رمان مانلی پارت 30 - رمان دونی

رمان مانلی پارت 30

#پارت_30

 

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

با طعنه ادامه دادم: اگه یادت باشه من دست و پاهام از بچه‌گی همیشه سرد بود!

 

نگاهش کمی نرم شد.

دستش را از روی مچ دستم به سمت انگشتانم کشید و بی‌هوا نوازشم کرد.

_حتی الانم سرده!

 

معذب خودم را عقب کشیدم و اشاره‌ای به رستوران زدم.

_نمی‌ریم داخل؟ یه ساعته خشک شدم دم در.

 

کمی نگاهم کرد و دستش را عقب کشید.

_بریم.

 

وارد رستوران که شدیم کمی بیشتر از پیش خجالت کشیدم.

 

ریخت و غالب نامی در کنار من هم مزید بر علت بود!

 

دخترکی با تیپ دبیرستانی و جورابای رنگارنگ و مقنعه و مردی پوشیده با پلیور طوسی و شلواری مشکی و شیک!

 

حق داشتم کمی خجالت‌زده باشم ولی همه‌ی این‌ها تقصیر نامی بود!

 

به میز که رسیدیم کنارم ایستاد و صندلی را عقب کشید.

 

روی صندلی نشستم و بدون آن‌که به نگاه‌های عجیب و غریب اطرافیان توجه کنم شروع به خواندن منو کردم.

 

به محض انتخاب غذا و رفتن گارسون سکوت عمیقی بینمان فاصله انداخت.

 

نمی‌دانستم برای چه اینجا با او سر میزی مشترک نشسته‌ام و این سکوت معذبم کرده بود.

 

نگاهی به چهره‌ام انداخت.

 

فکرش مشغول بود و انگار خودش هم نمی‌دانست قرار است چه چیزی بگوید.

_منو آوردی اینجا که به سکوت دعوتم کنی؟

 

جوابی نداد و چند لحظه خیره نگاهم کرد.

 

بالاخره بعد از چند لحظه به حرف آمد.

_من هیچوقت ولت نکردم که برم دنبال کار و کاسبیم!

 

لب‌هایم کمی از هم باز ماند.

_از اون موقع تاحالا فکرت مشغول همینه؟

 

سرش را تکان داد و جدی نگاهم کرد.

_از دیشب خیلی حرف‌ها آماده کرده بودم که بهت بزنم ولی با شنیدن این حرف از تو فهمیدم الان وقتش نیست… تو خیلی از من دور شدی آنا. راستش فکر نمی‌کردم راجع‌به رفتنم این‌طور فکر کنی برای همین جا خوردم!

 

شانه‌ای بالا انداختم و متعجب گفتم: عذر می‌خوام دقیقا چه انتظاری داشتی؟ وقتی نزدیک‌ترین فرد زندگیم تو بدترین سالهای زندگیم یه‌هو ول می‌کنه میره و پشت سرش هم نگاه نمی‌کنه چه‌طور فکر کنم؟

این تو بودی که از من دور شدی پسرعمه!

 

سریع ادامه دادم: نه که الان خیلی واسه‌م مهم باشه‌ها صرفا جهت تفهیم جریان واسه‌‌ت توضیح می‌دم. من هیچ توقعی ازت ندارم و به‌ گذشته که فکر می‌کنم به‌نظرم رفتار مضحکی داشتم. حالا سوال اصلی اینه که من و شما اینجا با هم چیکار می‌کنیم اون‌هم درست زمانی‌که بیشتر از هرچیزی دلم می‌خواد الان دربند پیش رفیقام باشم؟

 

صورتش جمع شد و با نگاهی خشک به صورتم خیره شد.

 

انگار انتظار شنیدن چنین حرف‌هایی را نداشت و اصلا به مذاقش خوش نیامده بود.

_یک‌بار بهت گفتم من هیچوقت ولت نکردم آنا فقط بزر‌گترها این‌طور صلاح دیده بودن.

من واقعا مجبور بودم…‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
،،،
،،،
1 سال قبل

ننه نمتونی ازتوحلقوم نوبسنده یکم بیشترپارت بکشی بیرون

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  ،،،

خیلی کوتاهن اصن
ولی قشنگه

سارا
سارا
1 سال قبل
پاسخ به  ،،،

😂 😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x