رمان عشق با چاشنی خطر پارت 2 - رمان دونی

 
رسیدم سر خیابون و ماشین امیرو دیدم ولی از خودش خبری نبود که
امیر:سلام خانم خوشگله کجا میری برسونمتون
_هییی ترسیدم
برگشتم سمتش و با دیدن بستنی های توی دستش چنان ذوق کردم که نگو بستنی ها رو ازش گرفتم و پریدم تو ماشین و شروع کردم به خوردن
امیر:یکیشو برای خودم خریده بودما
هر دو تا بستنیو دهنی کرده بودم یکیشو بردم سمت دهنش گفت: بیخیال نمی خورم دیگه تو بخور
_چون دهنیه میگی
امیر:نه بابا همین که تو بخوری انگارمنم دارم می خورم
_برم برات یکی بخرم؟
امیر:گفتم که نمیخورم
این و گفت و ماشینا روشن کرد و راه افتاد
چقدر من خرم آخه چرا باید دو تا بستنی ها رو دهنی کنم قشنگ معلومه به خواطر اینکه بستنی ها رو دهنی کردم دیگه نخورد
لعنت به من
اینقرر غرق فکر کردن بودم که نفهمیدم چجوری بستنی ها رو خوردم جون به جونم کنند شکمو تشریف دارم
_کیا قراره بیان؟
امیر:عسل کیانا دلوین رها کیان امید محمد ماهان علی رضا
_نمیشد حالا یه امروزو این کیانا نمی اومد
امیر:چرا دختر خوبیه که
_آره خیلی دختره ی چندش
امیر:آخرشم من نفهمیدم تو چرا اینقدر از این بدت میاد
_تو نگاهاشو به خودت نمیبینی؟
امیر:چرا دیدم ولی این برای قبل هست الان عاشق یکی شده اون کی بود اممم آهان اشکان فروزنده انگار یکی از بچه های محلشونه اینجوری که می گفت پسر خیلی خوشتیپه
_وای دوباره این پسره
امیره:مگه میشناسیش
_تا حالا ندیدمش ولی اونی که محبورم باهاش ازدواج کنم همین اشکان فروزنده هستش
اخمای امیر بدجور رفت تو هم
امیر:یعنی چی که محبوری که باهاش ازدواج کنی تو که گفتی هیچ جوره تن به این ازدواج نمیدی
_اشتباه کردم بابا من بمیرمم باهاش ازدواج نمیکنم فقط با تو ازدواج میکنم عشقم
امیر دیگه چیزی نگفت ولی خودم خوب میدونستم که من نمی تونستم جلوی این ازدواج و بگیرم و محبور بودم به قول مامان از دستور آقا جون اطاعت کنم
دیگه تا رسیدنمون حرفی نزدیم وقتی رسیدم امیر ماشین و پارک کرد و پیاده شدیم از همین جا هم میدیدم حیاطش فوق العاده بود خیلی خوشگل بود و چند تا میز و صندلی هم بیرون بود ولی به دلیل سرد بودن هوا کسی بیرون نمینشست وارد رستوران شدیم. نگم براتون داخلش خیلی خوشگل تر از بیرونش بود داشتم مثل ندید پدیدا همه جارو دید میزدم که امید اومد سمتمون دست از دید زدن برداشتم و به امید خیره شدم
امید:حالام نمیومدید چرا اینقدر دیر اومدید
_سلام آقا امید
امید:اهممم سلام
_امید خیلی نامردی چرا قبلا مارا نیوردی بودی اینجا هان
امید:حالا که اوردم تون همین مهمه
امیر:بسه بریم پیش بچه ها
امید:اوه اوه چه عصبی
امیر جلوتر رفت امید رو به من گفت:چشه این؟
_نمیدونم
منم پشت سر امیر راه افتاد.رسیدیم به بچه امیر یه سلام خشک و خالی کرد و نشست
_سلام بر بر و بچ که گل مجلستون اومد
کیانا:تو تیغم نیستی چه به گل
_نه بابا
کیانا:زن بابا
_طلاقش دادیم رفت بابا
