نزدیکتر کرد و با دست دیگه اش گونمو نوازش کرد

_ خیلی ناز شدی که عشق دلم

سرشو آورد کنار گوشم و آروم پچ زد

_ من چطور تا شب طاقت بیارم ؟

قبل اینکه چیزی بگم ، صدای شایان بلند شد و من از حرفش مطمئن بودم سرخ شدم چون گرم شدن پشت گوشام و گونه هامو حس میکردم

_ آوا خانوم ، طبق گفته اتون داره اتفاق میوفته و رادان شرایطو فراهم میکنه میتونید بیاید چک و کنید

و خودش در ادامه خندید

صدای رادان بلند شد

_ شایان جون اون زنت یه امشبو دست از سر ما بردار و حرفه رو فراموش کن .

_ به همین خیال بمون ؛ بعد یه عمری همچین سوژه ای رو از دست نمیدم

با اومدن فیلمبردار شایان ساکت شد و ما تک تک حرفای فیلمبردار رو انجام میدادیم یه جاهاییش نمیتونستیم و میخندیدیم ، آوا و آرام که اومده بودن پیش شایان هم دست کمی از ما نداشتن و همراه با شایان میخندیدن.

بالاخره بعد چندبار گرفتن چیزی که میخواستیم شد و قرار بود بریم آتلیه برای عکس های دو نفره و همچنین ویدیویی که با ساقدوشا نیاز بود و در آخر میرفتیم تالار .

طبق خواسته ام برای تزئین ماشین فقط قسمت جلویی ماشین با رز قلب شکل قلب کشیده بودن و چیز دیگه ای نبود .

با کمک رادان توی ماشین نشستم ، آوا و آرام با شایان میومدن .

راحیل ، ریما ، رها ، آوا و آرام ساقدوشای انتخابی بودن و لباسی که توی عروسی میپوشیدن متفاوت بود اما لباس ساقدوش که به انتخاب خودم بود یکی بود ، یه لباس قرمز بلند که تا قسمت کمر جذب بود و در ادامه ساده و راستا تا پایین بود و از پشت جای زیپ ، بند میخورد .

با رسیدن به آتلیه قرار شد اول عکسای دوتایی رو بگیریم .

_ چه عروس و داماد قشنگی ، خب طبق گفته هایی که میگم عمل کنید ، عروس خانوم شما دستاتونو بذارید رو سینه ی آقای شمس ، آقای شمس شماهم دستاتونو دور کمر ایشون حلقه کنید و پیشونیشو ببوسید ، چشماتون بسته باشه .

از زاویه های مختلف شات میگرفت و ژستارو عوض میکرد .

دومین عکس فاصله ام با رادان دو سه سانت بود و دست رادن زیر چونم بود و کمی سرمو بالا گرفته بودم و دستم روی بازوی رادان بود و با لبخند نگاه هم میکردیم

تک تک ژستارو انجام میدادیم و رادان سر هر عکس زیر گوشم پچ پچ میکرد که عکس اصلی کیه که من به مراد دلم برسم و ببوسمت و منو به خنده مینداخت و من برای اذیت کردنش گفته بودم همچین عکسی نمیخوام و میگفت اگه همچین عکسی نباشه آتلیه رو روی سرشون خراب میکنه و من به لحن نمکیش میخندیدم

و بالاخره نوبت چیزی که رادان میخواست رسید

من به سمت عقب خم شده بودم و رادان کمرم رو گرفته بود و یکی از دستام رو گونه اش بود و دست دیگه ام روی بازوش و رادان خم شده بود روم و همو بوسیدیم .

بعد چندتا عکس دیگه نوبت عکسای من با ساقدوشای عزیزم بود

همشون اومده بودن و لباسارو پوشیده بودن ، طبق ژستایی که انتخاب کرده بودم میموندیم و عکس میگرفتیم

اولیش روی ی مبل نشسته بودم و دخترا پشت سرم یه قسمت از تور رو گرفته بودن و میخندیدن و من کمی برگشته بودم که ببینمشون

یکی دیگه از عکسا رو به روم بودن و جوری نشون میدادن که شوکه شدن مثلا و سر این عکس انقدر آوا و آرام مسخره بازی دراورده بودن که خندیده بودیم

کلی عکس گرفته بودیم و قرار بود بریم تالار ، اونجا با خانواده ها هم قرار بود عکس بگیریم .

تالار دقیقا همونطور که میخواستم بود و یه تشکر به شایان بدهکار بودم .

با ورودمون همه بلند شده بودن دست میزدن و منو رادان دست تو دست هم رفتیم سمت جایگاه .

_ تا بخواد امشب تموم شه فکر کنم از حال برم

آوا که کنارم وایساده بود قبل اینکه رادان چیزی بگه خم شد و کنار گوشم پچ زد

_ غش نکنیا ،تازه اصلش شبه قرار نیس که بخوابی

بهش چشم غره رفتم و عصبی صداش کردم که خندید و شونه بالا انداخت

با خم شدن رادان سمتم گوشمو بردم سمتش صدای اهنگ انقدر بلند بود که نشنوم .

