جوابش را ندادم که نفس بلند و کلافه ای کشید … بعد مقابلم کف زمین نشست و دست هایم را گرفت .
خواستم دست هایم را عقب بکشم ، ولی اجازه نداد .
– از کی تا حالا بدت میاد که من لمست کنم ؟!
– ول کن شهاب … حوصله ندارم !
– منم ندارم … تو برای من حوصله نذاشتی قربونت برم !
لحنش نرم و پر تمنا شد و انگشتانش شروع کرد به نوازشِ مچ دستانم .
پلک هایم را روی هم فشردم و تلاش کردم کم نیاورم و ضعف نشان ندهم مقابلِ این حالتِ جستجوگر و شیفته ی شهاب … .
– شهاب … بس کن !
– دلت اومد دو روز با من قهر باشی آخه ماه جان ؟ … دلت اومد بی انصاف ؟!
– بریم پیش بقیه … زشته منو کشوندی اینجا !
– به من نگاه کن ماه جان !
کف دستش را روی گونه ام گذاشت … وادار شدم چشم باز کنم و نگاه بدوزم به چشم هایش … .
– تو فکر کردی من بهت دروغی گفتم توی زندگیم ؟!
چیزی نگفتم … ادامه داد :
– منو نشناختی مگه ؟ … من جونم در میره برات ! ممکنه بعضی وقتا یه چیزایی رو نگم … ولی هیچوقت دروغ نگفتم !
– بعضی وقتا هیچی نگفتن خودش یک دروغ خیلی بزرگه !
ساکت ماند … و من هم بدون پلک زدن خیره اش ماندم تا تاثیر کلامم را در چشم هایش ببینم .
انگار درست زده بودم به هدف … چون فهمیده بود ! منظورم را خیلی خوب فهمیده بود !
سکوتش طولانی شد که بی حوصله صورتم را از او چرخاندم و خواستم از لبه ی باغچه بلند شوم … که ناگهان بی مقدمه گفت :
– یک کار جدید پیدا کردم !
سر جا بی حرکت ماندم .
– چه کاری ؟
– تو می دونی … من با ورزش کردن و تمرین دادنِ چهار تا ریقونه توی اون باشگاه نمی تونم زندگیمون رو از آب و گل در آرم … باید یه فکری برمی داشتم !
– کار پیدا کردن چیزیه که از من و دیگران مخفی کنی ؟!
کلافه نفس تندی کشید و صدایش را کمی بالا برد :
– آره هست ! هست ! … الانم من فقط به تو گفتم چون زنمی ! دلم نمی خواد دیگران چیزی بفهمن !
– کارت چیه شهاب ؟
مکثی طولانی کرد … بعد با لحنی که تلاش می کرد آرام باشد ، گفت :
– برای … برای یه یارویی کار می کنم ! … اسمش عماد شاهیده !
با شنیدن این اسم … تکان سختی خوردم ! یاد خاطره ی چند روز قبل افتادم و اتفاقی که بین ما پیش آمد … .
نیروی قوی و مجهولی نفسم را بند آورد !
می دانستم که شهر ما کوچک است … ولی گمان نمی کردم تا این حد که نامزدم را کنار مردی قرار بدهد که حتی فکرش را نمی کردم !
شهاب ادامه داد :
– حتما اسمش رو شنیدی ! صاحب هتلهای شاهید و چند تا مرکز تفریحی و خرید و این کوفت و زهر ماراست ! پدر سگ عینِ چی پول داره آیدا !
توجهی به بد دهانی اش نکردم و با صدای ضعیفی پرسیدم :
– چه کاری براش می کنی ؟!
خیلی به سختی جوابم را داد :
– هر کاری بخواد ! … براش رانندگی می کنم یا … چکاشو نقد می کنم یا … یه جورایی پادویی می کنم براش !
چشم هایش را پایین انداخت و دیگر به من نگاه نکرد … .
– ننگت میاد از اینکه شوهرت پادوی یکی دیگه شده ؟!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 12
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.