رمان ملورین پارت 5 - رمان دونی

 

 

-اینجا چه غلطی می‌کنی؟

 

با بهت خیره ی محمد شد.

 

خواست جواب بدهد، که صدای نرگس خاتون بلند شد

 

-کیه مادر؟ بزار بیاد تو!

 

با عصبانیت خیره ی اون شد و با حرص جواب مادرش را داد.

 

-خدمه است!

از جلوی در کنار می رود. لرز دستانش را گرفته بود. خانه ی پدرش را از کجا پیدا کرده؟

نکند مهر بی آبرویی اش را امشب مهر بزند؟

 

با سکوت به رفتنش خیره می شود، انگار نه انگار که او اینجاست.

 

دستی روی شانه اش قرار می گیرد

 

-چی شده داداش؟ دختره هیکل میکل پاره اینطوری زل زدی بهش؟

 

با اخم به سمت او بر میگردد

 

-نه تو فکر بودم.

 

امیر نیشخندی می زند

 

-تو فکر بودی ولی به اون نگاه میکردی و اخم می کردی؟

 

خواست پاسخ بدهد که زن عمویش میان حرفشان پرید‌.

 

-والا صبح تا شب ور دل همین، اینجا هم که اومدیم ببینیمتون ، پچ پچ میکنید یه گوشه!

 

نرگس خاتون ، به دنبال حذف زن عمو شروع کرد

 

-پشت نزار روی دلم که خونه! سه ماهه ندیدمش ! نمیاد بگه مرده ای زنده ای!

 

حرفشان اوج گرفت ، امیر فراموش کرد و به دفاع از خودشان پرداخت .

 

روی مبل تک نفره نشسته بود و از حرص و عصبانیت پایش را بر زمین ضرب می زد.

 

سینی چای که جلویش گرفته شد سرش را یک ضرب بالا آورد و خیره ی دو گوی سبز رنگ شد .

چشمانش آرامش داشت، خیره کننده بود.

مثل همان شب.

 

-چرا استخاره می کنی مادر ؟ بردار دست دختر خسته شد!

 

سریع خودش را جمع کرد و چای را برداشت!

 

سینی چای را به سمت نرگس خاتون برد.

 

-ماشالا هزار ماشالا چه چشمای قشنگی داری دخترم. چقدر نازی تو!

 

آرام و سر به زیر تشکر کرد.

نگاه میخ محمد باعث آزارش شده بود و نمی توانست لب باز کند

 

-ولی داداش تو امشب یه مرگیت هست من میدونم!

 

 

 

-امیر اعصاب ندارم می‌زنم چپ و راستت می کنم. بحث نکن دیگه!

 

امیر، دستش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد.

 

-اوکی! هر چی شما بگی رئیس! ما میگیم یه مرگیت نیست.

 

با صدای نیلا به سمتش بر گشتند.

 

-داداش، یه شب اومدی حالا هی با این امیر بی ریخت حرف می‌زنی! میری من دلم برات تنگ می شه خب!

 

امیر حق به جانب جوابش را می دهد.

 

-به تو چه فنچول؟ نیم متر قد داری دو متر زبون؟ داداشمه می‌خوام باهاش حرف بزنم.

 

نیلا، پشت چشمی نازک می کند بینشان می نشیند.

 

-اولا که ایشون داداش منه، نه تو! قدم به خودم مربوطه ، زبونمم درازه بازم به خودم مربوطه!

 

کل کل امیر و نیلا، هیچ وقت تمامی نداشت!

ذهنش به طرف ملورین رفت! برای چه آمده بود؟

آدرس را از کجا پیدا کرده بود؟

چرا شرکت نیامده؟

از جای بر خواست که با صدای حاج مسلم سر جایش ایستاد.

 

-محمد؟ امشب شریکم داره میاد اینجا! خبر داری که…!

 

سر به زیر و با اخم لب می زند.

 

-بله، نرگس بهم گفت! از کنارشان می گذرد و به آشپز خانه می رود.

 

-اِ وا، آقا اینجا چیکار می کنید؟

 

با صدای حلیمه، ملورین دست از کار می کشد و به عقب بر می گردد

 

 

 

اخمی می کند و دست پاچه به حلیمه می گوید:

 

-حلیمن برو از بالا حوله بیار برام! می‌خوام تا مهمونا نیومدن برم دوش بگیرم.

 

تند تند چشمی می گوید و از کنارش می گذرد و به طبقه بالا می رود….

 

نگاهی به سالن می اندازد ، کسی نیست!

سریع به سمت ملورین می رود و بازویش را در حصار دستانش قرار می دهد.

 

 

-یه سوال میپرسم مثل آدم جواب منو میدی وگرنه از صفحه روزگار محوت می کنم.

 

ملورین، از ترس چشمانش خیس می شود.

چیزی نمی گوید.

فقط خیره چشمان سرد و خشن محمد می شود.

 

-ادرس اینجارو از کجا پیدا کردی؟ چطوری اومدی اینجا؟

چی تو سرته ؟ مگه نگفتم دیگه دور و ور من پیدات نشه ؟ ها؟

 

صدای ناله ملورین از درد بلند می شود.

آنقدر بازویش را فشرده بود، دخترم هیچ نگفت!

فشار دستش را کم کرد و در صورتش غرید.

 

-لال شدی؟ مثل همون شب که آه و ناله میکردی و بیشتر میخواستی جواب منو بده!

 

با بغض به اون خیره شد.

محمد خیره ی دو گوی سبزش شد، افسار دلش از دستش در رفته بود.

بزاق دهانش را به سختی قورت داد .

تصاویر آن شب از یادش نمی رفت

 

 

-اقا به خدا ، به خدا من از طرف شرکت اومدم! من حتی نمیدونم اسم شما چیه…. خواهش میکنم این کارو نکنید ! منو از شرکت اخراج می کنن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راه سبز به صورت pdf کامل از مریم پیروند

        خلاصه رمان:   شیوا دختری که برای درس خوندن از جنوب به تهران اومده و چندوقتی رو مهمون خونه‌ی عمه‌اش شده… عمه‌ای که با سن کمش با مرد بزرگتر و پولدارتر از خودش ازدواج کرده که یه پسر بزرگ هم داره…. آرتا و شیوا دشمن های خونی همه‌ان تا جایی که شیوا به خاطر گندی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان توهم واقعیت به صورت pdf کامل از عطیه شکوهی

        خلاصه رمان:   رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی با مردی بی اخلاق و روانی می‌شود اما طی اتفاقاتی که میفتد تصمیم می گیرد روی پای خودش بایستد و از ادامه زندگی اشتباهش دست بکشد… اما حین طی کردن مسیر ناهمواری که پیش رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Deniz
Deniz
1 سال قبل

چه روز هایی پارت گذاری انجام میشه؟

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

بی نظیر 😍

مهی
مهی
1 سال قبل

بدو دیگ اح پارت بعدی

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x