رمان سال بد پارت 27 - رمان دونی

 

 

هانی می خواست جوابش را بدهد که در باز شد و عمه آشا از حیاط آمد توی سالن … با دیدن صورت های خندان ما گفت :

 

– همیشه به شادی باشید دخترا ! کارای پذیرایی رو شماها باید می کردین ، نه من !

 

و رد شد و رفت توی آشپزخانه . همیشه همینطور بود … بیخود و بی جهت نیش می زد و می رفت !

 

هستی کج شد به سمت من و با صدایی که تا آشپزخانه و گوش های تیز عمه نرسد ، پرسید :

 

– مال شهاب چه مزه ای می ده ؟!

 

هانیه و فافا باز زدند زیر خنده و من مشت کوبیدم توی رانِ پای هستی .

 

– ببند گاله رو هستی ! صداتو می شنون آبرو حیثیت برام نمی مونه !

 

– راست می گن که بوی آب وایتکس می ده ؟!

 

ول کن نبود ! فافا گفت :

 

– آیدا هنوز نامزده … شاید از نزدیک ندیده باشه ! ولی هانیه می دونه !

 

– آره هانیه ! مال دیبی جان چه مزه ای می ده ؟

 

هانیه چنگ زد به گونه اش … ولی نمی توانست خنده اش را کنترل کند .

با تاسف برای اینهمه تباهی سر تکان دادم … هستیِ بی آبرو تازه از این بحث خوشش آمده بود و تا کار را به جاهای باریک نمی کشید رها نمی کرد !

 

– هانی جان عمه الهام سرِ تربیت این سلیطه مشغول چه کاری بوده دقیقا ؟!

 

 

 

 

 

هانیه همانطور که می خندید یک دستش را به دسته ی مبل گرفت و یک دستش را روی شکمِ بزرگش گذاشت و به سختی از جا بلند شد :

 

– خدا ما رو از شرّ این وزه خانم در امان نگه داره ! من برم کمک خاله آشا تا همین امشب از خنده بچه ام توی پاچه ام نیفتاده !

 

و راه افتاد به سمت آشپز خانه .

 

هووفی کشیدم و من هم از جا بلند شدم و توی آشپزخانه رفتم . قبل از اینکه وارد شوم ، شنیدم که عمه آشا یواشکی از هانیه می پرسید :

 

– داشتین چی بهم می گفتین خاله جان ؟!

 

نیشخندی زدم و بی هوا وارد آشپزخانه شدم .

 

– کمک لازم دارید عمه جون ؟!

 

عمه آشا خیلی زود خودش را جمع و جور کرد و با لحنی معمولی گفت :

 

– همین بشقابا و لیوانا رو ببرید توی حیاط !

 

به هانیه اجازه ندادیم دست به چیزی بزند و او را خیلی زود فرستادیم توی حیاط ، ور دل دیبی جانش .

 

من و فافا و هستی تمام ظرف و ظروف شام را روی هم چیدیم و به حیاط بردیم .

 

مردها در حیاط خانه ی عمه آشا باربیکیو راه انداخته بودند و کوبیده و جوجه کباب درست می کردند .

 

 

 

 

 

زن عمو سوده و عمه الهام با هانیه گرم گفتگو بودند و لابد داشتند از تجربیات زایمانشان برای او می گفتند . فرهود و شایان انتهای حیاط بزرگ بدمینتون بازی می کردند .

 

خدا را شکر شادی نیامده بود ! به خاطر اخلاق گندش هیچوقت در جمع ما دخترها جایی نداشت و ترجیح می داد خودش را یک دختر خوب و درسخوان نشان بدهد و به بهانه ی درسهایش در دورهمی ها شرکت نکند .

 

به محض اینکه پایم را توی حیاط گذاشتم ، متوجه نگاه خیره و عمیق شهاب روی خودم شدم .

 

روی  لبه ی باغچه کنار هوشنگ یا همان دیبی جان نشسته بود .

 

بی اعتنا و سرد نگاهم را از چشم های براقش گرفتم و به سمت میز پلاستیکی رفتم .

 

از دو شب قبل که در پاساژ با هم حرفمان شد ، با او سرد و قهر آلود رفتار می کردم .

 

قلبم می شکست از اینکه با شهاب عزیزم بد رفتاری کنم … ولی من باید می فهمیدم چه چیزی را پنهان می کند .

 

پارچ های دوغ و نوشابه را روی میز گذاشتم که هانیه با اشتیاق گفت :

 

– ای وای … از این دوغ محلی ها !

 

از برق نگاهش به خنده افتادم … حامله بود و عاشق خوراکی های ترش ! همانطور که پارچ بزرگ را بلند می کردم تا برایش توی یکی از لیوان ها دوغ بریزم ، گفتم :

 

– چیه ؟ نی نیت دلش خواست ؟

 

که ناگهان با تنه ی محکمی که به تنم خورد … تکان سختی خوردم … .

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غرور پیچیده

  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت فیته و سال هاس وعده ازدواجش داده شده، اما سرافینا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهتاب
مهتاب
1 سال قبل

پارتتتت جدید
دارم دیوونه میشم

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x