نکنه بری سمت گناه!
نکنه بگی الان که دیگه اون آدم قرار شوهرم بشه عیب نداره فلان کنم بیسار کنم…
شرمنده اب دهنمو پایین فرستادم و گفتم
مگه منو نمی شناسی ا
ما من از این کارا نمیکنم نگران نباش
من توی اون خونه فعلاً فقط و فقط به عنوان پرستار کار می کنم
مادرم لبخند رضایت بخشی زد و ما رو بدرقه کرد وقتی توی ماشین نشستم استاد پاش روی گاز گذاشت و به سمت خونه رفت هر دو سکوت کرده بودیم
هیچ کدوم حرفی برای گفتن نداشتیم من احساس می کردم عشقم به این آدم داره کم کم تموم میشه و اون خوشحال و راضی از کاری که کرده بود سر راه شام گرفت و به خونه رفتیم
اشتهایی برای غذا خوردن نداشتم پس سریع به اتاقم رفتم حتی به گیتی خانوم سر نزدم شوهرش اینکارو میکرد چند ساعتی توی اتاقم تنها بودم که در اتاق باز شده استاد با اخم دست به سینه توی چهار چوب در ظاهر شد
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
می خوام تنها باشم اگه اجازه بدین
اما اون در اتاق بست و گفت
_ اجازه نمیدم اینجا نیومدی که تنها باشی اینجا اومدی که تخت خواب منو پر کنی تنهاییه منو پر کنی انگار یادت رفته!
این نیش و کنایه ها این حرفاش انگار هیچ وقت تموم نمی شد
روی تخت کنارم نشست و گفت
_پاشو لباساتو عوض کن
دندونام و به هن فشار دادم نه واقعا نمی تونستم نمیتونستم منم یه آدم بودم یه عروسک و اسباببازی نبودم
منم گاهی اوقات دلم میخواست تنها باشم و این آدم باید اینارو درک میکرد
از جام بلند شدم و گفتم
من آدمم و یه ادم بعضی وقتا دلش تنهایی میخواد و تو باید به خواسته ی من احترام بذاری
تو حق نداری با من مثل یه عروسک جنسی رفتار کنی
نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت
_بلبل زبونی می کنی؟
وظیفه تو به یاد بیار چرا اینجایی چرا مادرت توی خونه ی منه؟
چرا نمره هات دارن خوب میشن ؟
همه اینا رو به یادت بیار تا زبونت کوتاه بشه
ترسیدم
بغض داشت خفم میکرد بی توجه به حضورش اهسته برای خودم زمزمه کردم
اشتباه بزرگی کردن
عاشق توشدم
انگاری گوشش زیادی تیز بود که خودش به من رسوند و گفت
_دوباره حرفی که زدیو تکرار کنی…
تازه فهمیدم که فکر کنم و به زبون آوردم و اون شنیده من عقب می رفتم اون هر قدمی که به عقب برمی داشتم پر می کرد
دوباره خودشو بهم نزدیک میکرد تا اینکه به دیوار رسیدم دستاشو دو طرف سرم روی دیوار گذاشت و منو بین خودش و دیوار اسیر کرد و گفت
_ اشتباه کردی عاشقم شدی؟
حالم از خودم بهم میخواد چقدر احمق بودم و چه سوتی بزرگی داده بودم
_بگو
بگو چرا اشتباه
چرا اشتباهه ؟
چرا نباید عاشقم باشی؟
میترسی؟
فکر میکنی لایقت نیستم ؟
نفس نفس میزدم میخواستم گریه کنم نمیخواستم بیشتر از این بشکنم پسگفتم لایقم نیستی من یه دختر مجردم که تابحال جز تو با کسی رابطه نداشتم اما تو یه مرد متاهلی
یکی مثل خودم و یه ادم مجرد لایق منه نه یکی مثل تو که بخواد منو زن دوم خودش کنه…
پیشونیش روی پیشونیم گذاشت و از بین دندونهای روی هم چفت شده اش غرید
_زیادی داری حرف میزنی بزرگ تر از دهنت داری حرف میزنی ساغر ….
