رمان دونی

 
کیان:صد بار بهت گفتم من داداشت نیستم آرام من همیشه عاشقت بودم و هستم من نمیتونم تو رو از دست بدم آرام من نمیتونم بزارم تو با اون پسره ازدواج کنی. الان فرصت خوبیه نه؟ معلومه که فرصت خوبیه الان هیشکی خونتون نیست ما میتونیم با هم بخوابیم و وقتی همچین اتفاقی بیوفته دیگه تو دختر نیستی و نمیتونی با اون پسره ازدواج کنی و مجبوری با من ازدواج کنی تو میشی برای من برای خود خودم
سرم از حرف هایی که میزد سوت کشید من همیشه کیانو به چشم داداشم میدیدم و اون حرف از عشق میزد نمیتونست همچین چیزی رو قبول کنم مخصوصا این که حرف از تجاوز میزد و میخواست منو خراب کنه نه نمیتونستم. یه قدم برداشتم عقب که کیان یه قدم اومد جلو من یه قدم رفتم عقب و اون یه قدم اومد جلو من رفتم عقب تا خوردم به دیوار از اینجا به آشپزخونه دید نداشت و من فرصت خوبی داشتم تا قبل از این که اشکی متوجه بشه و آبروم بره آرومش کنم
_کیان آروم باش تو الان عصبی هستی نمیدونی چی کار میکنی
کیان:من که عصبی نیستم ببین ببین چقدر آرومم قراره بهترین لحظات زندگیمون رو رقم بزنیما چرا باید عصبی باشم
_کیان چرا همچین میکنی تو داداشمی کسی که با خواهرش همچین کاری نمیکنه
کیان:خفه شو آرام خفه شو من داداشت نیستم
_باشه باشه ولی میتونیم با آقاجون حرف بزنیم و راضیش کنیم
کیان:راضی نمیشه من باهاش حرف زدم راضی نشد که نشد حتی التماسش کردم به پاش افتادم اما قبول نکرد. اون میدونست دوست دارم برای همین فرستادم رد نخود سیاه
_بیا دوباره سعی کنیم خب؟
کیان:نه حرف زدن فایده نداره اما کاری که من میگم جواب میده
_اما اینجوری من ازت متنفر میشما
کیان لبخندی زدو گفت:اشکالی نداره فاصله عشق تا نفرت اندازه یه تار مو هستش بعد عاشقم میشی
آروم نمیشد که نمیشد خواستم از زیر دستاش در برم که دستاشو گذاشت کنارم و بعد لباشو و اورد نزدیک که بزاره رو لبام که سرمو کج کردم دیگه نمیتونستم تحمل کنم صبرم تموم شده بود و انگار دیوونه شدم که هیستریک شروع کردم به جیغ زدن و اشکیو صدا کردن تنها کسی که میتونست بهم کمک کنه فقط اشکی بود چون صدام به کس دیگه ای نمیرسید. کیان دستشو از روی دیوار برداشت و چونمو گرفت و به زور صورتمو برگردوند سمت خودش و دوباره خواست بیاد جلو
که اشکان اون دستی که چونمو گرفته بود و گرفت و پیچوند جوری دستشو پیچوند که صدای شکستنشو با گوشام شنیدم نگام افتاد به اشکان که عصبی بودو چشاش سرخ سرخ شده بود و رگ گردنش زده بود بیرون وبعد کیانو با یه حرکت پرت کرد رو زمین اینقدر شوکه بودم که زانو هام تا خورد و با زانو پخش زمین شدم. کیان تو مهارت های رزمی فوق العاده بود و فکر نکنم که اشکی حریفش بشه خواستم بلند شم برم سمت خونه آقاجون کمک بخوام که دوباره خوردم زمین اشکان اومد سمت من که کیان از جاش بلند شد و دویید سمت اشکی.
_پشت سرت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

واویلا 😯 

Nahar
Nahar
1 سال قبل

چ شدددد😐😐😐😐 کیان چیپ احمققققق الان من گفتم کیان ارام رو مثل خواهرش میدوستتتهههه😐😐👀

زهره
زهره
1 سال قبل

تشویق کنید هوهو اشکان هوهو اشکان

آراد
آراد
1 سال قبل

ودفاک

Eda
Eda
1 سال قبل

چقدر کم😭😢

M.h
M.h
1 سال قبل

بد جا تموم شد

Adrina Rad
Adrina Rad
1 سال قبل

چ شود چقدر خاطر خواه داره 😂

لادن
لادن
پاسخ به  Adrina Rad
1 سال قبل

دخترای نقش اصل رمان ماشالا دستشون پره برگه😂

Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

اشکان ما یه پا قهرمانه😂

M.h
M.h
پاسخ به  Maaayaaa
1 سال قبل

اوهوم اوهوم🤣

🍭GHAZAL💙
🍭GHAZAL💙
پاسخ به  Maaayaaa
1 سال قبل

😂😂😂ماشاالله ماشالله

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x