دیگه فکر کنم حرفی نداشت.بهش محل ندادم و رفتم پیش عسل نشستم
عسل:چه خبر عروس خانم
_خفه شو الان بچه ها میشنون
عسل:خب بشنون کار خلاف که نمی خوای کنی می خوای ازدواج کنی
_خودتم خوب میدونی که من به غیر از امیر با کس دیگه ای ازدواج نمیکنم اگرم مجبور بشم این کارو بکنم بعد از یه سال ازش طلاق میگیرم بر می گردم پیش امیر پس به خواطر همینم نمی خوام کسی در مورد این موضوع بفهمه فهمیدی
عسل:باشه بابا فقط بهت نگم وقتی دایی این موضوع رو فهمید یه قشقلقی به پا کرد که نگو بعدم قرار شد فردا که اینا میخوان بیان خونتون دایی هم بیاد
_تو از کجا میدونی که فردا شب می خوان بیان؟ من که بهت نگفتم
عسل:مامانت به مامانم گفت مامانم به من من به دایی
_عجیب همه ی فامیل خبر کشیم
کیانا:حتی اینجا هم باید پچ پچاتون به راه باشه بسه دیگه
_اصلا به تو چه ما هر کاری که دوست داریم انجام میدیم
ایشی گفت و روشو برگردون آخ که من چقدر از این بدم میاد
امید:بچه ها یه خبر دسته اول
ماهان:حتما دوباره اژدهای دیوونه
امید:آره از کجا فهمیدی
امید چنان با ذوق حرف میزد که همه ساکت شده بودن وگوش میدادن
ماهان:حالا چی شنیدی این بار
_صبر کن بینم اژدهای دیوونه کیه؟
امید:بزار برات از اول بگم من از بچگی آرزوم بود پلیس باشم ولی خوب از تفنگ وخون و این چیزا میترسیدم ولی پسر عموم بر خلاف من اصلا از این چیزا نمیترسید والانم یه سروان هست تو پخش مبارزه با مواد مخدر همیشه با هزار ترفند ازش درمورد اتفاق های اونجا می پرسم اونم تا حدودی بهم جواب میداد یه روز اومد گفت:یه پسراومده تو اداره مون توی دست چپش و تو انگشت اشارش یه انگشتر خیلی عجیب با طرح اژدها که جای چشماش دوتا یاقوت قرمز هست دستشه همه میگفتن یه ادم روانیه شعار هم داره شعارش هست برای کشتن شیطان باید تبدیل به شیطان شد به خواطر همین هر وقت یه خلافکاری میبینه خیلی سری عوض میشه وتبدیل به یه روانی میشه اون آدم هر چی بی رحم تر باشه این دیوونه تر میشه وتا حالا هیچ کس چهره شو ندیده همیشه هم نقاب میزنه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

ای وللل چه هیجان انگیزه

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل

سلام
بنظر میاد اژدها همون اشکان باشه

setareh amaneh
setareh amaneh
2 سال قبل

سلام . روزی چند پارت میزاری ؟ و ساعت های چند ؟ رمانت تا اینجا خوب بوده 💞

setareh amaneh
setareh amaneh
2 سال قبل

یکی صبح میزاری یکی ساعت ۴ 😊تو گفتی ساعت ۱۰😁ولی خوب ساعت ۴ عااااللللیه مممنونننننن

setareh amaneh
setareh amaneh
2 سال قبل

خوبه😘

فاطی
فاطی
2 سال قبل
پاسخ به  setareh amaneh

لطفا زود زود بزار

...
...
2 سال قبل

اسم من کیاناس عصابم خورد شد خوندم اینو.همیشه ازین شخصیتا بدم میاد😐

M.h
M.h
2 سال قبل
پاسخ به  ...

از شخصیت آرام یا اشکان؟

Nahar
Nahar
2 سال قبل

فقط اخرش هندی شد ک😂

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x