کفشامو در اوردم راه رفتن رو سنگ ریزه راحت تر از اون کفشای پاشنه بلندم بود، هنوز چندقدم راه نرفته بودم که رادان دست انداخت زیر زانوهام و بلندم کرد ، منم از خدا خواسته ساکت موندم
_ چه چاق شدی آخ آخ نفسم در نمیاد
جای اینکه حرص بخوم یا عصبی شم خندیدم
اینکه یه موقع هایی ادم چاق بشه غیر طبیعی نبود ، اینکه اندامم بهم ریخته بود بخاطر این مدت بود که استرس داشتم و پر خوری اومده بود سمتم و ورزش نکرده بودم
_ همینه که هس راهه دیگه ای نداری
_ چرا نباشه ؟ نمیذارم چیزی بخوری لاغر شی
_ اینطور باشه میرم خونه بابام
_ همچین چیزی نداریم خانوم شمس ، شما حق یه لحظه دوری از من رو هم نداری
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم ادامه داد
_ دست کن جیب کتم کلید خونه رو درار باز کن ، دیگه الکی نذارمت زمین
طبق چیزی که گفته بود انجام دادم و همزمان فکرم رفت سمت چندساعت آینده که قرار بود چی بشه و با همون فکر کردن بهش داغ شدن صورتمو احساس کردم
نمیدونم چه شکلی شده بودم که صدای خنده رادان بلند شد
_ به چی میخندی الان تو ؟
_ مشخص نیست به چی فکر میکنی که انقدر سرخ شدی قربون سرخ شدنت برم
فقط ساکت موندم
_ بگو به چی فکر میکنی ، به من نگی به کی بگی
جوری شیطنت تو صداش موج میزد که حرصم گرفت ، از قصد سرمو تو گردنش فرو کردمو نفس کشیدم
بهتر از هرکسی میدونستم چقدر رو گردنش حساسه و قشنگ سست میشه ، طبق انتظارم نفسش تند شد و اینبار من به خنده افتادم
_ اینجا آخره راهه عزیزم ، تلافی خیلی چیزارو سرت درمیارم همین چندثانیه پیش هم بهش اضافه میکنم
_ کسی که من دوسش دارم و اونم دوسم داره حتی بخواد تلافی کنه کاری نمیکنه من اذیت شم
نگاهاش طوری شده بود که یکم دیگه تو بغلش میموندم تو همون لحظه …
_ خب دیگه من همینجا پیاده میشم
با حرفم لبخند کمرنگی رو لب هاش نشست
_ یکم زود نیست؟ مثلا از پله گذر کنم به اتاق برسم یا همینجا راضی که ..
اسمشو صدا زدم تا جملش ناتموم بمونه
_ جانم عزیزم جانم
_ هنوز مونده تا دیوونه شدنت ، اول بذار از شر این تاج و گیرهای موهام خلاص بشم .
همونطور که با لبخند نگاهم میکرد گذاشتم زمین .
جلوی لباسمو کمی گرفتم بالا و راه افتادم سمت اتاقمون ، با شیطنت برگشتم سمتش و با ناز حرف زدم
_ نمیای؟ همونجا میخوای بمونی
دستی به پیشونیش کشید و من ریز ریز خندیدم و از پله ها بالا رفتم ، در اتاقمونو باز گذاشتم تا رادان هم بیاد ، رادان آروم پشت سرم میومد و از کمی عقب تر منتظر نگاه میکرد تا ببینه چیکار میکنم
از قبل به رادان گفته بودم خونه و اتاقو تزئین نکنه ، نه اینکه بدم بیاد نه ، اما ترجیحم این بود اگه قراره سوپرایز تزئینی باشه برای ماه عسل باشه .
در تراس رو باز کردم و روی زمینش نشستم
_ چرا همونجا موندی؟ عشقم من نمیتونم تاجمو جدا کنم لطفا تو زحمتشو بکش
نزدیکتر اومد و کتشو انداخت رو شونه هام و روی صندلی نشست و آروم آروم شروع کرد جدا گردن موهام که پیچ خورده بودن به تاج
یک سال پیش اینموقع اعتراف کرده بودیم تو همین ساعت و توی ساحل ، چشامو بسته بودم و برگشته بودم به اون روزا .
رادان همونطور که موهامو باز میکرد چیزی که توی ذهنم بود رو گفت و لبخند رو لبام عمق گرفت
_ نمیدونستم با یه سفر یهویی یه اعتراف خیلی آنی قراره یه سال خیلی خوبو باهات تجربه کنم ، نمیدونستم توی یک سال تصمیم میگیرم به ازدواجی که معتقد بودم برای تشکیل خانواده و مسئولیت زوده .
