دوباره به آراد نگاه کردم که با ناراحتی گفت:اگه عجله نکنم مهشید ازدواج میکنه
_چی داری میگی با خودت مهشید مگه عاشق تو نیست؟
اراد:چرا عاشقمه اما پسر عموش رفته خواستگاریش از اونجایی که پسر خوبیه و همه میشناسنش جواب خانوادش مثبته و تا الان مهشید مقاومت کرده ولی اگه من دست نجونبونم مال یکی دیگه میشه
و با تمام کردن جملش یه قطره اشک از چشمش افتاد. تا حالا اینقدر ناراحت ندیده بودمش و از ناراحتیش ناراحت شدم سریع بلند شدم و کنارش نشستم
_این که ناراحتی نداره میریم خواستگاریش
اراد:اون مهناز عوضی اینقدر در گوش مامان حرف مفت زده که مامان ندیده از مهشید متنفره
_من راضیش میکنم
آراد:واقعا؟
_آره
آراد خندید بلند و از ته دل که عسل گفت:اگه خانواده مهشید قبول نکنند چی؟
آراد دوباره ناراحت شد که گفتم:حرف نزن بابا مگه داداشم چی کم داره هان؟ بعدم مهم مهشیده که عاشق آراد هست و بقیشم با خدا
آراد:پس بپوش بریم
_کجا؟
آراد:خونه دیگه تا با مامان حرف بزنی
_الان که نمیشه این موقع ظهر بیام خونه بعد ناهار ندارم نکنه سهم تو را بخورم
آراد:مگه فرقیم داره تو الانم ناهار نداری چون تا الان خواب بودی
_ولی….
آراد:دیشب به مامان گفتم فردا آرام و اشکان میخوان بیان خونه بخاطر همین به اندازه همه هست بلند شو آرام
از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم و یه برق لب هم زدم و بعد اومدم بیرون.
از خونه اومدیم بیرون و نشستیم تو ماشین و آراد راه افتاد که رو به عسل گفتم:تو هم میای؟
عسل:آره فکر نکنم عرضه داشته باشی مادرتو راضی کنی پس منم میام کمک
_خودت عرضه نداری زنبور
آراد:زنگ بزن اشکی هم بیاد
_اوکی
گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم که برنداشت. دوباره زنگ زدم و دیگه داشتم ناامید میشدم که
خانم:بله
با شنیدن صدای دختره اخمام رفت تو هم و سریع گفتم
_گوشی شوهر من دست تو چیکار میکنه؟
با این حرفم آراد سریع برگشت سمتم که دختره گفت
خانم:اشتباه برداشت نکنید من منشی شرکتم و رئیس الان تو جلسه هستن و من دیدم چند بار زنگ زدید بخاطر همین جواب دادم
_دیگه نبینم از این کار ها بکنی فهمیدی؟
دختره به زور گفت
خانم:باشه
_نشنیدم بگی چشم
دختره با تشر گفت
خانم:چشم
هیچ کس حق نداشت به اشکی نزدیک بشه چه بشه که به تماس هاش جواب هم بده گفتم
_حالا هم برو گوشی رو بده به اشکان
خانم:ولی الان تو جلسه هستن
_گفتم برو
خانم:باشه
و بعد صدای کفش هاش تو گوشم پیچید که آراد گفت
آراد:این دختره کیه که گوشیه اشکان رو جواب داده؟
_منشی شرکته چون اشکی تو جلسه هست این گوشی رو جواب داده
آراد سرشو تکون داد که صدای دختره تو گوشم پیچید
خانم:رئیس همسرتون هستن بهشون گفتم جلسه دار……
اشکی:بدش من
از این که اشکی حرف دختره رو قطع کرد و جلوی همکاراش گفت بدش من غرق در لذت شدمو لبخند عمیقی روی لبم نشست
اشکی:جانم
و این دومین باری بود که با جانم جوابم رو میداد و همین یک کلمه باعث شد تا دوباره گر بگیرم
اشکی:آرام؟
_سلام
اشکی:سلام کارم داشتی؟
_آره بیا ناهار خونه مامانم اینا
اشکی:باشه کار دیگه؟
_نه خدافظ
اشکی:خدافظ
نسبت به دفعه ی اولی که ازش خواستم بیاد خونه مامان چه راحت قبول کرد یعنی بخاطر اینکه همکاراش بودن اینقدر راحت قبول کرد؟ البته که یکمشم بخاطر من بوده نه؟
گوشی رو از کنار گوشم فاصله دادم و بهش نگاه کردم
کوه غرور همون اسمی که اون اولا سیوش کردم اما الان فرق داشت، قلبم آنقدر از (اشکان)پر شده بود که به سختی میتونم بگم قلب منه و اشکی شد مالک وجودم و تمام چیز های خوب و بد من. بخاطر همین اسمشو به مالک مغرورم تغییر دادم و گوشی رو انداختم تو کیفم.
آراد:اشکان مگه تو جلسه نبود؟
_چرا بود
آراد:پس واقعا دلم میخواد ببینم جلوی اون همه آدم چی به تو گفت که اینجوری از خود بی خود شدی
_به تو ربطی نداره حواست به جلوت باشه
و چه عجیب که عسل حرفی نمیزد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعدی نمیزاری؟ 😕
مالک مغرور چه جالب🤪
خاهر میم مالکیتش رو جا گذاشتی
راس میگیا