_ میخوای از مجلس فرار کنیم ؟

لبامو کج کردم

_ مجلس خودمونه کجا فرار کنیم ؟

و برای اینکه کمی کرم ریخته باشم ادامه دادم

_ امشب تا مجلس تموم شد میرم میخوابم تا صبح خستگیم در میاره .

با حرفم بلند خندید و سرشو به معنی تاکید تکون داد که خودمم خندم گرفت .

نوبت رقص اولمون که تانگو بود رسید با اهنگ رقص اول ویگن

 

رقص اولمونه

رقص اولمونه

تو آغوش همدیگه

یکی شدیم عاشقونه

میپرستمت تورا

دوست دارمت تورا

دیگه وحشتی ندارم

که ندارمت تورا

میپرستمت تورا

دوست دارمت تورا

دیگه وحشتی ندارم

که ندارمت تورا

یک رقص

یک بار

یک عمر خاطره

مگه میشه رقص اول

از یادمون بره

یک رقص

یک بار

یک عمر خاطره

مگه میشه رقص اول

از یادمون بره

…………

 

( ورژن اصلی از سایت ذره بین آهنگ رقص اول ویگن )

 

با تموم شدن رقصمون صدای دست بلند شد و رادان پیشونیمو بوسید که صدای جیغ و اوووو کشیدن جمع جوونا بلند شد .

رادان کنار کشید و من به نوبت با مامان ، ریما و راحیل ، آوا و آرام رقصیدم

و به عنوان رقص آخر بین همه رقصیدم و دیگه حس میکردم یکم دیگه بمونم از پا بیوفتم .

با نشستنم موقع شام شد و بخاطر اینکه گفته بودم از این قسمت فیلم نمیخوام حسابی راضی بودم .

با آرامش نشستم تا غذای ما برسه

_ میخوای یه انرژی زا بگم جور کنن برات ؟

_ خیلی مشخصه خستم ؟

_ نه ، برای خودت میگم ، یکم انرژی بگیری .

_ اگه میتونی گیر بیاری خیلی خوب میشه

سر تکون داد و بلند شد که صداش زدم

_ از هر خری خواستی گیر بیار جز شایان و شهاب .

_ فقط همین دوتا میتونن گیر بیارن الان .

قشنگ وا رفتم

_ بیخیال باش نسبت بهشون

و رفت با طولانی شدن برگشتش زیر لب غر زدم به جون خودم

_ انرژی زا چی آخه الان مشخص نیس چقدر دست گرفتن برا رادان

با دیدن آوا و آرام که میومدن اینجا به غلط کردن افتادم همین کم مونده بود این دوتا بفهمن

_ مگه تایم شام نیست شما اینجا چه غلطی میکنین

آوا اول چشماش گرد شد

_ بد کردیم اومدیم روحیه بدیم بهت الکی نترسی برای شب

_ به خدا اعصاب ندارم دادمو در نیارین آبرو نمیمونه برام

اینبار آرام زودتر از آوا حرفشو زد

_ نکنه رادان ول کرده رفته

_ خدایا این دوتا عجوبه رو چرا انداختی ور دل من

با اومدن رادان از عصبانیت خنده ام گرفته بود .

با دیدن چیزی که دست رادان بود ریز ریز میخندیدن

_ آرام بهتره ما بریم ، رسپینا یکم دیگه حرف بزنه از خستگی دیگه هیچ کاری نمیکنه رادان گناه داره ، نگاه رفته چی آورده

قبل اینکه بخوام عصبی بتوپم بهشون فرار کردن .

همراه با غذا به عنوان نوشابه استفاده کردم . رادان نگاه من میکرد و نمیتونست جلو خنده اش رو بگیره و سرشو مینداخت زیر

میدونستم الان هم قرمز شدم هم از چشمام مشخصه

صدامو مظلوم کردم و صداش زدم که خنده اشو قورت داد و دستشو دور شونم حلقه کرد

_ چرا الکی حرص میخوری قربونت بشم ، هرکی هرچی میخواد بگه ، بگه ، فرصت واسه جبران حرفاشون هست ، سعی کن از عروسیمون لذت ببری و خاطره خوب بمونه تو ذهنمون .

بعد شام تازه یادمون اومد که ای داد عکس با خانواده ها نگرفتیم و تا آخرشب مشغول بودیم ، نوبتی با فامیل و دوستا عکس گرفتیم و دیگه ساعت نزدیکای یک شب بود که راه افتادیم سمت خونه و بقیه ماشینا دنبالمون .

.

.

.

.

همه رفته بودن و فقط خانواده ها با آرام و آوا مونده بودن .

موقعی که مامان و بابا بغلم کردن نتونستم جلو خودمو بگیرم و گریه کردم و مامان هم با من به گریه افتاد و بابا اشک تو چشماش جمع شده بود .

درنهایت همه رفتن و من بودم و رادان تو حیاط قشنگ خونمون .

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دوباره سبز می شویم به صورت pdf کامل از زهرا ارجمند نیا

    خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی

    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

ممنون ک پارت گذاشتی لطفا هرروز بذار یا حداقل برنامه پارت گذاریتو بگو الکی منتظر نباشیم

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

سر جدت زودتر پارتا رو بزار تموم شه

ARMY
ARMY
1 سال قبل

واییییی فوق العاده هست این رمان به شخصه عاشقشم

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x