با حرفای بابام ذهنم درگیر شده بود و ترجیح میدادم فعلا با رادان حرف نزنم، همون پیام فعلا کافی بود ، من باید اول درگیری ذهنی خودمو آروم میکردم و حل میکردم.
حتی نمیدونستم این درگیری ها چی هست ، یه حس ناشناخته داشتم ، حرف بابام کاملا درست بود و من نمیتونستم رو حرفش و خواهشش نه بیارم ، سختی از رادان هم سخت بود ، اما باید همه چیو میسپرد دست رادان ، یا تموم میشد یا درست میشد ، نمیخواستم شک به دلم راه بدم که اون همه حرف ، خودداری ، صداقت تو چشماش ، دروغه ، پس قرص خواب که شده بود راه حل این فوبیا از خفگی و خواب رو خوردم و گوشی رو سر ساعت گذاشتم و سمت جواب رادان نرفتم حتی ، چشمام رو بستم و کم کم قرص خواب بهم غلبه کرد و بدنم سست شد و خوابم برد.

~~

با حس کردن کوبیده شدن چیزی به پنجره اتاق کم کم هوشیار شدم و ترسیده رو تخت نشستم ، چند دقیقه صبر کردم اما اینبار چیزی به گوش نرسید ، آروم بلند شدم و از پنجره بیرون رو نگاه کردم کسی نبود و کوچه تاریک بود و نزدیک طلوع آفتاب ، اما من دیگه از ترس خوابم نمیبرد ، نمیدونستم توهم زدم خیالاتی شدم ، یا واقعاً این اتفاق افتاده .
دیشب دلم میخواست راجب این گاز گرفتگی با بابام حرف بزنم اما ترسیدم برم گردونه شهر خودمون و صدالبته نگرانیش بیشتر شه ، شاید اگه ممکن بود به بابام بگم آرومتر میشدم.
از ترس اشک تو چشمام جمع شده بود ، آدم ضعیف و لوسی نبودم ، تک تک صحنه های خفه شدنم جلوی چشمم بود و حس میکردم نمیتونم حتی الان که شرایط نرماله به خوبی نفس بکشم.
موندن تو خونه تو این شرایط تو این لحظه محال ترین حالت ممکن بود ، یه شلوار گشاد گلگلی پام بود با یه تاپ دو بنده همون شکل ، مانتو ساده برداشتم پوشیدم شالمم انداختم سرم گوشیم و کلید خونه رو برداشتم و زدم بیرون ، جای آسانسور از پله ها استفاده کردم دوتا یکی رفتم پایین ، قصد داشتم برم حیاط پشتی ساختمون ، هم حفاظ داشت هم دوربین هم فضای باز بود.

توی این شرایط دوست داشتم تظاهر کنم به قوی بودن اما خودم بهتر از هرکسی میدونستم از درون یه آوارم ، که این ترس این فوبیا آشفته ام کرده
تو این هفته یه جلسه پیش روانشناس سرشناسی رفته بودم و الان تک تک حرفا و امیداش انگیزه هاش کمکم میکرد ، درسته ساعت نزدیکای ۶ صبح بود ، اما این نمیتونست منو راضی کنه که تماس نگیرم ، تو بدترین شرایط ممکن بودم.
دستم رو شماره بود که نگاهی به بالا انداختم برق اتاق رادان که رو به حیاط بود روشن بود ، با خودم زمزمه کردم ،به جز امشب ، یه امشبو ندید میگیرم میرم پیشش نمیتونم آروم باشم ، نمیتونم به ترسم غلبه کنم ، فقط همین امشب پا میزارم رو حرف بابام ، نمیتونستم به حرف بابام عمل کنم ، صفحه گوشیو خاموش کردم و رفتم سمت راه پله ها ……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x