_دایی من یکی دیگه رو دوست دارم بعدم این پسره اصلا خواستگار من نیومده معلومه که اونم راصی نیست
دایی: اگه اینجوری که تو میگی باشه و اونم راضی باشه میتونی باهاش صحبت کنی و یک قرداد توافقی بین خودتون دوتا باشه که بعد از یه سال از هم طلاق بگیرید چطوره؟
_عالیه ولی چطور به امیر بگم اگه امیر و از دست بدم چی؟ من میمیرم دایی
دایی:امیر کیه؟
_عشقم
دایی:چجور آدمیه
_کسیه که من دوستش دارم بعدم اینا رو ولش دایی من الان چجوری بهش بگم
دایی:دایی اگه قسمتت این پسره امیر باشه هزارتا مشکلم هم پیش بیاد تو بهش میرسی ولی اگه قسمت هم نباشید حتی اگه هیچ مشکلی هم پیش نیاد به هم نمیرسید بازم باید ببینی خدا چی می خواد
_دایی حرفات آرام بخشه ولی اگه قسمت هم نباشیم چی؟
دایی:حتما یکی بهتر از امیر لیاقت تو رو داره
دیگه هیچی نگفتم نمی خواستم به زندگی بدون امیر فکر کنم. مامان وارد اتاق شد و گفت: دستت درد نکنه دیگه آخه توهم برادری اصلا میگی من یه خواهریم دارم. چیه چپیدی این تو؟
دایی:اوهو چته دارم دختر تو دلداری میدم
_نمی خوام دلداریش بدی پاشو بیا بیرون آرام تو هم بلند شو آماده شو تا نیومدن
دایی بلند شد رفت بیرون.منم به ناچار بلند شدم که آماده بشم در کمد مو باز کردم و کت و شلوار گلبهی مو بیرون اوردم. انداختم رو تخت شال سفید گلبهی مو برداشتم لباسا مو پوشیدم بعدم جلوی موهام یه بافت خوشگل زدم و شالمو انداختم سرم بعدم صندل های پاشنه بلند سفید مو پوشیدم.از اتاق اوندم بیرون که دیدم دایی و بابا و مامان و آراد رو مبل نشستن
دایی:اوه اوه چی شدی دایی
بابا:دختر منا
صدای زنگ خونه بلند شد رفت درو باز کردم که اول آقاجون بعدم عمه مهری و بعد شوهر عمم آقا علی که بر عکس عمه خیلی مهربون بود و بعدم اون مهناز از خود راضی وارد شدن باهاشون سلام و احوالپرسی کردم و رفتم پیش مامان
_مامان عمه اینجا چیکار میکنه؟؟؟؟؟
مامان:چمیدونم حتما اومده بجای مادر جونت
من آخرش خودم و از دست اینا میکشم
دوباره صدای در اومد رفتم سمت آیفون خانواده فروزنده بودن
_مامان بیا اومدن
درا براشون باز کردم و کنار مامان وایسادم.
