رمان ملورین پارت 37 - رمان دونی

 

 

تنها شنیدنِ صدایش کافی بود تا به هویتش پی ببرد.

دستش دور فرمان محکم تر شد و اهسته لب زد:

 

– بفرمایید؟

 

دخترک با مکث لب زد:

 

– شناختین؟

 

گلویش را صاف کرد و دستی به پیشانی کشیده و سعی کرد خودش را نبازد و گفت:

 

– بله!

 

خنده‌ی مستانه‌ی دختر در گوشش پیچیده شد، خودش را روی صندلی ماشین بالا کشید و گفت:

 

– کاری داشتین؟

 

سعی میکرد در حرف‌هایش دقت کند.

نمیخواست که دنیا از حرف‌هایش منظور دیگری پیدا کند!

 

اصلا این دختر از کجا سر و کله اش پیدا شده بود؟

یک ماه از اخرین تماسشان میگذشت و اکنون دوباره تماس گرفته بود.

 

انگار که جدی جدی قرار نبود که پای دنیا از زندگی‌اش بریده شود!

سکوتش را که دید گفت:

 

– دنیا خانم؟

 

دنیا بی مکث گفت:

 

– جانم!

 

ابرو درهم کشید و ماشین را کنارِ خیابان، روی خطوط اضطرای نگه داشت وبا جدیت گفت:

 

– گفتم کاری داشتین که زنگ زدین؟

 

 

 

دنیا کمی مکث کرد و سپس با دلبری و شوخی گفت:

 

– داشتم تو تلفنم میچرخیدم رو اسمتون مکث کردم، دیدم دلم تنگ شده واستون!

 

از این بی پرواصحبت کردنش نه تنها خوشش نیامده بود بلکه متنفر بود!

 

دستی روی پیشانی‌اش کشید و گفت:

 

– خیله خب انشالله که دلتنگیتون برطرف شده باشه….

 

خواست رک و پوست کنده بگوید که هیچ میلی به صحبت کردن با او ندارد که دنیا گفت:

 

– اقا محمد؟

 

نفسش را مقطع بیرون فرستاد و گفت:

 

– بله؟

 

– میشه همو ببینیم؟

 

اینبار کمی مظلومیت قاطی لحنش کرده بود.

بی آنکه خامِ لحن مظلومانه‌اش شود، یک کلمه گفت:

 

– نه!

 

قبل از اینکه فرصت حرف زدن به دنیا بدهد، با بیحوصلگی ادامه داد:

 

– من باید برم روز خوش.

 

قبل از اینکه حتی دنیا فرصت خداحافظی پیدا کند گوشی را قطع کرده و روی داشبورد انداخت.

 

روزِ خوبی که با وجود ملورین شروع کرده بود با حرف‌های بی در و پیکر دنیا خراب شده بود.

 

حتم داشت که باقی روزش هم قرار است به همین منوال سپری شود.

 

ماشینش را داخلِ پارکینگِ شرکت پارک کرده و بعد از برداشتن کتش از ماشین خارج شد و درب‌ها را قفل کرده و به سمت اسانسور رفت.

 

 

 

امیر بیخیال دستی در هوا تکان داده و روی کاناپه‌ی اتاق لم داد و گفت:

 

– ترکوندم گوشیتو چرا جواب ندادی؟

 

دست هایش را در هم قلاب کرد و یادِ ملورین افتاد.

دخترکِ مهربان و خجالتی‌اش!

 

هنوز گوش‌هایش از لمسِ اندامِ ملورین داغ می‌شد!

خاطرات دیشب پررنگ تر از هر زمانی دیگر پیش چشمانش شکل گرفته بود‌

 

نفهمید که کی لبخندی روی لبش نشست و امیر با بدجنسی لبخندش را شکار کرده و گفت:

 

– به چی فکر میکنی کلک؟

 

گلویش را صاف کرد.

 

هر چقدر که سعی میکرد جلوی لبخندِ بی موقع‌اش را بگیرد باز هم موفق نبود و با نیشی باز گفت:

 

– به تو چه!

 

امیر روی کاناپه سیخ نشسته و گفت:

 

– خبریه و من خبر ندارم نکنه؟ جون من بگو چیشده؟

 

به امیر اطمینان داشت.

او همیشه محرمِ تمامی اسراری بود که داشت.

 

با این حال دلش نمیخواست تا زمانی که چیزی قطعی نشده به کسی حرفی بزند.

 

دلش نمیخواست که هیچ کس حتی امیر در مورد ملورین فکر‌ِ اشتباهی به ذهنش برسد.

 

میخواست زمانی که برای اولین بار ملورین را با بقیه اشنا می‌کند، به عنوان همسرش باشد!

 

بنابر این لبخندش را جمع کرد و گفت:

 

– به وقتش بهت میگم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آمیخته به تعصب

    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستم به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

      خلاصه رمان :   آمین رستگار، مردی سی ساله و خلبان ایرلاین آلمانیه… به دلیل بیماری پدرش مجبور به برگشتن به ایران میشه تا به شغل خانوادگیشون سر و سامون بده اما آشناییش با کارمند شرکت پدرش، سوگل، همه چیز رو به هم می‌ریزه! دختر جوونی که مورد آزار از سمت همسر معتادش واقع شده و طی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
moby
moby
1 سال قبل

تو رو خدا پارت بعدی رو بزار رمانت عالیه..

بانو
بانو
1 سال قبل

چرا پارت نمی زاری‌دیگه؟؟؟

مهتاب
مهتاب
1 سال قبل

پارت بعدییییییییییی

بانو
بانو
1 سال قبل

پارت جدید ؟؟؟

نا شناس
نا شناس
1 سال قبل

بقیش کوووووو

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x