همونطور که سرم روی بازوش بود با دستام روی سینه اش خطای فرضی میکشیدم
_ الان غذاها سرد شده
_ دوباره گرم میکنیم
_ چمدون هارو هم جمع نکردیم
_ دوتایی جمع میکنیم
_ خوابم میاد اما وقت نیست
_ تو راه میخوابی ، بهونه ی بعدیت برای غر زدن چیه ؟
_ امممم بذار فکر کنم ، فعلا چیزی مد نظرم نیست .
نیم خیز شد و مجبورا سرم رو از روی بازوش برداشتم
_ تو چشماتو ببند یکم خستگیت در بره ، الان میام .
از اتاق که رفت بیرون نشستم سرجام ، بدنم کوفته بود اما خب کار داشتیم زیاد ، میشد تو راه خوابید بهتر بود چمدونارو ببندم.
دوتا چمدونارو گذاشتم جلو دستم و از لباسای خودم شروع کردم هرچی که فکر میکردم ممکنه نیاز بشه برمیداشتم ، اما نه به قدری که خیلی جا گیر باشه ، اگه چیزی کم داشتم میتونستم همونجا خرید کنم ، وسطای کار بودم که رادان با غذاها اومد
_ چرا بلند شدی عزیزدلم ؟ استراحت میکردی
_ بعد استراحت میکنم ، میگفتی بیام پایین
اشاره کرد به تخت
_ بیا ناهارتو بخور ضعف نکنی .
کنارش نشستم به اصرار خودم چندتا قاشق کنارم غذا خورد .
_ اینارو بذارم پایین میام کمکت .
سر تکون دادم و دوباره مشغول شدم و خیلی زود رادان هم اومد
_ خب چی برداشتی؟
_ مانتو شلوار کت شال
نشست کنارم
_ ببین چیزی که باب میل من باشه نیست
سوالی نگاهش کردم
_ مثلا …..
نگاهشو بین وسیله ها چرخوند
_ خب یافتم …. مثلا این
با بالا اوردن لباس خواب سفید حریر و توری قشنگ سرخ شدم که صدای قهقه اش بلند شد
_ باز رنگ عوض کردی که تو
معترض صداش زدم
_ جانم ، از الان باید به فکر باشم اونجا از این پاساژ به اون پاساژ
_ رادان !
_ البته میشه بدون این چیزا …
کفری لباس که چه عرض کنم … کشیدم از دستش و غر زدم
_ برو وسایل خودتو جمع کن انقدر تو دست و پا من نباش
_مرتب نذاشتیا
_ مرتب میکنم تو چیکار داری بیا برو
_ بده میخوام به سلیقه خودم باشه ؟
سعی کردم خجالتمو مخفی کنم … هرچند خجالت دیگه معنایی نداشت
_ نه عالیه ، انتخاب کن من بردارم
برخلاف تصورم که شاید بیخیال شه دونه دونه بررسی میکرد و انتخاب میکرد
_ بین این دوتا شک دارم میخوای بپوش ببینم کدوم رو …
دوتارو از دستش کشیدم انداختم داخل چمدون
_ تموم شد ؟
_ نه میخوام از بین تاپ و شورتک هات هم خودم انتخاب کنم
اینبار دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم عصبی کشیدمش کنار
_ بیا برو عه عه ، هنوز داره ادامه میده .
دستمو محکم کشید که افتادم تو بغلش و خیلی آنی سرشو فرو کرد تو گردنم و قبل مانع شدنم محکم گاز گرفت که جیغم بلند شد
_ آخیش چه چسبید
مجکم کوبیدم تو بازوش و دست گذاشتم رو گردنم ، جاش میسوخت
_ وحشی
دوباره خندید
_ چه خوش خنده شدی ، هی چپ و راست میخنده بچه پرو ، جا دندونات مونده مگه نه ؟
_ بمونه یا نمونه چه فرقی داره ، قرار نیست کسی ببینه
_ رادان توروخدا بیا برو بذار وسایلو آماده کنم
دستاشو برد بالا
_ ساکت میشینم یه گوشه چیزی نمیگم راحت باش .
نفسمو دادم بیرون و چیزی نگفتم . به دیوار تکیه داد و با لبخند نگاهم میکرد ، از نگاه خیرش و بدتر از اون از لبخندش حرصی شدم ، تمرکز نمونده بود برام نمیفهمیدم چی برداشتم
دمپایی رو فرشیم و خیلی یهویی پرت کردم سمتش
_ محض رضای خدا برو بیرون من تمرکز داشته باشم
_ به به چه زنی گرفتم ، دست بزن هم داره
_ رادان ، عشقم ، قربونت بشم من ، یکی یه دونم میشه لطفا حواسمو پرت نکنی هنوز نصف وسایل موندن .
با لبخندی که پررنگ تر شده بود کنارم نشست و منو کشید تو بغلش و گونمو بوسید و بعد جایی که مطمئنن رد دندوناش مونده بود رو
_ چطور یه لقمت نکنم هوم ؟
_ رادان
_ جونم عزیزم ، وسایل خودمو جمع میکنم کارا سریعتر تموم شه و حواستم پرت نمیکنم .
روی موهامو بوسید که دستامو دور گردنش حلقه کردم و تو بغلش موندم .
اذیتاش شاید حرصم میداد کفریم میکرد اما برام شیرین بود ، همینکه بود ، همینکه داشتمش به دنیا می ارزید .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.