اول آقا بزرگ، بزرگ خانواده ی فروزان اومد داخل که یه نگاه به سر تا پام کرد و بعدشم سرشو تکون داد و رفت بعد بابای اشکان و بعد مامانش و در اخرم دریا خواهر اشکان وارد شد بازم از اشکان خبری نبود پوزخندی که ناخود آگاه روی لب هام سبز شد و بعد نگاه عصبی که به آقا جون انداختم که خودش فهمید چمه. آقاجون:اشکان کجاست؟
بابای اشکان: داییش رفته دنبالش الانا که برسن
انگار این اشکان خان فقط از دایی شون حساب میبره هه
داشتن همینحور یه بند حرف میزدن منم اصلا گوش نمیدادم
که دوباره صدای زنگ خونه بلند شد آراد بلند شد درا باز کرد. اول یه آقای ۳۰ ۳۵ ساله وارد شد بعدم یه پسر خیلی خیلی خوشتیپ که از سرو روش غرور میریخت وارد شد که بهش می خورد ۲۵ ۲۶ سالش باشه پس اون اشکانه دوتایی شون اومدن سمت ما
دایی اشکان:سلام ببخشید دیر کردیم شرمنده
اشکان:سلام
همین بعدم نشستن روی مبل دونفره ای که جلوی من بود پسره حتی راه رفتنش مغرورانه بود. یه نگاه به مهناز کردم دیدم همینجوری با دهن باز داره به اشکان نگاه میکنه عمه را که دیگه نگم خواستم بهشون بگم دهنتون و ببیندید تا مگس نرفته توش دیگه جلوی خودمو گرفتم.دوباره به اشکان نگاه کردم که اخم کرده بود و به زمین نگاه میکرد
آقاجون سکوت و شکیت و گفت:خوبی اشکان جان
اشکان:خوبم
آقا جون:چخبر از کارو کاسبی
اشکان:خوبه
قشنگ معلوم بود که داره به زور حرف میزنه حتی وقتی با آقاجون حرف میزد بازم نگاه شو بالا نیورد
آراد:اشکان یکم خجالت میکشه من برم باهاش حرف بزنم خجالتش بریزه
آراد حرف نزنی نمیمیری
بعدم بلند شد رفت رو مبل بقلی اشکان نشست و شروع کرد باهاش حرف زدن اونم چه حرف زدنی همش اراد حرف میزد و اون گوش میکرد
بزرگتر ها هم شروع کردن درمورد مهریه من حرف زدن هیچ کدومشونم از من نظر نخواستن
بابای اشکان:والا هر چه شما بگید ما هر چی که شما بگید قبول داریم
بابا:این چه حرفیه شما بفرمایید
باباها داشتن هه تعارف تیکه پاره هم میکردن که
بابا: نظر تو چیه اشکان جان
اشکان:مگه می خواین من و مهرم کنید که از من می پرسین بهتر نیست از دخترت بپرسی
لحنش عصبی بود که باعث شد داییش یدونه آروم بزنه تو پهلوش که اخمش غلیض تر شد بعدم انگار داییش یه چیزی یادش اومده باشه سریع برگشت و به پهلوی اشکان نگاه کرد اما دوباره عادی شدو روش و برگردوند این دو تا واقعا عجیب بودن
ولی بازم کسی از من نظر نخواست
آقای فروزنده:به اندازه ی تاریخ تولد آرام جان سکه و یه ویلا تو شمال و نصف سهام شرکت اشکان
اشکان تا اینو شنید سر شو بلند کرد به آقا جونش نگاه کرد
آقای فروزنده ادامه داد: مشکلی که نداری اشکان
اشکان:نه
اما چه نه گفتنی. انگار میخواست سر به تن آقاجونش نباشه
چشمای آقا جون برق زد خواست حرف بزنه که من زودتر گفتم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
مرسی از قلم تون
من خنده ام میگیره چه طورییی میشه اخه باکسی ازدواج کنی که دوسش نداری
بعضی خانواده ها اینجورین
سلام خیلی کمههههه لطفا یه پارت دیگه بده😍😘😘😘😘😘😘😘
چقدرکمه
اخههه سهااام؟؟😳😳😳
کیی سهامو میذاره مهریه؟ مگه اینکه ادم خر باشعهعع😳😳😳😳.
…
خب خب فکر کنم موتوریه همین اقا اشکان باشه😂♥️
اینا بخواطر همین شرکت ها دارن باهم ازدواج میکنند دیگه
همه میزارن همه😁
عالی بود مرسی عزیزم
بچه ها یافتم موتوریه اشکانه چون پهلوش زخمیه😁
حالا اژدها کیه؟؟؟؟؟؟؟؟
بازم اشکانه🙂😂
اون که تیر خورد😐
راست مگییاااااا😅ولی شاید تا اونموقعه خوب شده باشه😶😌
تو یه روز؟؟
راست میگه اون که شهید شدس 😐✊🏻
البته بیهوش شد بردنش بیمارستان
فکر کنم همشون اشکانن😂
آخه اژدها هم همیشه پیش داییش بود
اینجا هم پیش داییش بود