ده دقیقه بود که کلاس شروع شده بود و به معارفه پرداخته شده بود همون موقع در زدن ، با دیدن آوا تو قاب ، اون هم با آرایش و استایلی که خیلی قشنگ تر شده بود مبهوت شدم ، معذرت خواهی کرد و اومد نشست کنار من
_رسپینا توقع نداشتم به من نگی ، میدونستی منتظر کلاسا بودم
بزور زیرلب جوابشو دادم
_یادم رفته بود ، حالا خوبه خودتو رسوندی ، از کجا مطلع شدی ؟
دعا کردم آرام نگفته باشه ، چون از رفتارام و واکنشام فهمیده بود خوشم نمیاد آوا نزدیک رادان شه
_استوری آموزشگاه رو دیدم ، تمام تلاشمو کردم خودمو برسونم و موفق شدم.
دیگه ساکت شدیم و من با اینکه تمرکز کافی نداشتم اما تمام سعیمو کردم فقط به درس گوش بدم همینطورم شد اما وسطای درس با دیدن اخمای رادان و کلافگی بیش از حدش سمت اینور نگاه آوا کردم ، دستشو زیر چونش گذاشته بود و لبخند زده بود و نگاهش فقط به رادان بود حتی میتونم بگم یه درصد از حرفاشم متوجه نشد ، دخترای دیگه ای هم که تو کلاس بودن اینطور بودن اما حواسشونو به درس داده بودن بیشتر ، عصبی دستی به صورتم کشیدم و سعی کردم بی توجه شم و درسو یاد بگیرم ، امشب باید با آوا حرف میزدم .
با خسته نباشیدش وسایلمو جمع کردم
_خانوم امیری و کامرانی یه چند لحظه صبر کنید
همزمان گفتیم
_بله حتما
تا کلاس خالی شد جدی به سمت آوا برگشت
_آوا خانوم اینجا کلاسه درسه و آموزشه ، اگه برای این نمیاید لطف کنید دیگه ام نیاید
اگه بگم دلم خنک نشد دروغ گفتم آوا پکر شد انگار بد خورد تو برجکش ، نگاهش برگشت سر من :
_هنگام تدریس انگار سوال داشتید اما مطرح نکردید ، اگه جای سوالی هست بپرسید .
از این تیزبینیش خیلی خوشم میومد ، سوالایی که روی برگه نوشته بودم تا یادم نره رو برداشتم و دادم دستش ، با آرامش توضیح داد
_مرسی کامل متوجه شدم ، جسارت نباشه اما اگه میشه برای دیدن چندتا از طراحیای شرکتتون بیام اونجا، یا عکسی کاتالوگای مربوط به دکوراسیون مینیمال و مدرن و کلاسیک و اینجور چیزا مربوط به طراحیای خودتون ببینم
_با حرفات و توجه و مشتاق بودن امروزت مشخصه علاقه شدیدی داری ، مشکلی نیست شمارتو که دارم باهات هماهنگ میکنم بیای یا واست جلسه بعد میارم
خشنود سر تکون دادم ، تشکر کردم و با خدافظی کوتاه همراه آوا زدیم بیرون ، صدای غرغرای ریزشو میشنیدم :
_حالا میمرد نمیزد تو برجک من ؟ منو بگو با چه سختی سعی کردم خودمو زود برسونم
بزور جلوی لبخندی که داشت رو لبم شکل میگرفت رو گرفتم ، اسنپ گرفتیم و رفتیم سمت خونه .
■□■□■□■□
آرام با هیجان نشست پیشم :
_زود زود تعریف کن ، همش منتظر بودم برسی ، من بیشتر از تو هیجان دارم
خندیدم لب باز کردم تا حرف بزنم اما آوا با تلخی گفت :
_چی میخواد تعریف کنه؟ همش درس داد بعدشم رسپی سوالاتشو پرسید همین.
