قلب تو سیاه و قلب من سفید فرقشون زیاده….تضاد همدیگه هستن اما وقتی کنار هم قرار میگیرن خیلی بهم میان و بعد هر شب تاریکی یه صبح نورانیه و تو یه شب تاریکی که من ماهشم و دوست دارم برای همیشه و در هر صورتی اون شب تاریک رو روشن کنم و همیشه تو آسمونش بمونم. نمیدونم از کی شروع شد اما وقتی به خودم اومدم که دیدم بدجوری عاشقت شدم و روانیت شدم عشق من و من میخوام ماه قلب تاریکت باشم
لبای اشکی به خنده کش اومد و بلند خندید که چند نفر برگشتن سمتمون.لبخندی زدم که با چشمایی که سرشار از شادی بود بهم زل زد و گفت:جمله ی آخرتو یکبار دیگه بگو
_نمیدونم از کی شروع شد اما وقتی به خودم اومدم که دیدم بدجوری عاشقت شدم و روانیتم زندگیه من و من میخوام ماه قلب تاریکت باشم
اشکی دست انداخت زیر بغلم و بلندم کرد و رو هوا میچرخوندم که این بار من بلند میخندیدم.
اشکی گذاشتم روی زمین و محکم بغل کرد که منم دستام رو محکم دور بدنش پیچیدم و چقدر خوب بود این بغل اونم وقتی که مطمئن بودم دوستم داره و عاشقمه
صدای سرفه ای رو شنیدم که اشکی ازم جدا شد. به روبه روم نگاه کردم که یه پیر زن و پیر مرد رو به رومون وایساده بودن ودست هاشون تو دست هم بود ونگاهشون به هم دیگه عاشقانه بود و چقدر قشنگه که با عشقت پیر بشی و موهات بشه رنگ دندونات
پیر زنه:زن و مرد نباید بهم دست بزنند جوونا
اشکی حق به جانب نگاشون کرد و به دستای خودشون اشاره کرد
اشکی:پس خودتون چی؟
پیر زنه:ما زن و شوهریم جوون
اشکی دست انداخت دور شونم و چسبوندم به خودش و یه نگاه پر از عشق بهم انداخت و گفت:خب ما هم زن و شوهریم
پیر زنه:واقعا؟
_بله
پیر مرده:خب حالا چی شده که اینقدر خوش حال شدی؟
اشکی خنده ی جذابی کرد و بعد با چیزی که گفت من و برد اون دنیا و برگردوند
اشکی:بهم گفت دارم بابا میشم جذاب نی؟
برگشتم سمتش و برزخی نگاش کردم که لبخند دندون نمایی زد و برام ابرو بالا انداخت
پیر زن:اوه اوه حالا چند ماه داری دختر جون؟
اشکی بازی میخوای؟خیلوخب بچرخ تا بچرخیم
_چهارماه
پیر زن:سنوگرافی رفتی میدونی بچت چیه؟
_آره پسره
اشکی جوری که بد خورده باشه تو ذوقش گفت:ولی من دختر میخوام
_فعلا که پسره
اشکی:از پسر ها خوشم نمیاد
پیر مرده اومد و دست گذاشت روی شونه اشکی و گفت:جنسیتش مهم نیست مهم اینه که سالم باشه پس ناز نکن و شکر گذار باش
اشکی:چشم
پیرزنه و پیر مرده خداحافظی کردن و رفتن که
_این چه حرفی بود که زدی؟
اشکی:خب اگه میگفتم زنمه و برای اولین بار داره بهم میگه عاشقمه حرفم رو باور نمیکردن ولی تو چرا همچین کردی؟من دختر میخواما
_خب بخواه به من چه
اشکی:یعنی چی؟
_یعنی تو تا الان میگفتی من بچه نمیخوام حالا من میگم
اشکی:من شوخی میکردم که آقاجون اذیتت نکنه
_ولی من جدیم چون اون دردی که داره غیر قابل تصوره ولی اگه قرار باشه تو حامله بشی بگو کمکت کنم چون من قصد حامله شدن ندارم
اشکی با تعجب نگام کرد که پوقی زدم زیر خنده
اشکی:یه لحظه تصور کن بدن رو فرمم اندازه یه هندونه شکم بیاره وای خیلی مزخرفه
_حالا من یه شوخی کردم تو چرا جدی میگیری؟
اشکی:جدی بودی
_ولی جدا از شوخی من پسر بیشتر دوست دارم
اشکی:نخیر همینجورم کم رقیب عشقی ندارم که پسرتم اظافه شه من که میدونم تا بدنیا بیاد دیگه نمیذاره من بهت نزدیک بشم
_منم دختر نمیخوام چون میدونم میشه هووم
اشکی:ولی من دختر میخوام دختری که چشمای تو را داشته باشه
