مامان:براتون غذا درست کردم اوردم که امروز روز اولتون رو صرف غذا درست کردن نکنید
این مادر ما هم که چه خیالاتی واسه ما داره
_چی هست حالا؟
مامان:قورمه سبزی
_وای آخجون مامان من عاشقتم
مادر:اوه اوه چه قربون صدقه مامانش میره
مامان:فقط به خواطر قورمه سبزیه و گرنه این دختره که اصلا منو نمیشناسه
مامان و مادر یکمی دیگه موندنو رفتن. تقریبا دیگه ظهر بود ولی به خواطر خوردن کاچی زیاد اشتها نداشتم. برگشتم تو اتاقم و جزوه هامو برداشتم که یه سری بهشون بزنم بالاخره دیگه باید از فردا برم دانشگاه.
جزوه هامو برداشتم و همشونو گذاشتم رو تختم خودمم نشستم و شروع کردم به خوندن.
از بس که سرم پایین بودو خرخونی کرده بودم گردنم خشک شده بود سرمو بالا اوردم که نگام افتاد به ساعت که ساعت ۸ بود. اصلا متوجه گذر زمان نشدم. جزوه هامو جمع کردم برای امشب هر چی که خونده بودم بس بود.
از اتاقم رفتم بیرون. اول رفتم تو آشپزخونه و قورمه سبزی رو گذاشتم روی گاز که گرم بشه بعد دوباره برگشتم طبقه بالا. اتاق اشکی کنار اتاق منه. خواستم بدون در زدن برم تو که یاد حرفاش افتادم به خواطر همین دو تقه به در زدم و بدون اینکه منتظر جواب باشم رفتم داخل. پشت میزش نشسته بودو داشت نقشه میکشید و یه عینکم زده بود که اون حالت خشن شو از بین برده بود و بیشتر بانمک شده بود.
بالاخره سرشو بلند کرد و بعدشم عینکشو در اورد
_عه چرا عینکتو در اوردی
اشکی:خواستم ببینم فضول کیه فهمیدم تویی
_ایییششششش
اشکی:حالا چی میخوای؟
_غذارو گذاشتم گرم شه بیا بخوریم
اشکی:برو من میام
_اوکی
از اتاقش اومدم بیرون و در اتاقشم نبستم چون میدونستم الان حرصش میگیره من خودمم همینم اگه کسی بیاد تو اتاقم و بعد درو نبنده کلی حرصی میشم هاهاها
رفتم تو اشپزخونه میزو چیدم که اشکی هم اومد.
برای خودم غذا کشیدم و مشغول شدم. به به عجب طعمی معرکه بود همیشه تو خانواده بابام دستپخت مامانم از همه بهتر بود. یه چند تا لقمه خوردم دستمو بردم سمت لیوان دوغ و دوغ و برداشتم بخورم که اشکی از دستم کشید
_ اِاِ چیکار میکنی؟
اشکی:ضرر داره
_چی چیو ضرر داره بده من ببینم
اشکی:غذا تو که تموم کردی بعد، وسط غذا نمیشه
_من عادت کردم ترک عادتم موجب مرض است بده من دوغو
اشکی:ن..می..دم
خیلوخب نده منم بدون اینکه بهش توجه کنم لیوان دوغ خودش که کنارش بودو برداشتم و خوردم که میرغضب نگام کرد. توجه ای نکردمو مشغول شدم
لحظه به لحظه حواسم بهش بود که اگه خودش دوغ خورد بهش گیر بدم اما حتی یه جرئه هم نخورد تا اینکه غذاشو خورد بعد دوغ خورد.
اشکی بعد از خوردن غذاش بلند شد دستاشو شستو رفت.
آخه بی بخار نمیگی این آرامم کار داره منم یکمی کمکش کنم
بیشعور همینجوری بلند شد رفت. سعی کردم دیگه بهش توجه نکنم بعد از خوردن غذام بلند شدم. میزو جمع کردم.ظرف ها رو هم شستم.
داشتم از آشپزخونه میرفتم بیرون که اشکی یه هودی مشکی و شلوار اسلش مشکی پوشیده بود. چه بهشم میاد و از خونه رفت بیرون اوه اوه عجب ادکلنی هم زده بود. دوییدم سمت پنچره که ببینم وقتی از پارکینگ میاد بیرون کدوم طرفی میره اما هر چی منتظر شدم از پارکینگ بیرون نیومد که نیومد این یعنی چی نه کنه؟
نه کنه؟ این عشقش یه خونه تو همین ساختمون داره و اینم شبا میره پیشش عشق و حال اینجوری دیگه هیچ کسم بهش شک نمیکنه و آقاجونشم خبر دار نمیشه
بقیه هم فکر میکنن پسر مثبتیه و به دختر جماعت رو نمیده.