_آوا چته تو ؟ چه مشکلی داری ؟ هم تو هم من خوب میدونیم رسپینا رادانو دوست داره ، اینکه هیجان دارم و کنجکاوم که ببینم چیشده عادیه
_تنها رسپینا نیست که بهش علاقه داره
با این حرفش انگار آب یخ ریختن سرم ، خیلی خوب فهمیدم منظورش اینه که اونم علاقه داره
آرام اخم کرد :
_اگه میخوای غیر مستقیم بگی دوسش داری جنابالی دوسش نداری ، اولین کسیه که بهت بی توجهی کرده ، میخوای به خودت ثابت کنی اینطور نیست ، من میفهممت میشناسمت ، نکن اینکارو قرار نیس هرکی تورو دید و تو ازش خوشت اومد اونم حسش متقابل باشه ، تو که خیلی عاقل تر از ما بودی .
آوا انگار منتظر یه تلنگر بود که به آرام توپید :
_سر هرچیزی که باشه به دستش میارم ، رسپینا دوسش داره؟ اونم تلاششو کنه ، فقط بدونه در مقابل من شانس بردش کمه من تو هرچیزی از اون سرترم.
کلا منو نادیده گرفته بودن ، نمیخواستم با عصبانیتم ارتباط و دوستیمونو خراب کنم و نذاشتم آرام چیزی بگه دیگه و بهش اشاره دادم ساکت باشه
_آوا خودم اینجا هستم ، مشکلی هم ندارم چون تنها من و تو نیستیم که دوسش داریم ، همچین آدمی مطمئنن خاطرخواه زیادی داره ، من تلاشمو میکنم اما حرفایی کا قبلا میزدمو یادم نمیره ، شخصیت و غرورم رو از بین نمیبرم.
غیر مستقیم به رفتارای آخریش تیکه انداختم بدون اینکه چیزی بگه رفت تو اتاقش و درو محکم کوبید
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نمیدونم چرا حس میکنم آوا به خاطر آرام اینکار رو میکنه و آرام عاشق رادانه
عالیه ولی ایکاش پارتا طولانی تر بودن و ایکنه هرشب چه ساعتی پارت بعد رو میزارین؟؟؟
تلگرام حرف شمار داره و من تا جایی که مجازه مینویسم بیشترش رو باید دو قسمت شه که روزای اینده اینکارو میکنم ، ساعت 10 شب پارت گذاری میشه
اها مرسی
نویسنده عزیز لطفا پارت طولانی تر
نمیشه امیر مقاره رو بباری برای رادان البته هر جور خودتون میدونید
یه حسی بهم میگه آوا باعث فلج شدن رادان شده
هانی کاش امیر آرمان و میزاشتی واسه شخصیت رادان البته این نظر منه خودتون بهتر میدونید🙂
آوا چقد عنتره😐😂حقش همون امیر بود رسپینا اشتباه کرد نجاتش داد باید میزاشت یه خورده سختی بکشه تا قدر بدونه…
زود قضاوت نکنید عه صبر کنید تا پارتای بعد 🙂
نویسنده دیدی گفتم این اوا عاشق رادان میشه ولی تروخدا بکشش کنار حوصله این بی مزه بازی ها نیس لااقل اگه میخوای رقیب برای رسپی بیاری اوا اصلا کیس جالبی نیس
یه اسپویل ریز میکنم آوا عاشق رادان نیست و نمیشه تحمل کنید پارتای بعدی همه چیز مشخص میشه
واقعا که!! من همیشه معتقدم دوستی بالاتر از عشقه…بخاطر عشق به هیچ وجه نباید ارزش کسایی ک مثه خواهر بودن برامون رو از بین برد
نمیفهمم این چ رفتاریه که آوا از خودش نشون میدع
تو پارتای بعدی شاید کمی نظرتو عوض کنم بابت رفتارای آوا
عالی مثل همیشه
منتهی تنها مشکلش اینه که کمه ادم میمونه تو خماری😩
هر پارت نسبتا خوبه اگه بخوام طولانی تر بدم باید دو قسمت شه چون تلگرام حرف شمار داره و تا یه حدی میشه نوشت من همونقدر مینویسم ، یه چند پارت همین طور طی شه پارتارو بیشتر میکنم