و بعد بهم نزدیک شد که چشمام رو بستم و اون روی هر کدوم از چشم هام یه بوسه زد و بعد ازم فاصله گرفت که چشم هام رو باز کردم
_منم پسری میخوام که کاملا مثلا تو باشه
باد سردی پیچید که لرز کردم.اشکی سریع کتش رو بیرون اورد و انداخت روی شونه هام
اشکی:بریم خونه که دوباره سرما میخوری
سرم رو تکون دادم و با هم راه افتادیم که گفتم:منظورت از خونه هتله؟
اشکی:نه من اینجا خونه خریدم
_چرا؟
اشکی:یادمه برای اولین باری که با میکائیل اومدم اینجا عاشق اینجا شدم و علاوه بر اون یه حس آشنایی با اینجا داشتم انگار که قبلا اومدم اینجا ولی اون اولین باری بود که من اومده بودم اینجا و برای اینکه بفهمم چرا همچین حسی داره یه خونه خریدم و چند وقت اینجا موندم اما چیزی دستگیرم نشد.به جز اینکه یه پیرمرد من رو تیرداد صدا میکرد و میگفت این چند سال کجا بودی ولی هر چی میگفتم من تیرداد نیستم باورم نمیکرد میگفت اگه تیرداد نیستی حتما پسرشی و وقتی خوب براش توضیح دادم که کیم و از کجا اومدم گفت شباهت خیلی زیادی با یکی از مرد های اینجا دارم
_یعنی میشه یکی اینقدر شبیه تو باشه که تو را باهاش اشتباه بگیرن؟
اشکی:آره بیا بگیم همزادم بوده
_اوهوم ولی من میخوام این همزاد رو ببینم تا بفهمم اخلاقش هم مثل توئه یا نه؟ آخه اون چه رفتاری بوده که تو دیشب با اون امید بدبخت داشتی؟
اشکی:من اخلاقم با تمام دنیا خوبه
_عجب دروغ گویی هستی تو
اشکی:دروغ نمیگم چون تو تمام دنیای منی و الان اخلاقم بده؟
_لبخندی به بزرگی عرض صورتم زدم و گفتم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا پارت جدید نیست
چقدر باید منتظر باشیم😶
این رمان خوندن نداره دیگه
هی یادم رفت چی شده
دیگ زیادی طولش دادیا ،خب حداقل ی جمله بگو منتظر باشیم یا ن،امیدی بهت هس
سلام میشه الان به ما بگین دقیقا کی دوباره پارت گذاری میشه لااقل منتظر نباشیم 😐
بنظرم درست نیس تا وقتی دیدین کسی منتظرتونه اینقد الافش کنید حداقل ی پیام بذارید ک تا چند روز نمیتونم بیام یا مشکل دارم دیگ الکی منتظر نباشیم بعدم بیاین پارت دو خطی بذارین،حداقل حالا ک چند روز نیومدی چندتا پارت حسابی بذاری هم کیفیتش بالا باشه هم طولانی باشه
مائده حتما مشکلی براش پیش اومده
وگرنه ب موقع ب من پارت میرسونه
چرا پارت جدید نمیزارین اخه ؟چرا همه رو منتظر گذاشتین ؟اصلا کار درستی نیست دیگران رو معطل گذاشت
نویسنده پارت میده ب من دست من نیست
خب پس کی میده؟
سلام لطفا پارت جدید بزارید ما این همه منتظر بودیم برسه به اینجا اونوقت جای جالب رمان دوروزه اصلا پارت نداشتین لطفا🙏🙏🙏
پس چیشد پارت بعدیی
پارت بعدی کوووووووووو
من دارم دیوونه میشممممم
سلام عالی هست این رمان پارت ۱۰۶ چرا نمیزارین؟
پارت جدید نداریم؟😭😭😭
بابا منتظریما پارت بعدی لطفا نویسنده ی عزیز
👌 👌 👌 👌
پارت ۱۰۶ کی آپ میشه؟😰
رمانت خوبه ولی چون پارت کوتاه میذاری حالم گرفته شد
چه اعتراف قشنگی
تا حالا تو هیچکدوم از رمان هایی که خونده بودم اینقدر دوست داشتن رو خوب توصیف نکرده بود
عالی بود نویسنده
نویسنده جان مرسییی که پارت گذاشتی 😘
ولی این پیرزن و پیرمرده به نظرم ضد حال بودن تو اون وضعیت می زاشتی یکم بیشتر با هم خوشحالی کنن 😜
نویسنده عالی بهترین رمان عاشقانه بود که تا الان خوندم واقعا اعترافشون بهم باحال بود❤
چه عاشقانه❤❤
بابا چرا جای حساس تمام میکنید آدمو میزارید تو خماری؟