جوری حرفاشو با خشم گفته بود که واقعا ترسیده بودم
توی دلم می گفتم غلط کردم
غلط کردم اما نمی تونستم به زبون بگم
کمی از من فاصله گرفت و گفت
_ آخر همین هفته زن من میشی زنه رسمیم
خودترسمی مال من میشی و شناسنامه سفیدت که هنیش بهش میبالی پر میشه و اسم من میاد توش
و دیگه حق نداری پاتو حتی یک میلیمتر کج بگذاری و خلاف خواسته های من پیش بری چون اون موقع میتونم همه جا داد بزنم بگم این دختر زن منه …
نفسم بند اومده بود دلم میخواست از اونجا فرار کنم از پیش این آدم برم اما بدجوری گیر افتاده بودم
به سمت در اتاق رفتم که با زوم کشیده شد کلافه گفتم
میرم به گیتی سر بزنم
من و روی تخت خواب انداخت و گفت
_نیازی نیست خودم بهش سر زدم الانم آروم خوابیده
وقتشه که من و توام بخوابیم مگه نه؟
تقلا کردم نمی خواستم ببینمش وقتی به چشماش نگاه می کردم هنوز هم احساس می کردم من این آدم ودوست دارم
از این همه ضعفی که جلوش داشتم متنفر بودم
اما چاره ای نبود من با دیدن این آدم هر چیزی رو از یاد می بردم
تمام تحقیر و کارهایی که باهام کرده بود دود میشد و به هوا می رفت
من فقط و فقط احساس می کردم کنار این آدم بودن و دوست دارم خودمم نمی دونستم چه مرگمه که دم به دقیقه رنگ عوض می کنم
دستاش دور تنم تنیده شد ومنو به سمت خودش کشید
کنار گوشم آهسته گفت
_ دوست داشتی که تو عروسی داشته باشی؟
یه زندگی معمولی با یه ادم معمولی که از قضا من نباشم و ترجیح میدادی آره؟
سکوت کردم که ادامه داد
_ نمی تونم برات عروسی بگیرم چون کسیو ندارم که دعوت کنم نمی خوام سر و صدایی بشه و بقیه با خبر بشن
اما مطمئن باش کاری می کنم این عروسی دو نفر مون برات خاطره انگیزباشه
طوری که هیچ وقت فراموشش نکنی من اونقدر هم که تو فکر می کنی بد نیستم باور کن !
گاهی اوقات مجبور میشم یه کاری بکنم که دلم باهاش نیست اما تو خودت مجبور می کنی
اهسته پرسیدم
_چرا میخوای زنت باشم؟
چرا میخوای زن رسمی تو باشم ؟
نفسهای داغشو روی پوست گردنم پخش کرد و گفت
_چون نمیخوام کسی غیر از من به تو نزدیک بشه چون نمیخوام هیچ وقت هیچ کسی دورو برت باشه
چون نمیخوام از حامله شدن بترسی از اینکه بچه من توی وجودت باشه متنفر باشی
می خوام رسمی قانونی زنم باشی تا هیچوقت نتونی فرار کنی !
با ناراحتی پرسیدم
اما تو که بچه نمیخواستی؟
خندید و گفت
_ الانم نمی خوام اما بدم میاد بدم میاد که تو هم این ومی خوای
میخوام من بگم بچه نمیخوام و دوست دارم تا پافشاری کنی
این بهم میرسونه که تو دوستم داری! دوست دارم که دوستم داشته باشی
می خوام که منو بخوای…
به سمتش چرخیدم و روی سینش کوبیدم و گفتم
من چی من بگم دوست دارم توام منو بخوای و عاشقم بشی عاشقم میشی؟
دستمو توی دستش گرفت و گفت _زندگیمو میبینی حال و روزم میبینی من یه ادم تنهام که هیچ کسی براش نمونده
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام میشه توزیح بدین که چگونه رمان مینویسین و در سایت قرار میدهین من در رابطه با رمان نوییسی ذهن خوبی دارم ولی نمیدونم.چجوری باید بنوییسم ودر سایت قرار دهم لطفا کمک کنین
استاد آدم خیلی خودخواهی به نظر من دختر باید بهش بگه گونخور،😁😁 ا
سلام
هفته ای یکبار پارت گذاری میشه…یعنی پنج شنبه ها،ظهر،عصر،شب دقیقا نمیدونم چ زمانی فقط میدونم پنجشنبه ها
هر وقت که نویسنده بده میزاره ادمین حالا ممکنه یه روز این ور اون ور شه بستگی به نویسنده داره
ناموصن عنشو دراوردید هر یه سال یبار یه پارت میزارید چ وضعشه
خب دلیل نمیشه چون عاشق زنش بوده حتما بچه بخواد که. شاید خیلی زود این اتفاق برای گیتی افتاده و حتی به فکر بچه دارشدن نیفتادن. هرکس که عاشق زنش هست که حتما نباید بچه بخواد.
