منم سریع نشستم و ماشینو روشن کردم و بعد از تو پارکینگ بیرون اومدم و این دفعه با احتاط بیشتری رانندگی میکردم سمت نزدیک ترین بیمارستان. هیچ صدایی از اشکی نمیومدم ترسیدم بیهوش شده باشه که صداش زدم
_اشکی
اشکی:هوم؟
_باهام حرف بزن بزار مطمئن باشم که حالت خوبه
اشکی:چرا…..این…..قدر به…بهم اعتماد…داری؟
خدا لعنتت کنه کیان که مسئول همه ی این اتفاقات تویی اخه این چه کاری بود که تو کردی آدم به این مغروری حالا حتی نمیتونه درست حرف بزنه.
_منکه بهت اعتماد ندارم
اشکی:پس…چر….را با…….حرف..هایی که….بهت….ز….دم….باز….زم…بلند…شدی…او…اومدی…خو…نم؟
_تو زخمی بودی پس نمیتونستی باهام کاری داشته باشی
اشکی:و….ولی می…..تونس..تم…به یکی….ب…گم..بیاد…اونج…جا….دخلت…تو…بیاره
_پسری که زنای دیگه را ناموس خودش میدونه و مواظبه دیگران غلط اضافی نکنند خودشم چنین کارایی رو نمیکنه درست نمیگم؟
اشکی:اوهوم.خب….چر..را…سو…وار..آسان..سور…نشدی؟
_نمیتونم
اشکی:چر…را؟
_وقتی هشت سالم بود رفتم خونه عسل اینا. خونه عسل آپارتمانیه و آسانسور داشتن و منم اون روز تنها رفته بودم خونه شون و وقتی که رفتم تو آسانسور. آسانسور خراب شد و من چند ساعت اون تو بودم و در آخرم بیهوش شدم و وقتی که بهوش اومدم تو بیمارستان بودم ولی از اون روز دیگه هیچ وقت نتونستم برم تو آسانسور یا فضاهای بسته
از اشکی صداهی در نیومد که دوباره صداش زدم
_اشکی؟
اشکی:هوم؟
همین که هنوز بیدار بود خوب بود دیگه نزدیک های بیمارستان بودیم
_رسیدیم
هیچ نگفت
_اشکی؟
بازم صدایی ازش در نیومد
_اشکی اشکاااااااااااااااان
اما بازم هیچی با سرعت بیشتری روندم و سریع داخل حیاط بیمارستان شدم و بعد خاموش کردن ماشین دوییدم تو بیمارستان و با جیغ بقیه رو خبر کردم که چند تا دکتر و پرستار که با برانکارد اومدن سمتم که منم بردمشون پیش ماشین. من هر وقت استرس میگرفتم حالم خیلی بد میشد و الان اینقدر استرس گرفته بودم که دیگه متوجه ی اتفاقای دورو برم نبودم و فقط دنبالشون میرفتم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
کم کم داره اع حالت طنز درمیاد🥺
❤💞❤عالیه❤💞❤
چقدر مفید
ولش هر چی فکر میکنم یادم نمیاد
و بقیه پیاما یادم نیس
و میشه اعضای جدید معرفی کنین
و اها نه یادم رف
و خواهر ارمیتا
مرسی زهرا هم دلش برا تو تنگ شده بود ولی خب نبودی حالا حالت چطوره خوبب
و نبودین تو گروه با بچه ها صوتی حرف زدیم با بعضیاشون از جمله خاله
و اتنا
اره ب حاضر زور دلبری گرفتم فرشته رو یکم باهم نساختیم ولی دلشو به دست اوردم در اخر😎قرار بعد محرم یه هفته بعدش عقد کنیم
اول اتاناز
هکر هکر نکنا حیوان شاخ دار بز منظورم بودا🤣و یادم نمیاد دیگه چی گفنی به قول اسما خدافز
پیاما خوندم گفتم جواب بدم اینجا چون چت روم جدیده
اینکه چت روم نیست
سلام مجدد به همه عزیزان
امیدوارم منظورت من نباشم چون کراش نیستم
اونایی که کراش زدید رو اشکی بیاین گریه کنین براش که در حال مرگه😁
اشکان رفتارش جذب کننده نیس ب نظرم
من هم فقط بخاطر طنزیش میخونم😂