رمان رسپینا پارت 46 - رمان دونی

 

با شنیدن صدای در چشمامو بستم و سرمو تکیه دادم به دیوار با باز شدن یهویی در اتاق از جا پریدم و با ترس برگشتم سمت در که رادانو دیدم ، اخماش توهم بود اما نگرانیش به وضوح مشخص بود رفت سمت کمد دیواری و یه مانتو و شال آورد هنگ کرده نگاهش کردم اومد سمتم بزور شال رو انداخت سرم مانتو رو تنم کرد تا خواستم حرف بزنم عصبی توپید بهم
_حرف نزنا ، اینجا دیگه حرف شما کاربرد نداره
متعجب نگاهش کردم که دستمو کشید برد سمت خروجی خونه ، هرچی تلاش کردم دستمو آزاد کنم نتونستم
_ولم کن ، میگمممم ولم کن من جایی نمیام ، دست از سرم بردار
_من ازت نپرسیدم جایی میای یا نه ، باید بیای ، با توجه به خواسته تو نیست
_دستمو شکوندی ولم کن میگم
یهو متوقف شد و برگشت سمتم و عصبی لب زد
_گفتم میای یعنی میای یا با زبون خوش ، یا بزور میبرمت بدو ، کسی هم نمیتونه جلوم رو بگیره .
بالاخره حرفش رو به کرسی نشوند و منو بزور گذاشت تو ماشین و قفل رو زد ، از شیشه نگاهش کردم ، چندین بار دست کشید تو موهاش و بعد مدتی درو باز کرد و نشست و سریع قفل رو زد
قصد فرار نداشتم ، میدونستم بیخیال نمیشه ، این آدمی که من میدیدم مصمم بود ، اما خدا میدونست چی تو فکرشه و چه هدفی داره …
چشمام رو بستم و انقدر خسته بودم و کم خوابی داشتم که خوابم برد .

با صدای رادان که اسممو صدا میکرد بیدار شدم ، اما با دیدن بهشت زهرا سیخ سرجام نشستم
_چرا آوردی اینجا منو؟
_پیاده شو
_پیاده نمیشم … چرا آوردی اینجا منو ؟ برگرد ، من پیاده نمیشم
عصبی شده بودم و جیغ میزدم و میگفتم برگرد ، بی توجه به حرفم درو باز کرد و یزور پیادم کرد
دیگه نه رفتارم دست خودم بود نه کنترل صدام و فکرم
جیغ میزدم و خودمو عقب میکشیدم
قصدشو فهمیده بودم، میخواست با واقعیت رو به روم کنه
اما من اینو نمیخواستم ، دستمو سعی داشتم آزاد کنم که عصبی سرم فریاد زد
_گفتم میای ، بزووور میبرمت ، فکر نیومدنو از سرت بنداز بیرون ، هرچیزی هم که بشه باید بیای.
هرچی تلاش کردم نشد ، با کلی کشش رسید جایی که مد نظرش بود ، با رسیدن پاهام شل شد که گرفت منو تا نیوفتم ، اما چشمم رو سنگ قبر مشکی چرخ میخورد ،
خودمو بزور کشیدم سمتش ، دست کشیدم رو تاریخ تولدش ، اگه بود الان ۳۰ سالش میشد ، خدایا زود بود برای رفتنش ، خیلی زود بود ، پیشونیمو گذاشتم رو اسمش و بی صدا اشکام ریخت ، این چندوقت بقدری گریه کرده بودم که اگه کور میشدم جای تعجب نداشت…
رادان شونه هامو گرفت بلندم کرد گلابی که نمیدونم کی خریده بود رو باز کرد و قبر رو شست ، دسته گلی که کنارش بود برداشتم و گلبرگ هاشو کندم و گذاشتم کنار اسم عزیزترینم ، دستمو مابین گلبرگ ها حرکت میدادم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobina
Mobina
2 سال قبل

اشکم در اومد 🥺

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x