کتش رو بیشتر به خودم فشردم
_ اما من از همون لحظه ای که دیدمت تصور داشتنتو میکردم ، تصور میکردم همچین شبیو و همزمان میترسیدم که همون تصور همون رویا بمونه ، یه جاهایی بود که میگفتم رویا دیگه بسه ، محاله بشه محاله اتفاق بیوفته به علت خیلی چیزا .
_ اما شد و چه خوب که شد ، هر ثانیه هم بخاطر بودنت خداروشکر کنم کمه ، خب موهات هم باز شد .
آروم بلند شدم و رادان منتظر شد ببینه که من چقدر دیگه قراره بی طاقتش کنم و من برنامه ها داشتم ….
_ زیپ لباسمو باز میکنی ؟
سرمو کج کردم رو گردنم و خیره نگاهش کردم
نفسشو عمیق بیرون داد
_ ببینم تا کجا میخوای پیش بری .
لباسمو سفت چسبیدم و تا کمی از زیپ باز شد کنار کشیدم
_ باقیشو خودم میتونم ، لطف میکنی برای نیم ساعت هم که شده منو تنها بذاری ؟
پلکی به عنوان تایید زد و رفت بیرون ، اینکه درک میکرد که به این نیم ساعت نیاز دارم خیلی خوب بود .
با رفتنش در رو آروم بستم و لباسو از تنم در آوردم و روی تخت گذاشتمش و سمت حموم اتاق رفتم ، آرایشی که بودنش روی صورتم بهم فشار آورده بود رو پاک کردم و یه دوش سریع گرفتم ، استرس خاصی داشتم اما مثل همیشه به استرسم غلبه میکردم .
لباس خواب قرمزی انتخاب کرده بودم برای امشب ، رنگ مورد علاقه رادان ، برای بی روح نبودن صورتم رژ همرنگشو زدم و موهای خیسمو با اتو مو صاف کردم و این کارا رو به قدری تند انجام داده بودم که راس نیم ساعت تموم شد .
برق اتاق رو خاموش کردم و آباژور کنار تخت رو روشن کردم و روی تخت نشستم و تکیه دادم به تاج تخت و پتوی نازک رو کمی بالا کشیدم .
میخواستم همونطور که روزم خاص شروع شد خاص هم تموم شه ….
با باز شدن در نگاهش کردم ، کرواتشو شل کرده بود . دکمه های پیرهنش باز بود ، با دیدن نگاهای دقیقش گر گرفتم و قلبم تندتر از همیشه زد ، کنارم نشست و نوازش وار دستشو روی بازوم کشید ، خودشو خم کرد سمتمو لباشو روی لبام گذاشت و من دستامو دور گردنش حلقه کردم و و اون خیلی سریع خیمه زد روم ، همونطور که همو میبوسیدیم دکمه های پیرهنش رو باز میکردم و خودش پیرهنشو پرت کرد پایین تخت و سرشو تو گلوم فرو کرد ………..
خودمو تو بغل رادان مچاله کرده بودم و اون آروم موهامو نوازش میکرد ، لبخند از روی لب های جفتمون پاک نمیشد ، دم دمای صبح بود و هوا گرگ و میش و ما هنوز بیدار بودیم ، توی اون نیم ساعتی که من حاضر میشدم رادان مغزیجات و خوراکی مقوی آماده کرده بود و بعد رابطمون با آوردنش چقدر خجالت کشیده بودم و رادان قربون صدقه ام رفته بود و نوازشم کرده بود .
کم کم چشمام سنگین شده بود و خمار خواب بودم و رادان پتو رو روی جفتمون کشید و کم کم خوابم برد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خداوکیلی فقط بیا بگو چرا پارت نمیدی یا کی پارت میذاری همین
چون که زیرا سه نقطه 😐🤣
طرف میخاد دق بده تو ام حرص نخور بشین چیپس و ماست بزن عین من تو افق محو شو و انتطار بکش بلکه پارت جدید بده😐🤣🔪🔪
سلام
صبح همگی بخیر .
ممنون از رمانی ک گذاشتی و واقعا قشنگه
اما از اینکه دیر ب دیر میذاری ما خسته میشیم ، اینطوری علاوه بر اینکه طرفدارای رمانتو از دس میدی
ما هم خسته میشیم و کل رمان یادمون میره
ممنونت میشیم اگ لا اقل ی روز در میون بذاری رمانو 🙂✨
خب چرا پارت بعدی رو نمیذاری میخوای مث سری قبل ک ۳ماه گذشت بعد بذاری
الوووووووووووووووووووووو
اونایی ک رمان و دنبال میکنن فراموش نکنین این تازه فلش بک داستان بود حالا باید بفهمیم رادان چرا اونجوری شده و ته قصه چی میشه
اون پارت بذاره ما این مشکل رو حل میکنیم 😂😂😂
واییی بقیه اش هم بزار لطفا
ولی مرررررررسی ک پارت گذاشتی
چ زود تموم شد😭