والا الان که فعلن چیزی معلوم نیست •••••• اما امیدوارم بعدن مشخص بشه
من به شخصه خیییلی کنجکاو شدم🤔
البته این فقط حدس و گمان من هستش
نویسنده عزیز تروخدااا امشب پارت جدید بزار وگرنه میره برای هفته دیگه😭😭
نویسنده ترو خدا پارت جدیدو بزار من نمیتونم تحمل کنم
عالیه ولی کم گذاشتین
نویسنده جون ممنون. 💓💓
پارت قشنگی بود اما اگه زدتر پارت بزاری خیلی بهتره گلم
بله با عرض پوزش 😕
این مرتیکه هم مثل یسری دیگه 《بیمارروحی》 امثال خودش/ هاکان•ماکان•آرمین،آرمان• کامران• افرا• پارسا•
فرشاد و ارسان و ••••
نیما • امیر• اهورا• بهادر• و••••••••••• /
رفت تو لیست سیاه من 😳😵😨 دراکولای اسرار آمیز هوس باز😡 هامون فخری، فاخر
کاش خانواده گیتی میفهمیدن
از این گذشته من باورم نمیشه اینا اصلن بچه نداشته باشن مگه هامون از اول که با زنش گیتی ازدواج میکرد دختره همینطوری فلج و ناتوان بوده••••••
( حالا شاید بگیریم یه دختر داره که دنبال وارث پسر میگرده ) شاید بچه نسبتن بزرگ { مثلن۱۰ساله ) برا همین فرستاده خونه مادر پدرخودش(مادربزرگ•پدربزرگ) تا شاهد ناراحتیها وعذابهای زنش( مادر ) و
زن صیغه ای( زن بابا یجورایی شاید نامادری ) و کلن کارهای خودش نباشه••••••😯🤐 🤒🤕😳😵😨 که بهم بریزه••••
یعنی چی چه ربطی داره دلیل نمی شه که چون گیتی قبلاً زنش بوده حتما ازش بچه داشته باشه که خیلی ها اصلا دوست ندارند تا چند سال اول زندگی شونو اصلا بچه داشته باشند بعضی ها حتی بعد هفت هشت سال زندگی تازه تصمیم به بچه دار شدن می گیرن خب گیتی و هامون هم شاید همش سه چهار سال بیشتر از ازدواج شون نمی گذشت که این اتفاق برای گیتی افتاده. هنوز بچه نمی خواستن خود مامان و بابا من هم بعد هفت سال تصمیم گرفتن بچه دار بشن. دلیل نمی شه چون زن و شوهر بودن حتما بچه داشته باشد که.
دوست محترم باعرض پوزش
الان در مورد این داستان فعلن درحال حاضر نه من میدونم نه شما•••••• که چه خبر بوده مگر اینکه شما از پیش تو مجازی خوده نویسنده مثلن تلگرامش جلوتر در حال خوندن باشی که اون موقع ماجرا فرق میکنه••••••••••
درمورد واقعیات زندگی اون حرفو صحبتهایی هم که گفتی درسته من خودمم میدونم زوجها همه شکلی هستن
یسریها هستن ازدواج میکنن سالها بچه دار نمیشن یا برعکس سره یکسال بچه دار میشن•• مثلن خاله بزرگ من ۲•۳ سال بعد ازدواجشون بچه دار شودن
یا اینکه مادر پدره خودم با اینکه ازدواج سنتی بودن / به خواست والدین/ سره یکسال بچه دار شودن (خوده من )
دختر عمم بعد ۱۰ سال بچه دارشود
حتی بعضیها هم هستن بعد چندسال ازدواج بدون بچه کارشون به طلاق و جدایی ختم میشه😳😵
درمورد این داستان هم هامون مدام میگیفت عاشقوشیفته زنش بوده و هست من باورم نشود بچه نداشته باشن
گفتم حتمن یک دختره ۱۰•۱۲ ساله دارن که یا خونه مادربزرگ پدربزرگش یا به بهانه تحصیل فرستادنش خارج چون یسری از پولدارها هم رسمشون فرزندانشون برای ادامه تحصیل میفرستن مدارس شبانه روزی در اروپا و امریکا یا کانادا••••••
خب دلیل نمیشه چون عاشق زنش بوده حتما بچه بخواد که. شاید خیلی زود این اتفاق برای گیتی افتاده و حتی به فکر بچه دارشدن نیفتادن. هرکس که عاشق زنش هست که حتما نباید بچه بخواد.
با عرض پوزش یک نکته جا افتاد شما میگی گیتی قبلن زنش بوده درسته که الان بخاطر یک حادثه در گذشته/ که فعلن مجهول🤔😕 / دختره بیچاره بینوا بدبخت فلج و ناتوان شده•••••• اما خوب نمرده که••••
یا هامون طلاقش نداده که••
عاليه اما زودتر پارت بذار تو مرسی
ایول باو چرا جای حساس تموم میشه اه