_مدرس دکوراسیون داخلیه و میخوام دوره اش شرکت کنم ، آوا هم اینجا دیدش چیز خاصی نیست
با صدای فریاد گونه عرفان همه برگشتیم اون سمت
_رادان ، پسر بیا اینجا .
به به آشنا هم که بود ، چشمای آوا چلچراغ شده بود ، رادان با دیدن عرفان لبخند زد و اومد این سمت با عرفان دست داد و نگاهش رو بقیه کنجکاو چرخوند اما در حد ثانیه وار ، عرفان معرفی کرد به من که رسید رادان زودتر گفت
_خانوم رسپینا امیری
لبخند زدم :
_درسته آقای رادان شمس
کوتاه خندید و امان از آوا، رادان صدبار مچشو گرفته بود و یه جورایی انگار معذب بود چون کمی اخم کرده بود.
همه درگیر بحث بودن و من ساکت یه گوشه نشسته بودم ، یجورایی دلم گرفته بود بدون اینکه کسی متوجه بشه بلند شدم که برم قدم بزنم و همینکارم کردم ، کلا راه رفتن تو فضای آزاد حالمو خیلی خوب میکرد.
داشتم راه میرفتم که با صدایی کنارم میشه گفت سکته رو زدم
_معذرت میخوام قصد ترسوندنتونو نداشتم ، دیدم بلند شدید کمی جسارت خرج کردم باهاتون همقدم شم
نگاهش کردم ، از افرادی بود که رادان روی میزشون نشسته بود ، اخم کردم
_خواستم تنها باشم ، همقدم نمیخوام و راهمو کج کردم رفتم نمیدونم چرا دلم میخواست رادان بود
خل شدم رفت ، یه جورایی میدونستم یه جورایی جذبش شدم ، اما کلا میخواستم این حسو از خودم دور کنم ، نمیخواستم درگیر این حسا بشم .
طرف داشت سمج بازی در میورد کلافه شدم صدامو بردم بالا
_آقا میشه لطف کنید مزاحم من نشید ؟
نذاشتم جواب بده و و راه رفته رو داشتم برمیگشتم ، اما ول کن نبود ، نزدیکای میز بود که دیگه بیخیال شد ، با نگاه های سرگردون و نگران بقیه پاتند کردم ببینم چیشده
آوا تا منو دید صداشو برد بالا انگار زیادی عصبی شده بود
_رسپینا تو یکم عقل نداری ؟ یه خبر بده بعد راه بیوفت اه ، نگرانت شدیم ، رادان و عرفان اومدن دنبالت بگردن
از کل جملش یه قسمتش خیلی به چشمم اومد اونم رادان گفتنش ! یعنی انقدر زود صمیمی شد ؟ سعی کردم فکرامو پس بزنم
_ببخشید ، درگیر بحث بودید فکر نمیکردم متوجه نبودم بشید خواستم سریع برم و بیام
سام پوزخند زد :
_کلا تو عقل نداری ، بچه ای بچه ، حتی یه بچه بیشتر از تو میفهمه
تیز برگشتم سمتش :
_ به تو ربط نداره جناب ، سرت تو کار خودت باشه ، تو چیزی که بهت مدبوط نیس دخالت نکن
_بخاطر تو گند زده شد تو بحث و تفریح ما
_میتونستی بیخیال بشینی یه گوشه و اهمیت ندی
_کی گفته اهمیت دادم؟ حوصله بچه بازیاتو ندارم ، دفعه بعدی سعی کن نیای
_من با توجه به خواسته تو نیومدم که با خواسته تو نخوام بیام ، ناراحتی تو نیا ، یه ملت رو راحت میکنی.
انقدر ادامه دادیم که عصبی اومد جلو دستشو برد بالا که بزنه تو صورتم ، ترسیدم چشمامو بستم سریع
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چقد چرت اخع😐
چرا اینقدر کم ؟؟؟؟😐😐
خیل خوب بود مرسی🤍
وای خدا چقدر از دست این آوا من حرص میخورم کلا فقط رو ظاهر آدما کراش میزنه خوبه یه بار آدم نشد که الیته اون امیر خر اصلا قیافع نداشت 😑ولی خوب رادان حداقل ادمه فقط ظاهرش خوب نیست😁
و اینکه بووم الان رادان میاد میگه داری چیکار میکنی با اجازه کی رو خانوم دست بلند کردی؟!!! هاااان😁😅البته رادان با شخصیته فقط دستشو میگیره😊😅ولی خوب رسپینا هم نباید مثل (جای خالی😅) چشماشو ببنده، تو زودتر یه دونه بخوابون تو گوشش که البته زیادی هندی میشه😂
یهو رادان مث یه جنتلمن میاد
یه مشت میزنع تو صورت این یابو علفی
بعدشم یه نگاه
یه تپش قلب
وااااووو😂
نویسنده جان جای حساس تموم میکنن اخه؟
اصلش همینه جای حساس تموم شه که مشتاق قسمت بعدی باشیم. عینه فیلما😐😐😐😐
قطعاااااا رادانه میاد دستشو میگیره🙂🙂🤦🏻♀️
آوا بعد امیر آدم نشد؟
جون الان رادانی عرفانی یکیشون میاد دست این سامو میگیرع نمیزارع بزنتش.
این آوا رو اعصابمهههه اه😐
منم واقعااا
اه