عاشقم کن یکم به فکر من باش تو با چشمای زیبات این احساسو تو دلم کاشتو
بگو مگه میشه یه لحظه دور ازت باشم آخه زوری که نیست نمیتونم تو فکرت نباشم
من تو را میخوام هیچ قیمتی نیست که از دستت بدم راحت
تا حالا نبودم تو عمرم من تو این حالت
عاشق میمونم خیالت تخت از این بابت عاشق شدم
منو ببین مهو نگات شدم دوباره منو ببین نگات واسم نذاشته چاره
منو ببین که واسم شب و روز نذاشتی منو ببین انقد خوشگل نبودی کاشکی
منو ببین محو نگات شدم دوباره منو ببین نگات واسم نذاشته چاره
آره منو ببین که واسم شب و روز نذاشتی منو ببین انقد خوشگل نبودی کاشکی
🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵
عاشقم کن یکم به فکر من باش تو با چشمای زیبات این احساسو تو دلم کاشتو
بگو مگه میشه یه لحظه دور ازت باشم آخه زوری که نیست نمیتونم تو فکرت نباشم
من تو رو میخوام هیچ قیمت نیست که از دستت بدم راحت
تا حالا نبودم تو عمرم من تو این حالت
عاشق میمونم خیالت تخت از این بابت عاشق شدم
منو ببین محو نگات شدم دوباره منو ببین نگات واسم نگداشته چاره
منو ببین که واسم شب و روز نذاشتی منو ببین انقد خوشگل نبودی کاشکی
منو ببین محو نگات شدم دوباره منو ببین نگات واسم نذاشته چاره
آره منو ببین که واسم شب و روز نذاشتی منو ببین انقد خوشگل نبودی کاشکی🎵
منو ببین محو نگات شدم دوباره_ماکان بند
تمام زمانی که اشکی میخوند تو خلسه شیرینی فرو رفته بودم که هیچ وقت تجربش نکرده بودم و از اینور هم قلبم تند تند میزد.
اشکی داری بدجوری با من بازی میکنی میترسم که بعدا نتونم تحملش کنم پس لطفا با من اینجوری بازی نکن.
اینها تموم حرف هایی بود که میخواستم به اشکی بگم ولی مگه میشد
صدای جیغو داد بچه ها بلند تر از قبل بلند شد که فرحزاد گفت
فرحزاد: فرهاد منم زن میخوام عین این اشکان نگاش کن همش حرف عشق که میشد بچه ها رو مسخره میکرد حالا خودشو ببین
چنان بامزه میگفت که لبخند روی لب همه بود
فرحزاد بلند شد و کنار فرهاد نشست
فرحزاد:من زن میخوام تازه اجباریم باشه مثل اشکان. داداش من زن میخوااااام
فرهاد:ساکت باش ببینم نوبتی هم باشه اول نوبت منه. والا منم این دوتا رو دیدم هوس کردم برم زن بگیرم
اشکی:فکر نکنم بتونی پای یکی بمونی
فرهاد:از لج تو هم که شده میمونم
مهناز با یه سینی پر از شربت وارد آلاچیق شد خانمو نگاه قبلا دست به سیاه و سفید نمیزدا حالا چه زرنگ شده.
نگاهشو دور تا دور آلاچیق چرخوند تا رسید به آراد و بعد با عشوه که بیشتر حال بهم زن بود رفت سمت آراد
یه نگاه به آراد کردم که داشت با بیچارگی به اشکی نگاه میکرد
منظورشو فهمیدم سریع سمت اشکی خم شدم و پچ زدم: یادت نره به آراد قول دادی حال این مهناز رو بگیری
اشکی سرشو تکون داد و بعد به تار تو دستش نگاه کرد انگار که داشت فکر میکرد
مهناز رسید به کیان، کیان هم شربت رو برداشت و فقط یدونه دیگه شربت مونده بود و جلوی اشکی خم شد
اشکی نگاهشو اورد بالا و یه لبخن که بیشتر میخواست من بکشه زد وایسا ببینم این چرا چاله گونه داره چرا من تا حالا ندیده بودم. معلوم که نمیبینم از بس که پیش من همش برج زهره ماره
اینقدر دلم میخواست دستامو بلند کنم و انگشتامو فرو کنم تو چال گونه هاش که نگو اما اون داشت این لبخند و به مهناز میزد نه من
اشکی:خودت درست کردی؟
بتوچه فوضول
مهناز زیر چشمی به من نگاه کرد و بعد اونم لبخندی زد و پر عشوه تر از هر موقعی که برای من بیشتر تو دماغی بود گفت:بله نوش جان
همه داشتن به اشکی و مهناز نگاه میکردن و بعد تر از همه اون نگاه های تحقیر آمیز نازنین بود دوباره برگشتم سمت اشکی که لبخندشو جمع کرد و سرد تر از هر موقعی رو به مهناز گفت:پس نمیخورم مرسی
و بعد نگاهشو گرفتو داد به من
مهناز خشک شده همونحوری خم مونده بود و به اشکی نگاه میکرد
اینقدر از این کار اشکی خوشم اومد که نگو همه هم جلوی خودشون رو گرفته بودن که نخندن اما این آراد که انگاری دلش خنک شده بود بلند زد زیر خنده و بعد من بقیه هم با صدای خنده ی ما زدن زیر خنده و اشکی خالی از هر حسی بود.
وقتی که یه دل سیر خندیدم رو به مهناز گفتم:مهناز ت…….
نازنین سریع از جاش بلند شد و پرید وسط حرفم
نازنین:مهناز جان ببخشید اشکان منظوری نداشت
آخه بتوچه که میپری وسط
کنار مهناز وایساد و مهناز رو مجبور کرد که صاف وایسه و بعد مهنازو برگردوند سمت خودش که الان مهناز دقیقا جلوی من وایساده بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
جررررررر😂
یعنی عاشق این اشکی ام به مولا😂😂😂
چرا آنقدر کم
آخ چقدر سر این خندیدم برم دختر دایی مو ضایع کنم