رمان عشق با چاشنی خطر پارت 20 - رمان دونی

 
یه روزی یه جایی یجوری عاشق میشی که یادت نمیره🎵!
با ذوق عشق با شوق عشق یه جوری بیدار میمونی که یادت نمیره🎵!
اینقدر صداش بلند بود که به زور لای چشمامو باز کردمو گوشیمو از روی میز عسلی برداشتم. من این آهنگو زمانی که عاشق امیر شدم گذاشتم روی زنگ گوشی
_هانن چیه صبح اول صبحی مزاحم شدی
کیان:ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتم
بعد قطع کرد. مرتیکه عوضی زد از خواب ناز بیدارم کرد ولی عجیب صداش آشنا میزد دوباره چشمام و بستم که دوباره گوشی زنگ خورد
_چته دوباره زنگیدی
کیان:آرام منم کیان مگه هنوز خوابیدی که این اخلاق گندته
_بتوچه که خوابم یا نه
کیان:دارم میگم کیانم الان ساعت دهه مگه تو دانشگاه نداری؟
این کیه که حتی میدونه من الان باید دانشگاه باشم. تازه مغزم شروع کرد به کار کردن که سیخ سر جام نشستم کیان پسر عموم و داداش بزرگتر من و آراد
_سلام داداش
کیان:من داداشت نیستم بچه. چخبر بالاخره شناختی
_خواب بودم
کیان:مگه تو دانشگاه نداری که تا الان خواب بودی
_وایسا ببینم تو اول خودت بگو کجایی؟ کجا رفتی چرا یهو غیبت زد؟
کیان:الان شمالم آقاجون برام ماموریت داشت نتونستم صبر کنم باید سری میرفتم
_آهههه آقاجون فکر همه جاشو کرده میدونست اگه تو اینجا باشی جلوشو میگیری برای همین فرستادتت رد نخود سیاه
کیان:چی میگی آرام کدوم نخود سیاه؟
_مگه نمیدونی دارن بدبختم میکنند
کیان عصبی گفت
کیان:منظورت چیه که دارن بدبختت میکنند آرام مثل آدم توضیح بده ببینم چی میگی
_خانواده فروزنده رو میشناسی دیگه
کیان:کیه که اونا را نشناسه بقیش
_بزرگ های هر دو خانواده تصمیم گرفتن با هم صلح کنند و برای این صلح من باید با نوه ی بزرگ خانواده فروزنده ازدواج کنم
کیان:چرت نگو آرام این یعنی چی پس اون بابات و آراد اونجا چه غلطی میکنند که جلوشو نگرفتن
چشمام پر از اشک شد و گفتم
_فکر میکنی اعتراص نکردن چرا کردن زیادم کردن اما آقاجون به حرف هیچ کس گوش نمیده
کیان:الان برمیگردم
_نه نی..
با قطع شدن تماس حرفم نصفه موند کیان آدم آرومی بود اما اگر عصبانی میشد حتی خودشم نمیدونست داره چه غلطی میکنه و وقتی که آروم میشد میفهمید چه اشتباهی کرده والان میترسم یه اشتباه خیلی بزرگ کنه که قابل بخشش نباشه که همینجورم شد.
دیگه خواب از سرم پریده بود بلند شدم برم دستشویی که دیدم از عسل خبری نیست انگار رفته دانشگاه.رفتم دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم و اومدم بیرون.خودمو تو آیینه نگاه کردم موهایی که دیشب عسل کلی زحمت کشید تا شونشون کنه الان خیلی نامرتب شده بود نشستم روی میز آرایشمو مشغول شونه کردن موهام شدم وبعد دم اسبی بستمشون وبلند شدم از اتاق رفتم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه که مامان در حال آشپزی کردن بود.رفتم سمت مامانو دستامو دور کمرش حلقه کردم که یه تکون خیلی خفیف خورد انگار که ترسید اما تا متوجه شد منم آروم شد
_سلام بر مامان خوشگلم
مامان:سلام چه عجب بیدار شدی خانم خانما
دستامو باز کردمو روی صندلی نشستم
_خسته بودم مامان
مامان:حالا خستگی از تنت در رفت دورت بگردم
_مامان عجیب میزنیا الان نباس سرم غر بزنی که چرا تا الان خوابیدم؟
مامان:من کی سرت غر زدم که این بار دوم باشه
_هیچوقت هیچوقت
مامان برگشت سمتم:منو مسخره میکنی
_نه عزیز دلم.ننه کو
مامان:عسل که بلند شد بره دانشگاه ننه هم همراهش رفت که عسل اول ننه رو ببره خونشون بعد خودش بره دانشگاه
_ننه چرا به این زودی رفت همیشه که کم کمش یه هفته میموند
مامان ازم رو برگردوند و گفت:نمیدونم ولی تو هم خوب خوش بحالت شده ها با این ازدواج همش خوابیدی
_اِ مامان تو که میدونی من چقدر حرف گوش کنم مادر اشکی گفت این یه هفته شرکت و دانشگاه تعطیل
مامان:بعله بعله صد درصد کسی به حرف گوش کنی تو کسی نیست حالا هم که دخترم اینقدر حرف گوش کنه بلند شو زنگ بزن به همون اشکی بگو برای ناهار بیاد اینجا
_چیییی
همین و کم داشتم که با اون بشینم سر یه میز
مامان:مگه تو حرف گوش کن نبودی خوب بلند شو بزنگ دیگه
_اما مامان
مامان:اما و اگر نداریم بلند شو
یادم افتاد که شمارشو ندارم با پیروزی گفتم
_شمارشو ندارم
مامان که انگار منتظر همین حرفم بود گفت:آراد شمارشو داشت منم ازش گرفتم برای زمانی که بیدار شدی بتونی بهش زنگ بزنی
انگار این مامان ما تمام در های فرارو به روی من بسته بود
_مامان الان گوشنمه یه چیز بیار بخورم بعد زنگ میزنم
مامان:اول زنگ بزن بعد
بعدم اون کاغذی که شماره ی اشکی روش بودو داد دستم
مامان:بدو زنگ بزن که برنامه شو خلوت کنه بیاد
_مامان
مامان:یامان بلند شد دیگههههه
ناچارن بلند شدمو رفتم تو اتاقمو بهش زنگ زدم.بوق اولی خوردو بوق دومی برداشت انگار رو گوشی خوابیده بود
اشکی:بله؟
_سلام
اشکی:تویی آرام؟
_بله
سکوت کرد، انگار منتظر بود که من ادامه بدم
_از طرف مامانم زنگ زدم برای ناهار دعوتت کنم
اشکی:ممنون مزاحم نمیشم
_الان اگه شما نیای مامانم فکر میکنه من زنگ نزدم تروخدا بیا

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان جاوید در من

  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

عالیه 😍 

Sarina
Sarina
2 سال قبل

واییی همون اول اهنگ ماکانو دیدم خر ذوق شدمممم مرسی که از ماکان گذاشتیییییی

M.h
M.h
2 سال قبل

عالی❤

setareh amaneh
setareh amaneh
2 سال قبل

عااااالییییی❤😍😍😍😍💞💞💞

Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Maaayaaa
Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

کیان‌ جون نیا که تو هم بیایی هیچی نمیشه

Nahar
Nahar
2 سال قبل
پاسخ به  Maaayaaa

والا😂😂😂

زهره
زهره
2 سال قبل

همش شد مامان که
یکم بیشتر بنویس

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x