هه آقا اشکی خوب شناختم خوب.
تی وی رو روشن کردم که داشت جومونگ رو نشون میداد زدم کانال بعد آخجون پاندای کونگ فوکار، گذاشتم همون کانال باشه و پاندای کونگ فوکارو دیدم بچه هم خودتونید.
پاندای کونگ فوکار هم تمام شد این اشکی نیومد ولی فوتبالیستا اومد عشق کودکی من سوباسا (درست نوشتم🤔)
جای حساسش بود که سوباسا میخواست گل بزنه که صدای آسانسور اومد سریع تی وی رو خاموش کردم و رفتم تو اتاقم و پریدم رو تخت بعدش گوشیم هم برداشتم که مثلا من اصلا برام مهم نیست که کجا رفتی؟
یکمی صبر کردم که صدای بازو بسته شدن در خونه اومد
همینجوری الکی داشتم تو اینستا میچ چریدم که اشکی اومد در اتاقمو باز کرد و بدون این که به داخل اتاق نگاهی بندازه رفت و درو همینجوری باز گذاشت
_درررررروووووو ببببنننننننددددددد
اما هیچ توجه ای نکردو رفت مرتیکه بز
بلند شدم درو بستم و با این که هنوز خیلی زود بود ساعتو روی چهار تنظیم کردمو خوابیدم که ساعت چهار بلند شم برم رو اشکی آب بریزم و کارشو تلافی کنم. بعدشم دوباره میام میخوابم ههههه
چشمامو بستم که سریع خوابم برد
^^^^^^^^^^^^
با صدای آهنگ گوشیم سری از جام بلند شدم
(وجی:حالا اگه قرار بود بری دانشگاه خودشم میکشت تو بلند نمیشدی)
_خفه شو بابا
خیلی آروم درو باز کردم و لیوان آبی که آماده کرده بودم رو از روی عسلی برداشتم و رفتم سمت اتاق اشکی درشو خیلی آروم باز کردم و بعد درو بستم. خیلی آروم سمت اشکی قدم برمیداشتم که یه با بیدار نشه نقشه هام بهم بریزه ولی یهو نمیدونم چی شد که مثل روح از تختش کنده شدو اومد سمتم و جوری مچ دستمو گرفت که لیوان از دستم ول شدو شکست بعدش همون جور که مچ دستم تو دستش بود رو به سینم چسبوندو منو به سمت عقب هولم داد که کمرم با شدت به دیوار برخورد کردم
اشکی:همچین ساعتی تو اتاق من چه غلطی میکنی؟
صداش از پشت دندون های کلید شدش بیرون میومد و تو همین تاریکی اون آتش خشم تو چشماشو میدیدم
_من….
اشکی:ها اومدی اغفالم کنی اونم توووو؟؟؟ فکر نمیکنی برام زیاد بی ارزشی
با شنیدن این حرفش دندون غروچه ای کردم و زانو مو بالا اوردم که بزنم لای پاش که زانومو محکم گرفت. زانوم داشت زیر فشار دستش له میشد
_ولم کن
اشکی:مگه تو نیومده بودی منو اغفال کنی پس چرا وحشی بازی در میاری پیشی کوچولو
سرشو جلوتر اورد و زیر گردنمو بوسید. از گرمی حرارت لب هاش که روی پوست گردنم نشست انگار یه جریان برقو وصل کرده باشن بهم از جا پریدم و با دست آزادم یدونه محکم زدم تو گوشش که صورتش خم شد اما بعدش با فشار بیشتری که به دستم اورد پرتم کرد رو زمین
اشکی:دفعه ی دیگه اینجوری تو اتاق من پیدات بشه دیگه اون تعهدی که بهت دادمو در نظر نمیگیرم و هر کاری که بخوام انجام میدم حالا هم از جلو چشمام گمشو تا پشیمون نشدم. همتون مثل هم هرزه این
کمرم به خواطر برخورد به دیوار و بعدم به زمین بد جوری درد گرفته بود. به زحمت دستمو روی زمین گذاشتم که نرمه شیشه ای تو دستم رفت و سوزش دستم هم شروع شد به دستم توجه ای نکردم و از جام بلند شدم و از اتاقش بیرون اومدم لعنت به من که به خواطر یه تلافی کردن پا گذاشتم تو اتاق این گرگ. لقب هرزه رو هم نصیب خودم کردم ای لعنت به من
کمرم بدجوری درد گرفته بود به طوری که به زور قدم برمیداشتم اما هر جور که شده
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
😳 😁
اشکان دیوانه روان پریش. چرا اینطوری کرد! امیدوارم از کارش پشیمون شه.
این اشکی چرا وحشی شد؟؟ بیچاره آرام